تاریخ انتشار۶ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۴۶
کد مطلب : 183011

تبارشناسی مفهومی «سلفیه» و «سلفی‌گری»

در سال‌های اخیر و تحت تأثیر تحولات ناخوشایندی كه در منطقه‌ی خاورمیانه شكل گرفته، توجهات بسیاری به‌سوی جریان‌های موسوم به «تكفیری» جلب شده است، جریان‌هایی كه با خودحق‌پنداری گسترده و ارائه‌ی قرائتی بسیار سطحی و ظاهری از اسلام، خشونت و سبعیت را تنها راه گسترش دینی می‌دانند كه حتی نام آن نیز از سلم و سلامت و تسلیم برآمده است. این تحولات سیاسی، اندیشمندان و پژوهشگران را به شناخت دقیق خاستگاه‌های اندیشه­ای این گروه‌ها سوق داده است. در این راستا دائماً عناوینی همچون «حنبلی»، «سلفی»، «وهابی»، «تكفیری» و... به چشم می‌خورد، اما هیچ قول واحدی در باب نسبت دقیق میان این عناوین وجود ندارد. به راستی «سلفی» كیست؟ چگونه این عقیده/ مسلك/ مرام را می‌توان توضیح داد؟ خاستگاه رشد این قرائت خاص دینی كجاست؟
تبارشناسی مفهومی «سلفیه» و «سلفی‌گری»

این مشكل در باب واژگان «حنبلی» و «وهابی» وجود ندارد و تقریباً مشخص است كه مسلمین اهل‌سنت پیرو شعائر فقهی مكتب احمدبن‌حنبل را «حنبلی» و پیروان اصول اعتقادات احمدبن‌عبدالوهاب را «وهابی» می‌خوانند. اما توضیح و تبیین واژه‌ی «سلفی» به‌هیچ‌وجه كار آسانی نیست و به‌سختی می‌توان معنای واحد و مشتركی را از میان آرای صاحب‌نظران دریافت. سلفیان -به معنای سنتی كلمه- كسانی هستند كه از پیشوایان راستین صدر اسلام (سلف) پیروی می‌كنند، از نگاه آنان مشروعیت هر آیین و دستور شرعی در تطابقش با قرآن و سنت نبوی نهفته است. مسئله‌ی شناخت دقیق سنت نبوی مشكل دیگریست: كدام سنت؟ اینجاست كه پای صحت اِسناد (زنجیره‌ی وثیق و معتبر ناقلان حدیث) و افتراقات مهم میان احادیث «اهل‌السنة» و «اهل‌البدعة» به میان می‌آید. این توضیحات نیز كمكی به شناخت بهتر وجه افتراق میان «سلفیه» و دو واژه‌ی «حنبلی» و «وهابی» نمی‌كند. در حوزه‌ی كلام و اعتقادات نیز سلفی‌گری قرابت بسیاری با «حدیث‌گرایی» حنابله در مواجهه با «عقل‌گرایی» دارد. سلفی‌گری به شدت تحت تأثیر نص‌گرایی و دریافت ظاهری فقه حنبلی است. شاید در میان مكاتب اربعه‌ی فقهی اهل‌سنت، فقه حنبلی نخستین مكتبی باشد كه در وجه كلام و فقه مطرح گردید و با داعیه‌ی نفی بدعت‌ها، تأثیرات بسیطی را تاكنون بر فكر و اندیشه‌ی جهان اسلام باقی گذارده است.
