مقدمه: ما بيش از هر زمان ديگر نيازمند مطالعه پژوهش در چالشهايي كه ما را در بر گرفته و شمارشان نيز كم نيست و نيز به انديشيدن در سطح جهان اسلام براي رويارويي با آنها هستيم؛ اين تنها راه براي رويارويي درست و حساب شده است؛ تنها را ه براي تحقق وحدت امت اسلامي نيز هست، زيرا وقتي انديشه تا افقهاي چالشها و رويارويي با آنها اعتلا مييابد، از اختلافهاي جزيي و خرد در ميگذرد و از چارچوبهاي خودخواهانه و فردي بيرون ميشود و هر رويارويي بزرگي را خرد ميبيند.
نويسنده در بخش اول به تحول و تجدد در اجتهاد از صدر اسلام تا امروز و نيز اختلاف نظر بين علما و فقيهان و حتي عرفاي متصوف و به عبارت ديگر بين اصحاب شريعت و طريقت اشاره دارد . از نظر وي جانشيني خدا در واقع همان عزتي است كه لازمه تكامل وحركت تمدني بشري است، و دراسلام وجود دارد. اين همان ايدهال بزرگي است كه در ذكرها وعبادت ها به او گوشزد ميشود، و انسان مسلمان را از تنگناي روزمرگي نجات مي دهد و از تحجر دور ميكند.
نويسنده نمودهاي ركود تمدني راحفظ وضع موجود(ماندن بر دين آباء)، نداشتن رابطه ارگانيك و گسيختگي و تشتت درميان افراد جامعه،ميداند. بعكس نمود جامعه پويا را چنين بيان ميكند: جوامع زنده همواره به حال و آينده خود ميانديشد،اصلاحات به مفهم برداشتن موانع از سر راه حركت جامعه را دنبال مي كند و روابط ارگانيك وهمبستگي اعضا وهماهنگي در اوج خود است.
دوران شكوفايي تمدن اسلامي نمود يك جامعه تمدني پويا است در آن دوران دهكده جهاني درميان جوامع مسلمان معنا ومفهوم داشت واين به معناي نبود پلوراليسم ديني و علمي و فكري نيست بلكه با وجود تعدد و چند گانگي، يار و ياور و پذيراي يكديگر بودند. برخورد با ديگران بر اساس قاعده "الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه" صورت ميگرفت. با توجه به مطالب ذكر شده، نويسنده موضع در مورد سه گروه: اصولگرايان، مدرنيستها وتجدد گرايان را مورد بررسي قرارمي دهد.
اصول گرايان مفهوم اصولگرايي (بنياد گرايي) را- اگر آنرا به معناي بازگشت به اصول مورد استناد مسلمانان در عصر اوليه اسلام در زندگي فردي و اجتماعي خود بگيريم- هيچ مسلماني كه به كتاب خدا و سنت رسول خدا باور داشته باشد، نميتواند و جايز نيست ردّ كند. همين اصول بود كه آنان را در همه عرصههاي ويراني و سازندگي به حركت درآورد و از ايشان، پيشگامان علم و معرفت و رهايي و عزت و كرامت انسان ساخت.
ولي اصولگرايي در جهان اسلامي معاصر ما، بگونهاي است كه برخي طيفهاي آن، صورتهاي تعصبآميز و غلطي از اسلام ارايه دادهاند كه من به نقل از يكي از پر آوازهترين مناديان اسلام معاصر يعني "شيخ محمد الغزالي" آنرا خلاصه ميكنم: ۱- نگاه تقديسآميز به نظام خلافت- حتي اگر منجر به تأييد استبداد سياسي در تاريخ اسلام گردد؛ چيزي كه "شيخ الغزالي" آنرا رد ميكند، او ميگويد: «به دوستي كه از تاريخ اسلام برايم ميگفت، گفتم: گوش كن برادر! امويان و عباسيان و عثمانيها، تصوير صادقانهاي از خلافت اسلامي به ما ارايه ندادهاند، نسبت خونآشامي و خونريزي در تصوير ارايه شده از سوي آنها، تنها اندكي با همديگر متفاوت است!...»
