امام، اوضاع و احوال مسلمانان و گرايشهايشان را به دنيا، و مظاهر آن، و سرگرم شدن مردم را به مسائل اختلاف برانگيز و دستهبنديهاي سياسي و مذهبي که ناشي از حوادث پيش از او بود خطري جدي براي اسلام و مسلمين ميدانست، و راه رفع و دفع اين خطر با بازگشت به عصر رسول اکرم و بهخاطر آوردن برکات وجود آن حضرت، با مقايسه اوضاع قبل و بعد از بعثت ميدانست، که ميرفت تا از خاطرها محو گردد، و نسلهاي پس از آن دوران که شاهد و ناظر آن تحولات زودگذر نبودهاند، از برکات بعثت محروم شوند، و بکلي از آنها فاصله گيرند. بخصوص که دستهاي پنهاني از منافقان قديمي و يا نوپيدا در صدد بودند جوانها را از گذشته اسلام دور نگه دارند.
مقدمه
۱. مقصود از وحدت اسلامي، وحدت امت اسلام است که خداوند فرمود: «ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون»(۱) (انبيأ / ۹۲) همانا اين امت شما امت واحده است. پس اساس اين وحدت را قرآن نهاده است. قرآن بارها مسلمانان را بهعنوان يک امت مخاطب ساخته است مانند «کنتم خير امة اخرجت للناس...» (آلعمران / ۱۱) «و کذلک جعلناکم امة وسطاً» (بقره/ ۱۴۳).
رسول اکرم(ص)، بهطور رسمي پس از هجرت، در قرارداد و عهدي بين مهاجرين و انصار، وحدت امت اسلام را اعلان فرمود: «انهم امة واحدة من دون الناس»(۲): مسلمانان جداي از بقيه مردم، يک امت هستند. اين اعلان رسمي که همزمان با هجرت رسول اکرم(ص) و تأسيس حکومت اسلامي، صورت گرفته علاوهبر مفهوم وحدت دين و عقيده، وحدت سياسي و اجتماعي آنان را نيز در بر دارد.
مسلمانان، موظف هستند با اختلافات قومي و زباني و احياناً اختلاف رأي در فروع فقهي و در روشهاي عملي و يا در فهم کتاب و سنت و گرايشهاي سياسي، اين وحدت را حفظ کنند و هيچگاه اين قبيل اختلافات که وجود امري طبيعي است آنان را فرقه فرقه نکند و به درگيري و جنگ با يکديگر وادار ننمايد. لهذا در آياتي که مسلمانان را به وحدت دعوت و از اختلاف باز ميدارد، جمله «و لا تفرقوا» قيد گرديده است مانند «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا» (آلعمران/ ۱۰۳) به ريسمان الهي چنگ بزنيد و از تفرقه بپرهيزيد. «و أن اقيموا الدين و لا تتفرقوا» (نسأ/ ۱۶۳) دين را بپاي داريد و متفرق نشويد. «و لا تکونوا کالذين تفرقوا و اختلفوا» (آلعمران/ ۱۰۵) مانند کساني که به تفرقه گرائيدند و با هم اختلاف کردند نباشيد.
۲. سخن گفتن از وحدت، همواره توأم با ياد کردن از اختلاف است، قرآن نيز غالباً در آيات بسيار، اين دو مفهوم يعني وحدت و اختلاف را با هم آورده است مانند: همان آيه آل عمران که تقريباً همه داعيان و مناديان وحدت و مصلحان جهان اسلام، آن را شعار خود قرار داده و ميدهند: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرقوا واذکروا نعمت الله عليکم اذ کنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته اًخواناً....»
علت تقارن و تلازم وحدت و اختلاف در کتاب و سنت، و در سخنان مولي علي(ع)، آن است که اگر اختلاف نباشد نياز به سفارش به وحدت نيست. همواره توحيد به وحدت، جهت پرهيز از اختلاف و تفرقه موجود يا متوقع است. و به عبارت ديگر مراد از آن، رفع اختلاف موجود و يا جلوگيري و دفع اختلافي است که خطر بروز آن احساس ميشود.