به نظر می‌رسد تلاش برای تعریف مفهوم سیال «سلفیه» در این قالب‌های سنتی، راه به جایی نخواهد برد. تمییزات موجود و بسیار تكرارشونده‌ای كه پیرامون دوگانه‌های نص‌گرایی-عقل‌گرایی، عمل‌گرایی-اندیشه‌ورزی، ظاهرگرایی-تأویل‌گرایی و... مطرح می‌شود شاید بخشی از جنبه‌های كلان مفهوم «سلفیه» را روشن سازد، اما مطمئناً همه‌ی آن جنبه‌ها در این مفاهیم خلاصه نشده است. شاید مطالعه‌ی دقیق تاریخ مفهوم سلفیه را باید در القای تمایز میان دو سطح تحلیل آغاز كرد كه عموماً مغفول مانده یا حتی به‌راحتی قابل تمییز نیستند. سطح نخست در شناخت این مفهوم به تاریخ اندیشه‌ی «سلفیه» و ردیابی خاستگاه‌های روش‌شناسی، عقاید و شعائری بازمی‌گردد كه «سلفی‌گری» را از دیگران متمایز می‌سازد. در این سطح مباحث مهمی همچون شناخت ذات ظاهرگرا (در مقابل عقل‌گرا) و متكی بر حدیث سلفیه طرح می‌شود. از این منظر شاید مفهوم «سلفیه» همان بازگشت به اصل (بخوانیم واپس‌گرایی) تعبیر شود كه لااقل تا زمانه‌ی احمدبن‌حنبل قابل ردیابی و شناخت است؛ ما این سطح از شناخت از مفهوم «سلفیه» را شناخت سنتی و تاریخی آن می‌دانیم. این روش با مشكلات متعددی روبه‌روست؛ چراكه باید توجه داشت كه «تاریخ اندیشه» با «تاریخ عناوین و اعتبارات ناظر به سطوح و مراحل آن اندیشه» متفاوت است؛ به‌عبارت‌دیگر، در اینجا از دامی سخن می‌گوییم كه در شناخت هر جریان فكری ناظر به مفهوم، پدید می‌آید: به همان میزان كه شناخت یك اندیشه با شناخت تاریخ آن متفاوت است، شناخت تاریخ آن اندیشه با شناخت تعابیر و ملفوظاتی كه در طول تاریخ برای شناخت آن به‌كارگرفته‌شده، فرق دارد؛ یكی از مشكلات مهم ما در روند تحقیق و هضم مفهوم «سلفیه» گرفتاری به چنین دامی است.
اما سطح دوم از شناخت «سلفیه» شناخت مفهومی است كه منحصراً بر تحقیق گونه‌شناسانه‌ی تاریخی پیرامون خاستگاه، ساختار و تغییر شكل مفهوم سلفیه استوار شده است. بخشی از سؤالاتی كه در سطور فوق ذكر كردیم در این سطح قرار می‌گیرد: كی و كجا این مفهوم پدید آمد؟ چه كسانی آن را گسترش و رواج دادند؟ چگونه و در چه دوره‌ای این مفهوم با جوانب دیگری همچون روش‌شناسی‌ها، عقاید و شعائر مخصوص به خود تعریف شد؟ و ... اگرچه ممكن است این سطح از مفهوم‌شناسی سلفیه با سطح نخست اشتراكاتی داشته باشد، اما بدون شك ظرفیت پرده‌برداری از مشكلات و نقاط ناپیدایی را دارد كه تاریخ شناخت سلفیه راوی آن‌هاست: كج‌فهمی‌ها، سوءتفاهمات و عدم شناخت صحیح اندیشه‌ها در بستر زمان و مكان.