۲-بزرگنمايي اختلافهاي مذهبي و به فراموشي سپردن گسترههاي مشترك كه منجر به پيدايش انحرافهايي در رفتار برخي گروهها و افراد تا حدّ از ياد بردن هدفي كه اسلام بخاطر آن آمده، شده است: "شيخ الغزالي" در اين مورد ميگويد: «آنچه بر آن اتفاق نظر است، بسيار فراوان است و چسبيدن به آن براي نجات كافي است ولي متأسفانه تودههاي مردم، درگير اختلافهاي بروز يافته شده و از آنچه بر آنها اجماع است، به درستي بهرهگيري نميكنند و بدين ترتيب، با اين كژانديشي و انحراف، اسلام را در معرض خطر قرار ميدهند.».
۳- چسبيدن به متون براي اثبات عقيده. اين مسئله چه بدبختيها كه بر سر مسلمانان نياورده و همچنان نقش ويرانگر خود را ايفا ميكند. هنگامي كه موج اعتزال عقلي از جهان اسلام رخت بست، نظريهپردازان اقدام به ارايه عقايد اسلامي به مسلمانان از راه اخبار و احاديث ظني و از جمله اخبار واحد نمودند «كه خود تأثير بسيار بدي بر رفتار افراد و گروهها و بويژه عوامالناس و امثالهم، بجاي ميگذارد.» "شيخ الغزالي" برآنست كه: «اين روايات (در عرصه عقيده) از نظر مردان اسلام و يا ورود به كتب سنن جوهري بر كاغذ بيش نيست.».
۴- عدم پذيرش ديگران، كه خود ناشي از تعصّبي است كه طرف تنها خود را حقّ و ديگران را باطل ميداند؛ "شيخ الغزالي" معتقد است كه اين حالت طي دورههاي مختلف، ميان فقهاي مجتهد وجود نداشت؛ آنها حتي اگر اختلاف نظر هم داشتند، به يكديگر احترام ميگذاردند و آزادي هر كدام در مخالفت را نيز محترم ميشمردند. و ديديم كه "مالك بن انس" در كتاب "الموطأ" زير بار تحميل نظر خود بر مردم نرفت [و پيشنهاد خليفه را براي اينكار نپذيرفت] و گفت: «ياران رسول خدا(ص) در جاهاي مختلف، پراكنده شدهاند و ممكن است چيزهايي داشته باشند [و به سخناني از آن حضرت(ص) رسيده باشند] كه بر من پوشيده مانده باشد...» .
۵- دور ماندن از مسايل بزرگ؛ اين حالت در ميان متعصبان، كاملاً روشن است. "الغزالي" در اين باره ميگويد: «كساني چون قربانيان تعصبهاي مذهبي در ميان ما نديدهام كه گرفتار جزييات شده و اين جزييات، چشم آنانرا بسته باشد...» آنگاه "شيخ الغزالي" مثال هايي از كساني ميآورد كه مسؤليت هاي خويش را در زندگي به فراموشي سپرده و مشغول موارد خرد و جزيي شدهاند و ميگويد: «يك بار داروسازي از من در مورد حكم كسي كه به امام جماعتي در حالت ركوع رسيده و سوره فاتحه را نخوانده است، پرسيد كه آيا ركعت وي قبول است يا بايد آنرا تكرار كند؟ گفتم: نظر جمهور علما، سقوط ركعت از دوش اوست، برخي نيز حكم به قضاي آن ركعت دادهاند، تو خود هر كدام را ميپسندي، برگزين. گفت: اينرا ميدانم ولي ميخواهم با كسي كه معتقد به عدم قضاي اين ركعت است، مناقشه كنم! به او گفتم: چه سودي برايت دارد؟ و چرا به آنچه كار تو نيست ميپردازي و كار خود را رها ميكني؟ گفت: منظورت چيست؟ گفتم: تو داروسازي و همه داروهايي كه در داروخانهات داري، ساخت صهيونيستها يا صليبيها يا كمونيستهاست. حال اگر تو و همكارانت اين عرصه يعني عرصه داروسازي را رها كنيد و به كارهاي بيهوده بپردازيد، فكر ميكنيد اينكار شما را نزد خدا و مردم، بالا ميبرد؟ تو متأسفانه در سقوط امت و ناشايستگيهاي آن در زندگي، سهيم هستي. گفت: من دنبال حكم شرعي هستم و كار بيهودهاي انجام نميدهم. گفتم: حكم شرعي آنچنانكه "اهل الذكر" مقرر دانستهاند، همان دو شق را دارد، هر كدام را ميخواهي برگزين، ديگر جايز نيست كه مسئله را تبديل به آدامسي كني كه بيكاران آنرا بجوند. هر آنچه كه ترا از عرصه دارو و داروسازي دور سازد، در حقيقت كار بيهوده، عيب يا گناهي است كه خود مسؤول آني. ولي اينكه انجمني با عنوان: "قايلان به قضاي ركعت در صورت عدم قرائت فاتحه" درست كني، اين كار مسخرهاي است، ارزش اين يا آن نظر چيست كه مغز مردم را بدان پر كني؟»
مدرنيستها مدرنيسم نيز اگر به آن معنايي كه "كانت" در كتاب خود "الانوار" آنرا رهايي عقل از قيموميت تاريخي تحميلي از خارج دانسته و شرط آن آزادي و مهمترين اين آزادي، آزادي خرد و آزادي انديشه است تا انسان بتواند نهضت خود را سوي تمدن و آزادي و مدنيّت و مدرنيسم پيريزي كند، در اينصورت، عميقاً مورد پذيرش و ادّعاي اسلام است زيرا جوهر فراخوان اسلام مبتني بر نظر جانشيني خدايي است كه همچنانكه گفتيم عزت و كرامت انسان را در خود نهفته دارد؛ بدون آزادي عقل و آزادي انديشه، عزّت و كرامتي مطرح نيست؛ اين پديده در دوران شكوفايي تمدن اسلامي، كاملاً مشهود بود.
ولي مدرنيستها در جهان اسلام، امروزه نمودهاي متعددي بخود ميگيرند كه وجه مشترك آنها گسست از دين است زيرا غرب، تنها با همين گسست بود كه وارد دوران روشنگري گرديد. يكي از ايشان ميگويد: «پس از آنكه فرد مسيحي پايبند اطاعت خدا و كتاب خدا بود، تبديل به آدمي شد كه جز به عقل خود تكيه نميكند. بدين ترتيب، ايدئولوژي روشنگري، گسست معرفت شناختي بزرگي را كه دو دوره از روح بشريت يعني دوران "فشرده لاهوتيسم" قديس "توما الاكويني" (۱۲۲۵-۱۲۷۴م) و دوران دائرة المعارف نويسان و فيلسوفان روشنگري را جدا ميسازد، برقرار كرد. از اين پس اميد به پادشاهي خدا جاي خود را به پيشرفت دوره عقل و سلطه آن ميدهد.» و براساس همين گسست، همه مقدسات ديني از نظر مدرنيستها، در معرض شك و ترديد قرار گرفت.
۱- ذات الهي از نظر ايشان همان زمين و نان و آزادي و عدالت و توشه و عدد و شيونهاي درد و فريادهاي شادي گرديدو "توحيد" نيز نه آن توحيد ذات الهي- آنچنانكه در علم كلام كلاسيك مطرح است- بلكه وحدت بشريت، وحدت تاريخ، وحدت حقيقت و وحدت انسان و وحدت جماعت و وحدت خانواده، گرديد...» .
۲- پيامبران نيز پديدههايي بشري و ثمره قدرت تخيل انساني هستند؛ هيچ اعجاز و هيچ نقض واقعيت و قوانين آن نيز مطرح نيست؛ پيامبران نيز همچون شعرا و متصوفه، منتها با تفاوت در ميزان تخيل، هستند.