۳. هنگام خلافت علي(ع)، زمينه اختلافات، تشديد گرديده بود و پس از آن در دوران خلافت وي بر اثر جنگها و حوادث ناخواسته، شدت بيشتري پيدا کرد و به همين خاطر، مبارزه با اختلاف و دعوت به وحدت، در رأس برنامههاي آن حضرت قرار داشت. اختلافات و عداوتهاي قبيلهاي که در تاريخ عرب ثبت گرديده، قرآن مکرراً به آنها اشاره و از آنها منع کرده است و بسياري از آنها به اختلاف قومي و قبيلهاي برميگردد، در سورههاي آل عمران (۱۰۳ - ۱۰۵)، انفال (۴۳)، حجرات (بيشتر آيات آن) آمده است.
البته آيات بيشتري هم از قرآن در زمينه اختلافات ديني و عقيدتي است که علي(ع) در آنباره هم سخن گفته است. اين اختلافات هر چند بطور موقت، با آمدن اسلام فروکش کرد، اما رسوبات آنها باقي بود و در تحولات و حوادث مهم در طول تاريخ اسلام نقش داشت. اختلاف عربي قحطاني و عدناني، اختلاف انصار و مهاجر که پس از اسلام پيدا شد، اختلاف خاندان هاشم و بنياميه، اختلافات قبائل ديگر با هم، در هنگام خلافت علي(ع) بروز کرد پيش از آن هم در روي کار آمدن خلفاي پيش از علي(ع) تأثير داشت که شواهد آن در تاريخ به چشم ميخورد، علي(ع) وارث اين رقابتهاي قبيلهاي و دستهبنديهاي سياسي بود که گاهي چنان اوج ميگرفت که علي(ع) ميفرمود:
«ألا و ان بليتکم قد عادت کهيئتها يوم بعث الله نبيه صلي اله عليه و آله؛(۳) آگاه باشيد که همانا بلاي (اختلاف شما) مانند روزي که خداوند پيغمبر خود را مبعوث کرد برگشته است.»
حال، علاوهبر همه اختلافات گذشته پيش از روي کار آمدن علي(ع) حادثه قيام مردم عليه عثمان پيش آمد که از آن به «الفتنه الکبري» نام بردهاند فتنهاي که مردم را به جان هم انداخت و معاويه حداکثر استفاده را از آن برد و علي(ع) را متهم ميکرد که او محرک قتل خليفه است. اين شبهه و فتنه آنقدر بزرگ و گسترده بود که نهتنها توده مردم که خواص را هم فراگرفت و شخصيتهايي از صحابه به خاطر آن از بيعت با علي(ع) سرباز زدند. بخشي از نامهها و خطبههاي علي(ع) در رفع اين شبهه و در دفاع از خودش ميباشد که نهتنها دخالت در وقوع اين حادثه نداشته بلکه تا توانسته است از جان خليفه دفاع کرده است گاهي ميفرمود:
«والله لقد دفعت عنه حتي خشيت أن أکون آثما؛(۴) بخدا قسم تا آن حد، از عثمان دفاع کردم که خوف آن را دارم که مرتکب گناه شده باشم.»
بنابراين، علي(ع) در يک چنين جو نا آرام و متلاطمي به خلافت رسيد و هرچه در برابر خود ميديد اختلاف، دستهبندي، دو روئي، نفاق و توطئه بود. بنابراين حق داشت که تا اين حد درباره اختلاف و وحدت امت سخن بگويد. کما اينکه درباره فتنه نيز بسيار سخن گفته است(۵) گويا نخستين گفتار وي درباره فتنه سخني است که در پاسخ عباس و ابوسفيان بر زبان جاري ساخته است. بنا بهنقل سيد رضي در نهجالبلاغه(۶) هنگامي که رسول خدا از دنيا رفت عباس و ابوسفيان بن حرب به او پيشنهاد کردند که با او بيعت کنند، و اين پس از آن بود که بيعت با ابوبکر در سقيفه انجام گرفته بود. فرمود:
«أيها الناس شَقوا امواج الفتن النجاه و عرجوا عن طريق المنافرة...؛ مردم، موجهاي فتنه را با کشتي هاي نجات بشکافيد و از راه تک روي و اختلاف دوري گزينيد.»