اگرچه تاریخ‌گذاری مفهوم «سلفیه» در سنت كلامی و تاریخی اسلامی به قرون میانه تاریخ اسلام می‌رسد، هنوز مشخص نیست كه از چه زمانی همان مفهومی كه امروزه از «سلفی‌گری/ سلفیه» مراد می‌كنیم، رواج داشته است. علی‌رغم شباهت ظاهری كه بسیاری از محققان و پژوهشگران را به اشتباه درافكنده، به نظر نمی‌رسد كه در دوره‌ی میانه‌ی تاریخ اسلام «سلفیه» مترادف «سلفی‌گری» دانسته می‌شده است. در باب كاربرد این مفهوم در كلام و عبارات آن دوره شواهد متعددی از استفاده‌ی تقی‌الدین ابن‌تیمیه از واژه‌ی «السلفیة» وجود دارد، اما به نظر می‌رسد كه استفاده‌ی ابن‌تیمیه از این عبارت بیش از آنكه ناظر به مفهوم «سلفی‌گری» (اسم خاص) باشد به معنای «جمعی از سلفیان» (اسم جمع) است. برخلاف اصرار و ابرام اكید سلفیان امروز برای بازگرداندن نخستین استفاده‌ها از مفهوم «سلفیه» به عصر نخستین و صدر اسلام، هیچ سند و مدرك برای اثبات حرف آن‌ها وجود ندارد؛ به‌عبارت‌دیگر، از هیچ‌یك از عبارات و واژگانی كه در متون متقدم تاریخ اسلام به ریشه‌ی «سلف» برمی‌گردند، نمی‌توان مفاهیمی نزدیك به «سلفی‌گری» امروز را برداشت كرد (قس: سلفیه؛ بدعت یا مذهب، محمد سعید رمضان البوطی، ترجمه حسین صابری، نشر آستان قدس رضوی).
اگرچه این موضوع در تبارشناسی تاریخی سلفیه اهمیت چندانی ندارد، اما این سؤال را پدید می‌آورد كه چرا یافتن ریشه‌های تاریخی مفهوم -نه عبارت- امروزین «سلفیه» تا به این اندازه دشوار است؟ به نظر می‌رسد آنچه در قدیمی‌ترین دوره‌های استفاده از «سلفیه» مراد می‌شده، پیروی از «مذهب السلف» در اصول عقاید بوده و اساساً «سلفیه» مفهومی كلامی بوده است. از طریق تحقیق بر منابع مكتوب قرون نخستین و میانه‌ی اسلامی می‌توان فهمید كه مفهوم «مذهب السلف» در بستر كلامی و اصول عقاید به‌عنوان مترادفی برای عقیده‌ی حنبلی استفاده می‌شده و منظور از عقیده‌ی حنبلی، كلام یا اصول اعتقاداتی است كه عرفاً پیروان فقاهت حنبلی به آن معتقد بوده‌اند. در مواضع متعددی از تاریخ كلامی اسلام، سلفیان قرون میانه عقیده خود را از جهمیان، معتزله و اشاعره مجزا ساخته‌اند. وجه تمایز برجسته‌ی میان سلفیان و دیگر گروه‌ها، عدم اعتماد و پرهیز ایشان نسبت به عقاید یونان‌زده‌ی معارضان بوده است.
بنابراین، تفاوت موجود میان «سلفیه» به معنای سلفی‌گری در كاربرد امروزین آن با كاربرد قدیمی آن تحت عنوان «مذهب السلف»، از جنس كاربست آن در تعابیر و مفاهیم رایج در جوامع بوده است؛ همین‌طور است كه برخلاف پاره‌ای اشتراكات ظاهری و تاریخی، تاریخ دو تعبیر گوناگون این مفهوم واحد با یكدیگر عمیقاً متفاوت است. درك این تفاوت در شناخت تاریخی سلفیه از اواخر قرن هجدهم/ دوازدهم به بعد بسیار جدی و مهم است؛ چراكه سلفیه‌ی جدید قائل به بازگشت اساسی و همه‌جانبه‌ی فرهنگی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی به گذشته‌ای درخشان