۳-قرآن، گفتماني تاريخي است كه متضمن هيچ معناي متناقض با امر جوهري ثابتي نيست و هيچ عناصر جوهر ثابتي نيز در نصوص وجود ندارد. قرآن از لحظه نزول، از "نص الهي" تبديل به برداشتي انساني و نصي انساني گرديد زيرا از "تنزيل" به "تأويل" تبديل شد.
۴- زبان عربي نيز از نظر مدرنيستهاي عرب و غير عرب، زباني مرده و بيگانه است.
۵-و تاريخ نيز بايد به محوريت و هژموني تاريخ اروپا و قهرمانان اروپا باشد و ميدانهاي شهرهاي عربي را نيز بايد به تنديس "اسكندر بزرگ" (۳۵۶-۳۲۴ پيش از ميلاد) آراسته كنيم. و از اين شمار نظرياتي كه عنوان همه آنها "شكست رواني در برابر غرب مسلط" است.
درنگي با متعصبان و مدرنيستها گفتيم كه مشكل اساسي در جهان اسلامي ما، نبود مفهوم "جانشيني خدا" يعني نبود مفهوم عزّت و ايدهآلهاي بزرگ و نيز رشد فزاينده خودپرستيها و خودخواهيهاست. اين خودپرستيها، نمودهاي متعددي بخود ميگيرد. در عرصه سياسي، به شكل دستيابي به مناصب و پستها به هر قيمتي است؛ در عرصه فكري، چسبيدن به انديشه برخوردي و متعارض با سنتهاي زندگي و فطرت به صورت انديشة تعصبآميز و منكر سنتهاي تحوّل و تكامل يا انديشه مدرني كه اصول ثابت جهان هستي و انسان را نفي ميكند.
"شيخ الغزالي" در سخن از متعصبان، به حالت بيمارگون و رواني اين تعصب نيز كه ناشي از خودخواهي و خودپرستي است، اشاره ميكند و ميگويد: «غرور و تكبّر يا خودخواهي، تنها به صورت رياست طلبي به شيوههاي پست بروز نميكند، به صورت نكوهش آدمي مشهور يا پذيرش ديدگاهي نا متعارف يا لجبازر و سركشي در گفتگوها و از اين قبيل مواضع كساني كه در گسترههاي ديني يا مدني فعاليت ميكنند نيز بروز مييابد...» اينها نكات مهمي از نقش خودپرستي و خودخواهي در مواضع افراطي- چه به صورت نفي واقعيت و آينده به نام "اصولگرايي" يا نفي گذشته به عنوان "مدرنيسم"- بود كه ياد كرديم.
تجددگرايان: تجدّد همواره در طول تاريخ اسلام و بويژه در دوران حركت تمدني آن، وجود داشته است، اين تجدّد و تجديد را در فقه و اصول و تفسير و زندگي ادبي و سياسي و اجتماعي، شاهد بودهايم. اجتهاد و شيوع حديث مربوط به ظهور تجدد گرايان در هر يك صد سال، [كه از قول پيامبر اكرم(ص) نقل شده است]، از جمله نمودهاي اين تجدّد مستمر و هميشگي است.
قرار بر اين بود كه در دوران ركود و سكون تمدني، در جهان اسلام برنامههاي تجددگرايانهاي مطرح نباشد ولي از آنجا كه اسلام پتانسيل نهفتهاي در خود دارد، تن به آن نميدهد كه پيروانش، وضع موجود را پذيرا گردند؛ اسلام همت و عزم اصلاح و تجديد را در پيروانش بر ميانگيزد از همين روست كه ميبينيم در عصر ما ليست تجدد گرايان سرشار از نامها و برنامههاي نظري و علمي است.
در رأس اين تجدد خواهان در دوران ما، "سيد جمالالدين اسد آبادي" معروف به افغاني بود كه خود و شاگردانش "محمد عبده" برنامهاي براي تجديد و تجدّد و نوآوري، ارايه دادند كه "استاد محمد عمارة" بهترين كسي است كه آنرا مورد بررسي و مطالعه قرار داد و اينگونه خلاصهاش كرد:
۱- نقد و نفي تحجّر و تقليد اعم از آنكه اين تقليد از "سلف" و جمود بر ميراث ايشان يا تقليد از غرب و جمود نسبت به فرهنگ مدرنيستي غربزده باشد.