البته درباره عباس عموي پيغمبر و علي(ع)، احتمال فتنه نميرود. او پيش از بيعت مردم با ابوبکر هم به آن حضرت پيشنهاد بيعت کرد و گفت مردم خواهند گفت عموي پيغمبر با پسر عمويش بيعت کرده است و با تو بيعت ميکردند اما احتمال فتنهگري ابوسفيان قوي است. در نقل ديگري آمده که پس از بيعت مردم با ابوبکر ابوسفيان نزد علي(ع) آمد و گفت: ميخواهم با تو بيعت کنم و من قادرم بين دو کوه مدينه را به حمايت تو پر از لشکر کنم!! علي(ع) به او فرمود: تو هنوز به نفاق خود باقي هستي!! اين قبيل قطعههاي تاريخي بسيار پر معني است و اوضاع و احوال جامعه اسلامي را هنگام رحلت رسول اکرم نشان ميدهد.
باري، شايد علي(ع) نخواسته بود صريحا به عباس و ابوسفيان بگويد: شما نفاق به خرج ميدهيد، لهذا مخاطب خود را مردم قرار داده است.
مسلماً فتنه، مهمترين عامل اختلاف است، به همين جهت علي(ع) ضمن نکوهش مکرر از فتنه ماهيت و اثر و منشأ آن را هم بارها بيان کرده است از اين قبيل:
۱. انما بدء وقوع الفتن أهواء تُتبع و احکام تُبتدع...(۷)
۲. ان الفتن اذا أقبلت شَبهت، و اذا أدبرت نَبهَت...(۸)
۳. فتن کقطع الليل المُظِلم، لا تقوم لها قائمة، و لا ترد لها راية...(۹)
۴. تمام خطبه ۱۵۱.(۱۰)
۵. بخش مهمي از خطبه ۱۵...(۱۱)
با اين مقدمه اينک ديدگاه علي(ع) در وحدت اسلامي در دو بخش قابل بحث است:
يکي سخنان آن حضرت که عمدتاً در «نهجالبلاغه» آمده و بيشتر در دوران خلافت از او سرزده است، و ديگري روش عملي وي که از هنگام رحلت رسول اکرم آغاز ميشود و تا هنگام خلافت و شهادت او ادامه داشته و از نهجالبلاغه و تاريخ سياسي آن دوران بهدست ميآيد.
امام علي(ع) از وحدت ميگويد
گفتار علي(ع) راجع به وحدت را بايد به چند دسته تقسيم کرد:
اول - توصيف وي از نقش رسول اکرم(ص) در ايجاد وحدت و اخوت بين مؤمنين و توصيف اختلافات شوم قومي و قبيلهاي دوران جاهليت، که از شيوه قرآن درباره وحدت و اختلاف تبعيت فرموده است:
۱. قد صُرفت نحو أفئدة الابرار، و ثُنت اليه أزمة الأبصار، دَفن به الضغائن، و أطفأ به الثوائر، ألف به اخواناً، و فرق به أقراناً، أعزبه الذلة، و أذل به العزة...(۱۲) يعني دلهاي نيکوکاران شيفته او گشت، نگاه چشمها به او دوخته شد، خداوند بهوسيله او کينههاي ديرينه را دفن کرد، شعلههاي فروزان دشمني و عداوت را خاموش نمود، دلها را با هم الفت داد، و مردم را با هم برادر ساخت، و دوستان (در کفر و جهالت) را از هم جدا کرد، ذلتها را به عزت و عزتها را به ذلت، تبديل کرد.
۲. ... فلم الله الصَدع، وَرَتق به الفتق، و ألف به الشَمل بين ذوي الأرحام بعد العداوة الواغرةفيالصدور، و الضغائن القادحة فيالقلوب.(۱۳) خداوند بهوسيله پيغمبر جدائيها را وصل، و فاصلهها را پيوسته کرد، ميان خويشان ألفت داد و يگانگي برقرار ساخت پس از آنکه دشمني ريشهدار در سينهها و کينههاي برافروخته در دلها جاي داشت.
در اين عبارات نيز علي(ع) بر الفت دلها و آشتي بين خويشان و رفع کينهها و تبديل دشمنيها به دوستيها به برکت بعثت رسول اکرم(ص) تاکيد ميکند.
۳. و أهل الارض يومئذ مللٌ متفرقه و أهواء منتشرة، و طرق متشته بين مشبهِ بخلقه، او مُلحدٍ في اسمه، او مشير الي غيره، فهدا هم به من الضلاله و أنقذهم سبحانه من الجهالة.(۱۴) مردم روي زمين هنگام بعثت رسول اکرم، داراي اديان گوناگون، و گرايشهاي پريشان، و دستههاي متفرق بودند، دستهاي خدا را به مخلوقاتش تشبيه مينمودند يا خدا را انکار ميکردند، يا به خدايان ديگري جز او توجه داشتند، پس خداوند به برکت پيغمبر، آنها را از اختلاف و ضلالت رهانيد، و از جهالت نجات داد.