است، اما به علت سابقه‌ی كلامی و دینی این مفهوم، تسامحاً یك بازگشت (واپس‌گرایی) اعتقادی شناخته می‌شود. از سوی دیگر تلاش همه‌جانبه‌ای از سوی سلفیان معاصر شكل گرفته كه قصد تعمیم و گسترش حوزه‌ی مفهومی سلفیه‌ی اولیه را از مباحث كلامی به حوزه‌های فقهی دارند. شاید برجسته‌ترین شكل این تلاش‌ها را بتوان در نظرات رشید رضا مشاهده كرد كه خود را معتقد به مكتب سلفیه (به معنای فقاهتی و كلامی) می‌دانست. ناگفته پیداست كه ما از اشتراكات متعدد حوزه‌ی كلام و فقه مطلع هستیم، اما شواهد متعددی برای نفی تعمیماتی كه توسط سلفیون معاصر ارائه شده، وجود دارد (قس: رشید رضا، تفسیر قرآن الحكیم الشهیر بالتفسیر المنار، ۱۹۷۰، ج ۱/۲۵۵؛ عبدالرحمن كواكبی، ام‌القری، ۱۸۹۹، ص ۱۰ و ۷۰؛ بشیر نافع، ابوالثناء آلوسی؛ عالم و مفسر و مفتی عثمانی، در «مجموعه مقالاتی در تاریخ و اندیشه وهابیت» به كوشش محمدحسین رفیعی، تهران: الهدی، ۱۳۹۳). فی‌المثل شمس‌الاسلام ذهبی، مورخ مشهور تاریخ اسلام كه از شاگردان مبرز تقی‌الدین ابن‌تیمیه بود، خود را در عقیده پیرو «مذهب السلف» و در فقه «شافعی» می‌دانست. شواهد گوناگون دیگر را نیز می‌توان در كتاب طبقات فقهاء الشافعیین مشاهده كرد كه بسیاری از صاحبان تراجم، در اعتقادات «سلفی» معرفی شده‌اند (ابن‌كثیر، طبقات الفقهاء الشافعیین،۱/۱۷).
غیر از این مسئله تلاش دیگری میان سلفیان معاصر وجود دارد كه ویژگی برجسته‌ی ابن‌تیمیه در نفی تقلید و تأكید بر اجتهاد در شناخت اصول و فروع دین را نقطه عطفی برای شكل‌گیری مكتب فقهی سلفیه تلقی كنند. آیا به راستی تقی‌الدین ابن‌تیمیه نخستین فقیه مسلمان قرون میانه‌ی اسلامی بود كه اعتقاد به نفی تقلید و تأكید بر اجتهاد داشت؟ آیا در نگاه او نفی تقلید از ارباب مذاهب اربعه به معنای ایجاد مكتب فقهی جدیدی بود؟ به‌عبارت‌دیگر، منظور ذهبی از عبارت «الطریقة السلفیة» كه در شرح‌حال استادش ابن‌تیمیه به كار برده، به موضوعات فقهی نیز تسری می‌یابد؟ اگرچه بسیاری از سلفیان پاسخ این سؤالات را با قاطعیت مثبت دانسته‌اند، اما فقدان منابع دقیق و قابل نقد، دستان محقق بی‌طرف را خالی گذارده است. به نظر می‌رسد پاسخ روشنی برای این سؤالات وجود ندارد و جوانبی كه ما را به سمت نقض آن سوق می‌دهد بسیار قوی‌تر از اثبات‌گران آن است. برای یافتن پاسخ دقیق این سؤالات كه ناظر به وجود یا عدم وجود مكتب كلامی-فقهی سلفیه در دوره‌ی میانه‌ی تاریخ اسلام (به طور مشخص عصر ابن‌تیمیه) باشد، لاجرم باید به دنبال یافتن تعابیر مشابه «اهل‌السنة»، «اهل‌الحدیث»، «اهل‌الأثر (أثری)» و... باشیم و عباراتی در الگوی «اهل مذهب السلف» بیابیم. نه تنها چنین تعابیری به شكل اقناع‌گر در متون كلامی، فقهی و تراجم عصر میانه یافت نمی‌شود، بلكه شخص ابن‌تیمیه در آثارش از عباراتی همچون «محمدی‌المذهب» بسیار بیشتر از «سلفی‌المذهب» استفاده كرده است.