۲-تجدّدي كه منجر به رهايي انديشه از قيد و بندها و فهم دين به شيوه پيشينيان امت پيش از ظهور اختلافها و نيز رجوع به سرچشمههاي ناب اوليه براي كسب معارف دين و برشمردن دين در چارچوب موازين عقل بشرر و اصلاح شيوههاي زبان عربي و تمييز حق طاعت حكومتها بر مردم و حق عدالت مردم بر حكومتها، گردد.
۳-اصلاح بوسيله اسلام و نه با بهرهگيري از برنامههايي بيگانه با محيط اسلامي.
۴-ميانهگرايي اسلامي، بركنار از غلوّ و اغراق در "ماترياليسم" يا "روح گرايي".
۵-خردگرايي و عقلانيت مؤمني كه عقل و نقل را يكجا گرد ميآورد.
۶-آگاهي نسبت به سنتهاي الهي كه حاكم بر جهان آفريدههاست و در نظر گرفتن اين سنتها به عنوان يكي از علوم مدوّن.
۷-حكومت در اسلام: مدني، اسلامي و روحاني است و لائيك نيست.
۸-شوري يعني مشاركت امت در تصميمگيريها.
۹-عدالت اجتماعي كه تحققبخش همنوايي اجتماعي ميان همه امت است.
۱۰-رعايت حقوق زنان و مشاركت آنها با مردان در ايفاي حقوق و وظايف عام خود.
از ديگر برنامههاي تجدد طلبانه نوين، برنامه "حسن البنا" است كه آنرا با عنوان: «اصولي براي گرد آوري همه مسلمانان» در بيست اصل مطرح ساخت و "شيخ محمد الغزالي" ده اصل ديگر به آن افزود.
اصول "امام حسن البنا" براي وحدت مسلمانان: اصل اول: اسلام نظام همهجانبهاي است كه تمامي مظاهر زندگي را در بر ميگيرد؛ دولت و وطن يا حكومت و امت و اخلاق و قدرت و رحمت و عدالت و فرهنگ و حقوق و علم و قضا و نيز ماده و ثروت و كسب و ثروتمندي و جهاد و دعوت و ارتش و ايده و نيز عقيده صادقانه و عبادات درست و... است.
اصل دوّم: قرآن كريم و سنت مطهّر نبوي، مرجع هر مسلمان براي آشنايي با احكام اسلام است؛ قرآن كريم بر اساس صرف و نحو زبان عربي و بيهيچ تكلّف و استبدادي، درك ميشود؛ در فهم سنت نيز بايد به رجال مورد اعتماد در علم حديث، مراجعه كرد.
اصل سوم: ايمان صادقانه و عبادت صحيح و جهادگرانه، نور و حلاوتي است كه خداوند آنرا به هر يك از بندگان خود كه ميخواهد، ميچشاند ولي الهام و كشف و رؤيا و شهود، در شمار دلايل احكام شرع نيست و هيچ اعتباري ندارد مگر آنكه با احكام و متون ديني، تعارضي نداشته باشد.
اصل چهارم: طلسم و حرز و افسون و رمالي و پيشگويي و جادوگري و ادعاي دانستن غيب- آينده- و هر آنچه در اين وادي، منكر است و بايد با آن مبارزه كرد مگر آيهاي از قرآن يا جادويي روايت شده باشد.
اصل پنجم: رأي امام و نايب وي در آنجاهايي كه نصي نيامده و جاهايي كه ميتواند وجوه متعددي داشته باشد و نيز در "مصالح المرسلة" [مواردي كه شرع در مورد آنها سكوت اختيار كرده است]، تا آنجا كه با قاعدهاي شرعي برخورد نكند، قابل پذيرش است و ميتواند طبق شرايط و عرف و عادات تغيير يابد؛ اصل در عبادات تعبّد (بدون توجه به معاني) ولي در معاملات توجه به اسرار و احكام و مقاصد شريعت است.