گويا امام، اوضاع و احوال مسلمانان و گرايشهايشان را به دنيا، و مظاهر آن، و سرگرم شدن مردم را به مسائل اختلاف برانگيز و دستهبنديهاي سياسي و مذهبي که ناشي از حوادث پيش از او بود خطري جدي براي اسلام و مسلمين ميدانست، و راه رفع و دفع اين خطر با بازگشت به عصر رسول اکرم و بهخاطر آوردن برکات وجود آن حضرت، با مقايسه اوضاع قبل و بعد از بعثت ميدانست، که ميرفت تا از خاطرها محو گردد، و نسلهاي پس از آن دوران که شاهد و ناظر آن تحولات زودگذر نبودهاند، از برکات بعثت محروم شوند، و بکلي از آنها فاصله گيرند. بخصوص که دستهاي پنهاني از منافقان قديمي و يا نوپيدا در صدد بودند جوانها را از گذشته اسلام دور نگه دارند.
ما اينک همين مشکل را راجع به نسلهاي پس از انقلاب داريم و خطر بيگانگي و جدائي اين نسلها را از جاذبههاي دوران انقلاب، احساس ميکنيم. بخشي از اين ناآگاهي نسل جديد، طبيعي است، اما بخش ديگر عمدي است و دشمنان انقلاب و اسلام با توطئه و نيرنگهاي گوناگون، جداً در صدد جدا کردن اين نسل از انقلاب هستند و ميخواهند جوانان، چيزي از جاذبهها و آثار انقلاب ندانند و بهجاي آن به جاذبههاي غربي جلب شوند.
ما اينک خوب ميفهميم که علي(ع) چه خطر بزرگي را براي آينده اسلام، احساس يا پيشبيني ميکرده و چاره را منحصر به آگاهي دادن به نسل جوان، و نيز يادآوري به نسل دوران رسول اکرم که هنوز باقي اما در شرف انقراض بودند و دنياپرستي و چالشهاي سياسي و دستهبنديها آنان را از گذشته اسلام بازداشته بود، ميديد.
عوامل اخلاقي «وحدت و اختلاف»
۱. قلوب الرجال وحشيه فمن تألفها أقبلت عليه؛(۱۵) دلهاي مردم طبعاً بيگانه و وحشي است، هر کس با آنها الفت پيدا کند به او روي ميآورند.
در اين سخن امام، به يکي از نقاط ضعف مردم در راه معاشرت و دوستيابي اشاره ميکند: در حالي که شايد به تصور ما عاجزترين مردم کسي است که از لحاظ ناتواني جسمي، يا اقتصادي يا فرهنگي و مانند آنها عاجز است، امام، کسي را که در دوستيابي و مردمداري ناتوان باشد و بالاتر از آن، انسان ناتوان در حفظ دوستان و ادامه دوستي با آنان را عاجزترين مردم ميداند.
۲. «خالطوا الناس مخالطه اِن متم معها بکوا عليکم، و اِن عِشتم حَنوا اليکم؛(۱۶) با مردم بگونهاي آميزش کنيد که اگر مرديد بر شما بگريند، و اگر مانديد، قلباً به شما بگروند.»
شکي نيست که حسن معاشرت با مردم، تا حدي که در حيات و ممات دلشان با انسان پيوند داشته باشد پيوندي مستحکم و عاطفهانگيز، و سنگ بناي جامعه سالم و متعهد و امت واحده اسلامي است.
۳. «الغريب من لم يکن له حبيب؛(۱۷) غريب کسي است که دوستي ندارد.»
۴. «فقد الأحبه غربة؛(۱۸) از دست دادن دوستان يک نوع غربت و تنهائي است.»
۵. «الموده قرابه مستفادةٌ؛(۱۹) دوستي با مردم يک نوع خويشاوند گزيني است.»
۶. «التودد نصف العقل؛(۲۰) دوستي با مردم نيمي از عقل است.»