به نظر می‌رسد كه با توجه به سطور فوق، سطح نخست شناخت مفهومی «سلفیه» به نتیجه‌ی روشنی رسید: مفروضاتی كه سلفیان قرون متأخر با استفاده از آن‌ها تلاش گسترده‌ای برای تاریخمند جلوه دادن رویكردهای تعمیمی خود صرف كرده‌اند - به قدر بضاعت تحقیق صاحب این قلم- غیرقابل اثبات است. اما در سطح دوم شناخت مفهوم سلفیه باید به سراغ چرایی و چگونگی شكل‌گیری این ایده‌ها و تبیین انگیزه‌ی سلفیان متأخر از چنین تعمیماتی رفت؛ به‌عبارت‌دیگر، كدام زمینه‌های تاریخی و اجتماعی باعث شد تا این نسل از سلفیان به دنبال ایجاد جریان مشروعیت‌ساز برای اندیشه‌های نوینشان باشند و آن اندیشه‌ها چیست؟

اندیشه‌ی سلفی و مدرنیته‌ی اسلامی

تصوری كه از ماهیت سلفیه‌ی نوین و خاستگاه‌های آن در حوزه‌ی مطالعات و پیش‌فرض‌های آكادمیك تا دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی وجود داشت به قرن نوزدهم میلادی بازمی‌گشت و این بدان معناست كه پژوهشگران و محققان جریانات فكری اسلام معاصر به ارتباط مشخصی میان آنچه امروز «سلفیه» نامیده می‌شود با «مذهب السلف» رایج در قرون میانه‌ی اسلامی قائل نبودند؛ البته این به معنای تك‌صدایی و وفاق جمعی نظرات نیست، روایت تجددگرای سلفیه همیشه از همكاری سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده در دوره تبعیدشان در پاریس آغاز می‌شود كه حركتی تجددگرا و اسلامی را تحت لوای نشریه‌ای به نام «العروة ‌الوثقی» شكل دادند و شعارشان «سلفیه» بود. از میان طیف گسترده‌ی معتقدین به این تحلیل، گروه دیگری از پژوهشگران كه عموماً دانش‌آموختگان غربی هستند، جریان سلفیه را از وجه تعقل‌گرا، نافی تقلید و اجتهادمحورش عضو مهمی از جریان سیل‌آسای مدرنیته و تجدد در قرون متأخر جهان اسلام می‌دانند.
به‌عبارت‌دیگر، در نگاه آن‌ها اندیشه‌ای كه سلفی خوانده می‌شد، خود پدیده‌ای برآمده از علت‌العلل تجدد در جهان اسلام بود كه همانا مواجهه با جهان و پیشرفت‌های تكنولوژیك غربی ست. این تحلیل منجر به تحلیل‌های جالب توجه و نادری در میان پژوهشگران شد و تا به آنجا بر ظواهر سلفی‌گری تأكید كردند كه اصل و هسته‌ی آن را فراموش ساختند و از بطن آن تعابیری همچون «علمای سلفی شیعی» بیرون آمد (قس: راینهاردت شولتسه، تاریخ جهان اسلام در قرن بیستم، ترجمه ابراهیم توفیق). اگرچه این نوع تحلیل ساختارشكن و مدرن از «سلفیه» در ابتدای امر -و حتی تاكنون- جذاب به نظر می‌رسد، اما در بسیاری از جنبه‌ها دچار مشكلات جدی است، برای شناخت این مشكلات باید به سراغ سطح دوم شناخت مفهومی سلفیه رفت: تحلیل تاریخیِ پدیداری مفاهیم مرتبط با شناخت سنتی و غالب از جریان سلفیه. اولین نشانه‌ای كه در ادبیات آكادمیك و علمی جهان مدرن به ارتباط میان سلفیه و اصلاحگرانی همچون سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده بازمی‌گردد را لوئی ماسینیون در سال ۱۹۱۹ در نشریه‌ی «جهان اسلام» نگاشت (Revue du monde musulman, ۳۶(۱۹۱۸-۱۹۱۹) :۳۲۵;۵۹(۱۹۲۵) :۲۸۱,۳۱۲).