اصل ششم: گفتههاي هر كس، هم قابل پذيرش و هم قابل ردّ است مگر معصوم- صلي الله عليه وسلم- [كه همه گفتههاي آنحضرت بايد پذيرفته شود]؛ هر آنچه را از سلف (رضوان الله عليهم) در موافقت با كتاب و سنت باشد، ميپذيريم و در غير اينصورت، كتاب خدا و سنت رسول خدا، اولي به پيروي است ولي كساني را كه با آن مخالفت كنند، مورد دشنام و افترا قرار نميدهيم و آنانرا به نيتي كه دارند، واميگذاريم.
اصل هفتم: هر مسلماني كه در دلايل احكام فرعي به حدّ اجتهاد و اظهار نظر نرسيده باشد بايد از يكي از پيشوايان ديني [مجتهدان] پيروي كند و بهتر آنست كه ضمن اين پيروي، در حد توان براي آشنايي با دلايل پيشواي خود كوشا باشد و هر ارشاد و رهنمايي همراه با دليل را هرگاه به صداقت و كفايت مرشد و راهنماي خود واقف گشت، بپذيرد و در صورتي كه از اهل علم بود، بكوشد كاستي علمي خويش را برطرف سازد تا به مرتبة اظهار نظر برسد.
اصل هشتم: اختلاف فقهي در فروع، نبايد به تفرقه در دين يا خصومت و كينه بينجامد و هر مجتهد، پاداش خود را دارد و تحقيق و پژوهش خالصانه در مسايل خلافي و در پرتو رضار الهي و همكاري در نيل به حقيقت- و بيآنكه منجر به رياكاري ناپسنديده يا تعصبي گردد- اشكالي ندارد.
اصل نهم: وارد شدن به هر مسئلهاي كه عملي بر آن مترتب نگردد، تكلفي است كه شرع ما را از آن نهي فرموده است، از جمله آنها در نظر گرفتن فرعيات فراوان براي احكام و فرضهايي است كه اتفاقافتادني نيست و نيز ورود به آندسته معاني قرآني كه علم هنوز به آن نرسيده است و اظهار نظر در برتري اين يا آن صحابي (رضوان الله عليهم) و اختلافهايي كه ميان آنها بوده است، هر كدام از ايشان فضيلت صحابه بودن و پاداش نيت خود را دارند.
اصل دهم: شناخت خداوند تبارك و تعالي و توحيد و منزه دانستن او از والاترين عقايد اسلامي است؛ به آيات صفات الهي و احاديث صحيح مربوط به آن و متشابهات ملحق به آنها، آنچنانكه آمده و بدون تأويل و تعطيلي، مؤمنيم و به اختلافي كه در اين مورد ميان علما وجود دارد، كاري نداريم.
اصل يازدهم: هر بدعتي در دين خدا- كه اساسي در دين ندارد و مردم بنابر هواهاي خود با كاهش يا افزايش در احكام خدا آنرا بپسندند- ضلالتي است كه بايد به بهترين شيوهها و ابزارها، چنان با آن مبارزه كرد و از ميانش برد كه به شرّي بدتر از آن منجر نگردد.
اصل دوازدهم: بدعتهاي اضافي و ترك و يا پايبندي به آنها در عبادات مطلق، خلافي فقهي است كه هركس نظري در آن دارد و بهتر آنست كه با دليل و برهان، حقيقت را جويا شويم.
اصل سيزدهم: محبّت صالحان و احترام و ستايش از ايشان بنابر كارهاي شايسته و نيكي كه انجام دادهاند، در راستاي جلب رضاي خدا و قربة الي الله است؛ اولياي خدا نيز همانهايي هستند كه در آية: «الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ »(سورة يونس- ۶۳)(آنانكه ايمان آوردند و پرهيزگارى ورزيدند.) از ايشان ياد شده است؛ كرامات آنان با شرايط شرعي براي ايشان ثابت است با اين باور كه آنها (رضوان الله عليهم) در زمان حيات يا پس از مرگ سود و زياني براي خويش/ از خود/ ندارند و به طريق اولي نميتوانند به ديگران چيزي از آن تقديم دارند.