۷. «لا تتحذن عدوَّ صديق صديقاً فتعادي صديق؛(۲۱) دشمن دوست خود را به دوستي خود اتخاذ نکن که بدين وسيله با دوست خود دشمني کردهاي.»
۸. «و من أطاع الواشي ضيع الصديق؛(۲۲) هرکس از سخن چين پيروي کند دوست خود را از دست ميدهد.»
۹. «أيها الناس، من عرف من أخيه وثيقه دين و سوء طريق، فلا يسمعن فيه أقاويل الرجال؛(۲۳) اي مردم هر کس از برادر ديني خود ايمان محکم و راه استوار نشان دارد به عيبجوئي مردم دربارهاش گوش ندهد.»
اين ده سخن از علي(ع) است درباره آئين دوستيابي و دوستداري که به پيوند مستحکم ميان افراد جامعه ميانجامد. سخنان آن حضرت در اينباره فراوان است و حاکي از روح سرشار او از محبت و صداقت و از علاقه شديد او به ايجاد وحدت و اخوت ميان مسلمانان است. بيشتر اينگونه از سخنان مودتآميز آن حضرت، در کتاب «المعجم الموضوعي لنهج البلاغة»(۲۴) تحت عنوان «الصداقه و الاصدقأ» گرد آمده است.
دعوت به وحدت و پرهيز از اختلاف
۱. «الخلاف يهدم الرأي ؛(۲۵) اختلاف، رأي صحيح را ويران ميسازد.»
انسان در حالت آرامش ميتواند نظر درست اختيار نمايد، اما در جوي پر از برخورد، از جاده صواب، منحرف ميگردد.
۲. «ما اختلف دعوتان الا کانت احداهما ضلالة؛(۲۶) هيچگاه دو دعوت و دو نظريه در قبال هم قرار نميگيرند مگر اينکه يکي از آن دو ضلالت و باطل است.»
اين جمله حکيمانه اشاره به اين است که حق و باطل با هم جمع نميشوند و همواره حق در برابر باطل است و تبليغات، دعوتها و احزاب هم همينطور هستند از بين آنها، يکي حق و بقيه باطل و ضلالتاند.
۳. «قال له بعض اليهود: ما دفنتم نبيکم حتي اختلفتم فيه! فقال(ع) له: انما اختلفنا عنه لا فيه، و لکنکم ما جَفت ارجلکم من البحر حتي قلتم لنبيکم: اجعل لنا الهاً کما لهم آلهة، فقال انکم قوم تجهلون؛(۲۷) کسي از قوم يهود به آن حضرت (در مقام شماتت مسلمانها بر اختلافشان) گفت: هنوز پيغمبرتان را به خاک نسپرده بوديد (و به اصطلاح هنوز آب غسلش خشک نشده بود) که درباره او اختلاف کرديد!! امام به او فرمود: ما تنها در آنچه از او شنيدهايم اختلاف کرديم، نه درباره خود او. اما شما هنوز پاهاتان از آب دريا (که از آن عبور کرديد) خشک نشده بود که به پيغمبرتان گفتيد: خدائي براي ما قرار بده، همانطور اين بتپرستان خداياني دارند. آنگاه فرمود شما مردمي نادان هستيد.»
با دقت در اين گفتگو به چند نکته پي ميبريم:
اول) يهوديان در عصر آن حضرت در صدد عيبجويي از مسلمانان بودند، و يکي از عيبهائي که به مسلمانها ميگرفتند همانا اختلاف آنها پس از رحلت رسول اکرم(ص) در مسئله مهم و سرنوشت ساز خلافت و امامت بود. اين خود قابل بررسي است که يهوديان در آن هنگام، در امور مسلمانها دقت و اظهار نظر و عيبجوئي، و چه بسا عملا دخالت ميکردند و دست کم، در صدد بودند ميان مسلمانها اختلاف بيندازند و يا اختلاف آنها را بزرگ جلوه دهند، و اين امر، برندهترين حربه آنان عليه اسلام و جامعه اسلامي بود.
دوم) يهوديان تا آن اندازه از آزادي برخوردار بودند که با خليفه مسلمانها تماس بگيرند و با لحني شماتتآميز، با او سخن بگويند و علي(ع) چنين اجازهاي را به آنان ميداد.