البته او در آن نوشتار مدعی سلفی‌گری سید جمال و محمد عبده نشد، اما در سال ۱۹۲۵ زمانی كه پیرامون رهبری رشید رضا بر جریان فكری سلفیه سخن می‌گفت، سید جمال، عبده و رشید رضا را در كنار هم اركان اصلی «سلفیه» قلمداد كرد، این در حالیست كه علی‌رغم برنامه‌ی مشخص سید جمال و عبده برای طراحی یك جریان اصلاحگر مذهبی، هیچ نشانه‌ای از تصریح ایشان به «سلفی‌گری» و اعتقاد به آن در آثارشان دیده نمی‌شود. همین روایت نه‌چندان دقیق، به علت شهرت و برجستگی ناقل آن (ماسینیون) به‌سرعت و كثرت در متون و پژوهش‌های آكادمیك غربی رواج یافت و بعدها به‌عنوان یك اصل قطعی و پذیرفته‌شده، مبنای تحلیل‌های متعددی قرار گرفت؛ فی‌المثل اساساً هیچ اشاره صریح یا غیر آن از مصدر «سلف» در سطر سطر نشریه‌ی «عروة الوثقی» دیده نمی‌شود. در سال ۱۹۰۲ محمد عبده در مقاله‌ای كه سه سال پیش از مرگش در نشریه‌ی مشهور «المنار» كه توسط شاگرد وفادارش رشید رضا منتشر می‌شد، نوشته بود تنها یك بار از عبارت «السلفیون» استفاده كرد. متأسفانه نه تنها منظور و تعریف وی از این عبارت چندان مشخص نیست، بلكه او حتی موضع‌گیری روشنی نیز نسبت به ایشان نكرده است، نه آن‌ها را نقد و نفی كرده و نه خود را عضوی از ایشان دانسته است. او به سادگی سلفیان را گروهی از مسلمین دانسته كه در كلام، اشعری‌مذهب نیستند! از این توضیح نامشخص و غیردقیق هیچ دریافتی حاصل نمی‌شود الا پیش‌بینی نویسنده (محمد عبده) از عدم آشنایی مخاطبان المنار با مفهوم «سلفیه»؛ به‌عبارت‌دیگر، نویسنده پس از استفاده از عبارت «سلفیون»، آن را مستلزم توضیح بیشتر دانسته و این بدان معناست كه مخاطبان المنار كه عموماً اسلام‌گرایان اصلاح‌طلب و نوگرا بوده‌اند نیز درك روشنی نسبت به «السلفیون» نداشته‌اند (المنار، ش. ۵، ۱۹۰۲؛ ص ۴۰۵).
برخلاف تصورات و ادعاهای متعددی كه نسبت به آغاز جریان سلفی‌گری معاصر در زمان سید جمال و محمد عبده وجود دارد، به نظر نمی‌رسد كه این دو تن، خود یا حركتی كه به راه انداخته بودند را «سلفی» یا مرتبط با آن خوانده باشند. از سوی دیگر تأكید صرف بر پیروی از الگوهای صدر اسلام و مسلمین صالح نخستین نیز دلیل قانع‌كننده‌ای برای «سلفیت» نخواهد بود. مسئله‌ی مهم آنجا حادث می‌شود كه با ژست عقل‌گرایی و خردورزی اصلاحگرانی همچون سید جمال و محمد عبده و... تلاش شود آنچه امروز درست انگاشته می‌شود بر نوعی به مبانی اسلام اصیل مستظهر گردد. شاید كسی ادعا كند همین ادعای بازگشت به سلف به‌عنوان اسوه و الگو می‌تواند بنیانی برای تحول سیاسی، اجتماعی و مذهبی‌ای تلقی شود كه سید جمال به دنبال آن بود. ادعاهای دیگری نیز وجود دارد كه به تكرار واژه‌های مرتبط با سلفیه در آثار رشید رضا یا جمال‌الدین قاسمی در شامات اشاره دارد و آن‌ها را سلفی برمی‌شمرد.