اصل چهاردهم: زيارت قبور- هر قبري باشد- سنّت است و با كيفيتي كه روايت شده است مشروع ميباشد ولي ياري گرفتن از مردگان- هر كه باشند- و مورد خطاب قرار دادن ايشان و درخواست قضاي حاجت از آنها- از دور يا نزديك- و نذر براي آنها و بناي آرامگاهها و پوشاندن و نوراني كردن و تبرّكجويي به آنها و سوگند به غير خدا و ديگر بدعتهاي مربوطه، گناه كبيرهاي است كه بايد با آن مبارزه كرد و هيچ تفسير و تأويلي براي اينگونه كارها پذيرفته نيست.
اصل پانزدهم: دعا اگر همراه با توسل به خدا به واسطه يكي از خلق خدا باشد، مورد اختلاف فرعي در چگونگي دعاست و در شمار مسايل عقيدتي نيست.
اصل شانزدهم: عرف نادرست، حقايق الفاظ شرعي را عوض نميكند؛ بايد از حدود و ثغور معاني مورد نظر در الفاظ، اطمينان حاصل كرد و بدانها پايبند بود همچنانكه بايد از هر گونه ترفند لفظي در همه جنبههاي ديني و دنيوي، احتراز جست، چه مهم نه نامها بلكه چيزهايي است كه ناميده ميشوند.
اصل هفدهم: عقيده، اساس عمل است و كار قلب،مهمتر از كار اعضاي [بدن] است و تحصيل كمال در هر دوي آنها، شرعاً مطلوب است گو اينكه ميزان اين مطلوبيت، متفاوت است.
اصل هيجدهم: اسلام، عقل را رهايي ميبخشد و نظر افكندن به جهان هستي را تشويق ميكند و قدر و منزلت علم و علما را بالا ميبرد و از خوب و سودمند هر چيزي استقبال ميكند:«دانش، گمشده مؤمن است و هر جا آنرا يافت از ديگر مردم بدان سزاوارتر است.»
اصل نوزدهم: ممكن است ديدگاههاي شرعي و ديدگاههاي عقلي، موارد مربوط به يكديگر را در بر گيرند ولي آنها در گستره موارد قطعي، اختلافي نخواهند داشت: هرگز هيچ حقيقت صحيحي در برابر قاعده شرعي ثابتي، قرار نميگيرد و "احكام ظنّي" هر كدام نيز بايد چنان تفسير شود كه با حكم قطعي، همخوان گردد و اگر هر دو، "حكمي ظنّي" بودند تا اثبات يا ردّ حكم عقلي، نظر شرع سزاوارتر به پيروي است.
اصل بيستم: هيچ مسلماني را كه شهادتين گفته باشد و به مقتضاي آنها عمل كرده و فرايض را بجاي آورده باشد، با يك اظهار نظر يا يك معصيّت، تكفير نميكنيم مگر آنكه سخن كفرآميزي گويد يا ضرورتي از دين را منكر شود يا صريح قرآن را تكذيب كند يا بگونهاي آنرا تفسير نمايد كه جز كفر نتوان برداشتي از آن كرد.
اصول دهگانه اضافي پيشنهادي از سوي "شيخ محمد الغزالي" نيز به اين شرحاند: ۱- زنان، همسان مردانند، و فراگيري دانش بر هر دو- زن و مرد- واجب است؛ امر به معروف و نهي از منكر نيز چنين است و زنان در حدود آداب اسلامي، حق مشاركت در بناي جامعه و حمايت از آنرا دارند.
۲- خانواده، اساس كيان اخلاقي و اجتماعي امت و دامان طبيعي پرورش نسلهاي جديد است و پدران و مادران، وظايف مشتركي در فراهم آوردن محيط شايستهاي براي رشد ايشان، دارند و مرد سرپرست خانواده است و مسؤوليتهاي وي محدود به آنچه خداوند براي تمامي افراد آن تشريع كرده است ميشود. ۳- انسان داراي حقوق مادّي و معنوي متناسب با گرامي داشت او از سوي و جايگاه والاي وي در اين جهان است؛ اسلام اين حقوق را شرح داده و به گراميداشت آنها فراخوانده است.
۴- رهبران و حكام- پادشاه باشند يا رئيس- اجيران مردم خويش هستند و بايد مصالح ديني و دنيوي ايشان را رعايت نمايند و وجود آنها نيز برگرفته از اين رعايت و پايبندي به چنين مسؤوليت و جلب رضايت بخش اعظم ايشان است؛ هيچ كس حق ندارد خود را به زور بر امت تحميل كند يا به شيوهاي استبدادي، سياستورزي نمايد.
۵-شورا، اساس حكومت است و هر ملتي بايد شيوه تحقق آن را برگزيند و بهترين شيوهها، شيوهاي است كه در آن كسب رضاي الهي در نظر گرفته شده و از ريا و فريب و دنيا پرستي و زراندوزي، فاصله گرفته باشد.
۶- مالكيت خصوصي، با شرايط و حقوقي كه اسلام مقرر داشته، محترم و مصون است و امت، تن واحدي است كه هيچ عضوي از آن ناديده گرفته نميشود و هيچ طايفه يا فرقهاي در آن مورد بيمهري قرار نميگيرد و اخوت همگاني، قانوني است كه همه جماعت را فرد به فرد، سامان ميبخشد و امور مادي و معنوي جمع تابع آن ميگردد.
۷- خانواده كشورهاي اسلامي مسؤليت دعوت اسلامي و نفي افتراها و شبهات از اسلام و رفع اذيت و آزار از پيروان آنرا- در هر جا كه باشند- بر عهده دارد و بايد كوششهايي براي احياي خلافت- به شكلي كه شايسته جايگاه ديني آنست- بعمل آورد.
۸- اختلاف در دين، نبايد سرچشمه دشمني و خصومت و كينتوزي باشد؛ جنگها در حالتي موجّه ميشود كه تجاوزي صورت گيرد يا فتنهاي حادث شود يا گروههايي از مردم، مورد ستم قرار گيرند.
۹- رابطه مسلمانان با خانواده بينالمللي، بر اساس منشورها و پيمانهاي برادري انساني است و مسلمانان تنها با دليل و اقناع، به دين خود فرا ميخوانند و هيچ نيّت بدي براي بندگان خدا در سر نميپرورانند.
۱۰- مسلمانان با ملل ديگر- و به رغم اختلاف اديان و مذاهب- در هر آنچه به پيشرفت مادي و معنوي بشريّت ياري رساند،- از خاستگاه فطرت انساني و ارزشهايي كه از بزرگترين پيامبران الهي حضرت محمد (عليه الصلاة و السلام) به ارث بردهاند- همراه و سهيم هستند.
به نظر من، برنامه احياگرانهاي كه همزمان با تحوّلات اسلامي در ايران مطرح شد يكي از طرحهاي نظري و عملي است كه به دليل شرايط سياسي بينالمللي و منطقهاي پرفشار، از حيطه مطالعه پژوهشگران بدور مانده ولي شايسته مطالعه علمي با تمام جنبههاي مثبت و منفي آنست.
با وجود تمامي اين برنامههاي تجددگرايانه، نمودهاي گرفتاريهاي تحجّر و عقبماندگي فكري و جهل و تعصّب، همچنان پابرجاست تا آنزمان كه مسلمانان فرصتي بدست آورند و نقش تمدني خود را در عرصه تاريخ بازيابند. در آن هنگام همه اصول ثابت در جايگاه مناسب خود قرار ميگيرند و بخش پيشرفته آن راه تكامل و پيشرفت امت را در تمامي عرصههاي حياتي در پيش ميگيرد.