سوم) امام به نيرنگ آنان که ميخواهند ميان مسلمانان اختلاف اندازند پي برد و به سخن مغالطهآميز يهودي پاسخ فرمود، يهودي ميخواست وانمود کند که مسلمانها تا آن حد سُست عقيده و ناآگاه بودند که به مجرد درگذشت پيغمبرشان درباره او اختلاف کردند، امام، اولاً، از روي مغالطه يهودي، پرده برداشت که ما درباره پيغمبرمان اختلاف نکرديم، او در نظر همه مسلمانها پيغمبر بود، کسي در پيغمبري او شک نکرد، بلکه اختلاف مسلمانها در گفتار پيغمبر راجع به جانشين او بود که اکثريت، راه انتخاب را برگزيدند و امام و هواخواهانش بر نص تأکيد داشتند. ثانياً، به جواب نقضي و مقابله به مثل پرداخت که با آن همه تاکيد موسي و هارون بر يکتاپرستي، شما هنوز از دريا به خشکي قدم نه نهاده بوديد، همينکه چشمتان به بتپرستان افتاد به پيغمبرتان گفتيد: براي ما بتي مانند بتهاي آنان قرار بده تا آن بت را بپرستيم!! يعني شما در اصل دين که توحيد پروردگار است، آن هم در حيات پيغمبرتان و نه پس از مرگش، دستخوش ضلالت و انحراف شديد. ثالثاً، پيداست که علي(ع) از اظهار نظر و بزرگ کردن اختلاف مردم درباره امامت او پرهيز دارد و اين همان چيزي است که در موضعگيري آن حضرت در برابر خلفا چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آن، در هنگام خلافت خودش که بعداً خواهيم گفت کاملا نمايان است.
چهارم) آيا يهوديان در تحريف و بزرگ کردن داستانهاي مربوط به خلافت و در نشر شايعات ضد و نقيض درباره حوادث دوران خلافت خلفاي پيش از علي(ع) بخصوص در تشديد شايعات، مربوط به اختلاف و جبههبندي ميان صحابه و از جمله علي(ع) با خلفا و نيز در پخش اخبار دوران خلافت عثمان که به قتل او منتهي گرديد، و نيز کوشش در نشر روايات جعلي در مورد تحريف قرآن، و در اختلاف احاديث، و در سير حوادث تاريخ سياسي اسلام، و مسائلي از اين قبيل، دخالت نداشتهاند؟
پنجم) و عليکم بالتواصل و التباذل و اياکم و التدابر و التقاطع. (نامه ۴۷): بر شما باد به وصل کردن و همبستگي با هم و بذل و بخشش به هم و بپرهيزيد از پشت کردن به هم و قطع رابطه با يکديگر. اين جمله در وصيت آن حضرت به فرزندانش امام حسن و امام حسين(ع) آمده است.
ششم) و أياکم و التلون في دين الله، فأن جماعه فيما تکرهون من الحق، خيرٌ من فُرقه فيما تحبون من الباطل...(۲۸).
مبادا در دين خدا ترديد و تلون و اختلاف از خود نشان دهيد، که همانا اجتماع و همبستگي در آنچه از حق مورد کراهت شما است، از تفرقه در آنچه از باطل مورد محبت شما است بهتر است.
هفتم) واجعلوا اللسان واحداً...(۲۹): سخنانتان را يکي قرار دهيد و وحدت کلمه داشته باشيد در اين خطبه علي(ع) از اختلاف و وحدت بسيار سخن گفته از جمله درباره حفظ زبان و وحدت گفتار.
هشتم) و الظاهر أن ديننا واحدٌ و نبينا واحدٌ و دعوتنا في الاسلام واحدةً... (نامه ۵۸): بديهي است که پروردگار ما يکي است و پيغمبر ما يکي است و دعوت ما در اسلام يکي است.
اين جمله را علي(ع) در نامهاي براي مردم جهان اسلام، نوشته و در آن از سرپيچي مردم شام شکايت کرده است که ما و آنها داراي يک دين و يک پيغمبر و يک رسالت و دعوت هستيم. پس از آن، در توضيح اين جمله فرموده است:
«ما چيزي بيش از شاميان درباره ايمان به خدا و تصديق رسولش نداريم، آنها نيز در اين خصوص فزوني بر ما ندارند. ما و آنها در همه امور شريک و متحد هستيم، مگر در مورد قتل عثمان که ما از آن بري هستيم، و آنان در حمايت از عثمان کوتاهي کردند...»