اما حقیقت آن است كه سابقه‌ی استفاده از چنین واژگانی در متون كلامی و دینی آن ناحیه‌ی جغرافیایی به قرون میانه‌ی اسلامی بازمی‌گردد. در كنار این سابقه‌ی تاریخی، میراث فكری ابن‌تیمیه به‌عنوان منبعی مشروعیت‌زا و مورد اتكا برای علمای منتقد سیاست‌های مذهبی دولت عثمانی در شامات مورد استفاده قرار می‌گرفته است. اساساً «سلفیه‌ای» كه در قالب‌های این گروه از علمای شامی در قرون متأخر (۱۷ و ۱۸ میلادی/۱۱ و ۱۲ هجری) است بسیار گسسته‌تر و نامنسجم‌تر از آن است كه بتوان آن را در قالبی هویت‌ساز تعریف كرد. بسیاری از این علما نسبت به عقاید مخالف یا رقیب خود چنان متساهل و روادار بودند كه هیچ شباهتی با سخت‌گیری‌های مقتدای خود تقی‌الدین ابن‌تیمیه نداشتند. تعریف «سلفی‌گری» خاص این افراد، تنها از طریق تحلیل سطر به سطر متونی كه در آن به «سلفیه» پرداخته‌اند میسر است؛ مكاتبات میان جمال‌الدین قاسمی (م.۱۹۱۴) در شامات و محمود شكری آلوسی (م.۱۹۲۴) در عراق به‌عنوان دو چهره‌ی بسیار سرشناس و تأثیرگذار «سلفیه‌ی» مدرن در این زمینه بسیار راه‌گشاست، آن‌ها «سلفیه» را چكیده‌ای از آرا و عقاید مسلمین از ابتدا تا زمان خویش دانسته‌اند، «سلفی» در نگاه ایشان كسی است كه به فقه حنبلی گرویده باشد و از آرای كلامی ابن‌تیمیه پیروی كند. در تمام مكاتبات این دو تن، واژگان و گونه‌های متفاوتی از ریشه‌ی «سلف» مورد استفاده قرار گرفته كه همه‌ی آن‌ها بهره‌ای از معانی كلامی را دارند. رشید رضا كه با این دو تن به‌ویژه جمال‌الدین قاسمی روابط بسیار نزدیك و دوستانه‌ای داشت نیز در سال ۱۹۰۵ در خطابه‌ای «سلفیه» را در مقابل «الأشعریه» استفاده كرد. با در نظر داشتن همه‌ی جوانب فوق و اظهار عقیده‌ی جنجالی رشید رضا در سال ۱۹۲۸ كه خود را سلفی (در مقابل حنفی/ حنبلی/ شافعی/ مالكی) خواند، به نظر می‌رسد كه تسری سلفی‌گری در حوزه‌ی فقه و حقوق اجتماعی را باید ناشی از پدیده‌های اجتماعی پس از سال ۱۹۲۰ دانست و تا پیش از آن تمامی چهره‌های نام‌برده تصویر روشنی از آنچه به كار می‌بردند، نداشتند.