علي(ع) بارها در پرهيز از اختلاف بر وحدت امت در دين و کتاب و پيغمبر و دعوت تاکيد فرموده است:
نهم) «... والههم واحدٌ و نبيهم واحد، و کتابهم واحدُ، أفأمر هم ا سبحانه بالاختلاف فأطاعوه أم نهاهم عنه فعصوه؟؛(۳۰) ... در حالي که خداي آنان يکي است، پيغمبرشان يکي است، کتابشان يکي است، آيا خدا آنان را به اختلاف امر کرده و آنان او را اطاعت کردهاند، يا اينکه خداوند آنان را از اختلاف نهي کرده و آنان خدا را نافرماني کردهاند؟»
اين جمله را امام در نکوهش و مذمت قاضيان که در قضاوتها و فتاواهايشان، با هم اختلاف دارند و چون آن داوريهاي متناقض را بر امام و خليفه وقت که آنان را به قضاوت برگزيده، عرضه ميکنند همه را صواب ميداند و ميپذيرد، در حالي که مسلماً يکي از آنها حق است و بقيه ناحق، و خليفه چطور مهر قبول بر همه آنها ميگذارد. بديهي است مسئله اختلاف فتاوي از سوي مجتهدان و قاضيان، امري است طبيعي و تا امروز در همه مذاهب اسلامي از جمله در بين علماي شيعه شايع است، و نميتوان جلو اين قبيل اختلافات را گرفت، والا نبايد در مسائل مبهم و غير منصوص، اجازه اجتهاد ميدادند که دادهاند، و گفتهاند: «للمُصيب أجران و للمخطيء أجرٌ واحدٌ.»
اما آنچه مورد انکار امام است، همان موافقت خليفه با همه آنها است که اين عمل با عقيده برخي از اهل سنت در مسأله کلامي «تصويب» سازگار است. تصويب، يعني اينکه خداوند در اين قبيل مسائل، حکمي ندارد و حکم آنها را به مجتهدين واگذار کرده، بنابراين هر فتاوايي از آنان، خود حکم ا است و در اين قبيل مسائل مانعي ندارد که چند حکم وجود داشته باشد. تصويب به اتفاق علماي اماميه باطل است و همچنين نزد برخي از مذاهب ديگر.
دهم) «و ألزموا السواد الأعظم، فان يدالله مع الجماعة، فان يدا مع الجماعة، و اياکم والفرقة؛(۳۱) همواره با سياهي و انبوه مردم مسلمان ملازم باشيد که همانا دست خدا با جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد.»
در اين سخن و جملههاي پيش از آن، امام مردم را از تندروي درباره خود و اينکه بر خلاف نظر عمومي، مقام و منزلتي براي او قايل شوند، جز آنچه مردم ميپندارند به شدت منع فرموده است.
پيش از آن فرموده: سيهل في صنفان... : دو صنف از مردم درباره من هلاک خواهند شد: دوستي که بنا حق فضيلتي براي من قائل باشد، و دشمني که بنا حق فضيلتي را از من انکار نمايد...
بهنظر ميرسد در زمان آن حضرت غاليان چيزهائي از فضايل درباره او ميگفتند کما اينکه خوارج، و دشمنان او ابتدائيترين فضائل او را انکار ميکردند، و علي(ع) به هر دو هشيار ميداده است اين احتمال هم هست که برخي از شيعيان خاص، اسرار را فاش ميکردند که علي(ع) از ابراز آنها ناراضي بود و در هر حال، علي(ع) مايل نبود بهخاطر او مسلمانها فرقه فرقه شوند، اما متأسفانه شدند و عدهاي از دوستان کم ظرفيت در آن هنگام و در طول تاريخ تا کنون بر اين تفرقه اصرار دارند، در حالي که بزرگان دين، از جمله چند عالم معروف در عصر ما از قبيل: آيها بروجردي، آيها کاشف الغطأ، آيهاسيد محسن جبلعاملي، آيها سيدشرفالدين، و مانند آنان، در موضعگيريهاي سياسي و اجتماعي و علمي خود، بر وحدت صفوف مسلمين تأکيد داشتند که شرح آن نياز به چند کتاب دارد و در آثاري از سوي «مجمع جهاني تقريب» انتشار يافته است.
يازدهم) «فاجتمع القوم علي الفُرقه و افترقوا علي الجماعة؛(۳۲) مردم بر تفرقه، اجتماع کردند و در وحدت و اجتماع، متفرق شدند.»
اين جمله علي(ع) انسان را به ياد نابغه اسلام سيدجمالالدين اسدآبادي معروف به افغاني مياندازد که ميگفت: «المسلمون اتفقوا علي ان لا يتفقوا؛ مسلمانان اتفاق کردهاند که متفق نشوند.» و اين بهترين تعبير است از اختلاف و تفرقه مسلمانان که از زمان علي(ع) تا کنون مصداق داشته و دارد.
دوازدهم) «فيا عجباً عجباً، والله يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هؤلأ القوم علي باطلهم، و تفرقکم عن حقکم...؛(۳۳) اي عجب و چه عجبي، که دل را ميميراند و انبوه غم را به دل راه ميدهد، از اجتماع و هماهنگي اين قوم (اهل شام) بر باطل خودشان و از پراکندگي شما از حق خودتان.»
اين سخن را علي(ع) در خطبه جهاديه که با جمله: «فان الجهاد باب من أبواب الجنة» آغاز ميشود بر زبان آورده است. اين خطبه را به نوشته سيدرضي علي(ع) در هنگامي ايراد فرمود که خبر دستبرد لشکر معاويه بر شهر انبار، به اطلاع آن حضرت رسيد کلمات علي(ع) در اين خطبه حاکي از نهايت حزن و اندوه اوست از دو امر يکي از اين حادثه ناگوار که آنان، زر و زيور از دست و پاي زن مسلمان و يک زن از اهل ذمه بيرون آوردهاند، اين حادثه تا آن حد در نظر علي(ع) ناگوار است که ميفرمايد اگر مرد مسلماني از شدت تأسف بميرد شايسته تقدير است و نه ملامت.
پايان بخش اول
پينوشتها
۱ .آيه ديگر به همين معني آمده است «و ان هذه امتکم واحده و انا ربکم فاتقون»، (مومنون/ ۵۲). البته برخي از مفسرين اين دو آيه را به لحاظ اينکه پيش از آنها راجع به همه پيروان انبيا سخن رفته است، خطاب به همه دانسته و آنها را اختصاص به امت اسلام ندادهاند.
2. سيره ابن هشام، دار احيأ التراث العربي، ج ۲، ص ۱۱۵.
3. صبحي صالح: ۵۷، خ ۱۶.
4. همان، ۳۵۸، خ ۲۴۰.
5. همان، ۷۵۶.
6. همان، ۵۲، خ ۵.
7. همان، ۸۸، خ ۵۰.
8.همان، ۱۳۷، خ ۹۳
9. همان، ۱۴۸.
.۱۰ همان، ۲۱۰.
.۱۱ همان، ۲۲۰.
.۱۲ همان، ۱۴۱، ج ۹۶.
.۱۳ همان، ۳۵۳: خ ۲۳۱.
.۱۴ همان، ۴۴، خ ۱.
.۱۵ همان، ۴۷۷، حکمت ۵۰.
.۱۶ همان، ۴۷۰، حکمت ۱۰.
.۱۷ همان، ۴۰۴، نامه ۳۱.
.۱۸ همان، ۴۷۹، حکمت ۹۵.
.۱۹ همان، ۵۰۶: حکمت ۲۱۱.
.۲۰ همان، ۴۹۵.
.۲۱ همان.
.۲۲ صبحي صالح: ۲۳۹.
.۲۳ همان.
.۲۴ تاليف اويس کريم محمد، از انتشارات بنياد پژوهشهاي اسلامي: ۳۷۰ تا ۳۷۲.
.۲۵ صبحي صالح: ۵۰۷، حکمت ۲۱۵.
.۲۶ همان، ۵۰۲، حکمت ۱۸۳.
.۲۷ همان، ۵۳۱، حکمت ۳۱۷.
.۲۸ همان، ۲۵۵، خ ۱۷۶.
.۲۹ همان، ۲۵۳، خ ۱۷۶.
.۳۰ همان، ۶۰، کلام ۱۸.
.۳۱ همان، ۱۸۴، کلام ۱۲۷.
.۳۲ همان، ۲۰۵، خ ۱۴۷.
.۳۳ همان، ۷۰، خ ۲۷.