یكی از نكات دیگری كه بسیار جالب توجه می‌نماید و درعین‌حال ناقض فرضیات خوش‌بینانه‌ی سلفیان امروزی نسبت به ارتباطشان با اصلاحگران اسلامیست، اقرار رشید رضا نسبت به این حقیقت است كه جریان سلفیه عضوی از «مدرسة الفكریة» سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده بوده است. رضا معتقد است حلقه‌ی نخستین آن جنبش جزء اولین و برجسته‌ترین چهره‌های «اصلاح» و «اعتدال» در جهان اسلام بودند كه صلحی سازگار و پاینده را میان اندیشه‌ی اسلامی و جوانب سیاسی، اجتماعی و علمی تمدن غرب برقرار كرده بودند؛ به‌عبارت‌دیگر، قرائت مورد ستایش رشید رضا از دین كه رویكرد معتدل، صلح‌طلب و پویا را عرضه می‌كرد موضعی میان وحی و عقل اتخاذ كرده و می‌كوشید راه برون‌رفت از انحطاط را به مسلمین عرضه كند. در نگاه او «سلفی‌گری» مترادف آن رویكرد نبود، شاید به همین دلیل است كه در سال ۱۹۰۵ رشید رضا وهابیان را سلفی نامید و بعدها كتاب مهم «الوهابیون و الحجاز» را در باب تاریخ وهابیت نگاشت. به روشنی هویداست كه منظور وی از این همسان‌انگاری ظاهری، تأكید بر مبانی مشترك میان سلفیه (تجددطلب و اصلاحگر) و وهابیت بوده است، اما نمی‌توان موضع وی را كه توسط وهابیان بسیار تبلیغ و تكثیر شده، موضع واحد دیگر سلفیان نیز دانست؛ چراكه جمال‌الدین قاسمی در سال ۱۹۱۳ زمانی كه از گسترش قابل توجه عقیده‌ی سلفی ابراز خشنودی می‌كرد، از نگرانی‌هایش در باب مردمان نجد (وهابیان) كه خشونت، جفا و غلو در مبانی سلفیه را به كار گرفته‌اند، سخن گفت. او سلفیه را جریانی متساهل، محافظه‌كار و اندیشه‌ورز دانست و آنچه در نجد شكل می‌گرفت را بسیار دور از سلفیون متساهل دیگر در عراق، حجاز، شام و مصر عنوان كرد (المنار، سال ۱۶، ۱۹۱۳؛ ص ۷۴۹).
اختلاف‌نظرهایی پیرامون تفاوت‌ها و شباهت‌های «سلفیه» و «اصلاحگران اسلامی» در قرون منتهی به عصر مدرن وجود دارد و وفاقی میان اندیشمندان و پژوهشگران حاصل نشده است. بسیاری از اصلاحگران -كه رشید رضا بارها به ایشان اشاره كرده- نیز داعیه‌ی پیروی از عقیده‌ی اسلاف صالحه را مطرح می‌كردند، برجسته‌ترین عضو از ایشان جمال‌الدین قاسمی و طاهر الجزائری بودند. این دو تن چنان‌كه یكی از پژوهشگران غربی به‌درستی اشاره كرده، سید جمال و محمد عبده‌ی سوریه بودند و تأثیراتی بسیار مشابه همتایان مصری خود در فكر و اندیشه‌ی متجدد اسلامی شامات بر جای نهادند. این دو تن از منظر كلامی، «سلفی» بودند، اما در جنبه‌های دیگر، افكاری بسیار تجددگرا، اصلاحگرا و نوطلب از خود نشان می‌دادند.
سطور فوق اشارات مختصری در شناخت مفهومی پدیده‌ای قدیم اما نوظهور در جهان اسلام به نام «سلفیه» بود، شناختی كه با كاربست روشن و روشمندانه الگوهای پژوهشی جدید، می‌توان به نتایج ارزشمندتر و منسجم‌تری از پژوهش‌های سنتی و توصیفی در زمینه‌ی تاریخ، تمدن و فرهنگ اسلامی دست یافت. ما در سطور فوق تلاش كردیم نشان دهیم تصور مبهم و نه‌چندان دقیق موجود از واژه‌ای به نام «سلفیه/ سلفی‌گری» از چه خاستگاه‌های فكری و تاریخی برآمده است. در كنار این موارد نشان دادیم كه چهره‌های برجسته‌ی سردمدار سلفی‌گری در جهان اسلام، خود چه مفاهیمی را از این واژه در سر داشته‌اند؛ البته بدون شك باید بررسی دیگری میان تفاوت تصورات آنان از «سلفیه» و آنچه ما امروزه از چنین عبارتی برداشت می‌كنیم، انجام شود.


منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
https://taghribnews.com/vdcb8fb88rhbwgp.uiur.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی