در این ماه باختلاف تواریخ روز دوازدهم یا هفدهم در یکی از شریفترین خانوادههای بزرگ و نامی عرب شـعبه هاشمی قبیله قریش ولادت سادهای اتفاق افتاد که بعد از چهل سال جزیرة العرب را بـخود لرزانید و بعد از پنجاه و سـه سـال دنیا را تکان داده و از عوالم جهل و نادانی و شقاوت بطرف علم و دانائی و سعادت سوق داد.
به گزارش خبرنگار حوزه استان های خبرگزاری تقریب، متن مقاله به شرح زیر است:
در این ماه باختلاف تواریخ روز دوازدهم یا هفدهم در یکی از شریفترین خانوادههای بزرک و نامی عرب شـعبه هاشمی قبیله قریش ولادت سادهای اتفاق افتاد که بعد از چهل سال جزیرة العرب را بـخود لرزانید و بعد از پنجاه و سـه سـال دنیا را تکان داده و از عوالم جهل و نادانی و شقاوت بطرف علم و دانائی و سعادت سوق داد.
عبد المطلب جد نامی حضرت محمد بن عبد اللّه خاتم پیغمبران صلوات اللّه علیه فرد اکمل و اشجع و بزرک خاندان قریش و رئیس شـهر مکه هم بشمار میرفت زیرا در آن تاریخ رژیم حکومت سلطنت و یا امارتی در حجاز حکمفرما نبود،بلکه تشکیلات امنیت و حفاظت مردم اعم از سکنه شهرها و ایلات چادرنشین بوسیلهء رؤسای قبال اداره میشده است و در طرق و شـوارع جـزیرة العرب حافظ کاروانها و مال التجارةها خود افراد قافله بودهاند یعنی عدهای مخصوص بتناسب کاروان و اهمیت محفولات برای مدافعه از راهزنان احتمالی عرب همراه قافله سالار حرکت مینمودند-ولی در عین حال اگر قـبیله مـخصوص بر آنان حمله میکرد و شناخته میشد عداوت حاصل بین قبیله صاحب کاروان با قبیلهء مهاجم جریان مییافت که با قتل و غارتهای بعدی زیادی توأم میگردید.
و همچنین اگر شهری مـورد حـمله قرار میگرفت بقیادت و فرماندهی بزرک شهر تمام قبائل ساکن شهر تجهیز قوا کرده و بدفاع میپرداختند.
شهر مکه از زمان قدیم خصوصیات خاصی هم داشته که قبل از اسلام متبع بوده اسـت،زیـرا عـظمت مقام کعبهء مقدسه و مجاورین و سـکنه مـهم و اشـرافی ان خودبخود مانع از تهاجم قبائل عادی بمکه بوده ولی گاهی پادشاهان بزرک مانند؟؟؟با ابرهه برای اثبات قدرت و شوکت خود و با نظریات سیاسی دیگر کـه امـروز تـشخیص آن بر ما مجهول است بقصد خراب کـردن بـنیان کعبه لشکر های عظیم بدان صوب کشیدهاند.در این مورد است که قبائل مقیم مکه نه تاب مقاومت داشتهاند و نـه در مـقام مـعارضه برمیآمدهاند گویند ابرهه در یمن خانه بنا کرده و میخواسته مردم بـجای طواف کعبه بزیارت آن خانه بروند.
در همین معرکه که دویست نفر شتران رئیس قبیله قریش را لشگر پادشاه مهاجم(ابـرهه) در صـحرا ضـبط نموده و ساربانان را برای اعلام خبر نزد او فرستادند و سابقه دوستی و آشنائی هـم بـین آنان نبوده است و تصور میشود که مقصود ابرهه در این کار (بردن شتران) آن بوده که متولی و سـاون خـانه خـدا انصراف او را از خرابی مکه تقاضا کند تا هم قدرت فوق العاده او در دنیای آن ـروز شـناخته شـده و هم بحرانی کعبه اقدام نکند زیرا نامبرده بعد از حرکت از یمن از این تصمیم ناهنجار پشـیمان شـده و وزرا و بـزرگان قومش هم او را از این کار تحذیر می نمودند.
ولی عبد المطلب رئیس قریش و کلیددار کعبه مـعظمه کـه از اسلاف و اجداد خود نظائر اینگونه را زیاد شنیده بود بحمله و تهاجم پادشاه یمن اهمیتی نـداده و در مـلاماتی کـه دست داد فقط تقاضای استرداد شترهای خود را کرد ابرهه اظهار کرد که چرا لشگر و عدم تعرض بـکعبه را کـه مایه بزرگی شما است درخواست نمیکنی؟ عبد المطلب جواب میدهد که من مـالک شـترهایم هـستم و کعبه خود صاحب دارد و این جمله که دلالت بر توحید و خداپرستی داشته در مذاق ابرهه بتپرست فوق العـاده خـشن و تلخ آمده و در خرابی کعبه پافشاری می نماید ولی غافل از لشگر صاحب خانه بود کـه بـامداد بـیشتر و تجهیزات کاملتر مترصد دفاع بودهاند و بمجرد تصفیه صفوف سپاه بیشمار بمن و سوق فیل های قـوی هـیکل بـطرف مکه صاحب خانه بیک قسمت کوچک از چندین هزارها ملیارد انواع مختلفه سـپاه مـهاجم و مدافع خود دسته هواپیمای سریع و ساده کوچک موسوم به ابابیل که محقرترین دسته هواپیمائی سیستم و مـدل کـهنه کامل عهد خلقت موجودات عالم بود فرمان میدهد که با طبیعیترین گـلوله تـوپ که از ماده خام یعنی خاک و آب سـاخته شـده و گـل نامیده میشود قوای مهاجم را بمباران نمایند.
یـکنوع مـرغی معروف به ابابیل(شبیه پرستو) گلولهها از گل ترتیب داده و از هوا بر فرق لشکریان ابـرهه مـیریزند که بر سر و تن هـر انـسان و حیوانی کـه تـصادف مـیکند مانند سرب گداخته جسم او را سوراخ و در یـک آن صـفوف منظم مسلح لشکر را بر زمین میریزند که قرآن مجید مراتب را حکایت و آنـان را بـزراعت چراینده شده تعبیری مینمایند.
«الم تر کـیف فعل ربک باصحاب الفـیل الم یـجعل کیدهم فی تضلیل و ارسل عـلیهم طـیرا ابابیل ترمیمهم بحجارة من سجیل فجعلهم کعصف مأکول»
عبد المطلب پسران زیادی داشـت مـانند ابو طالب، حمزه، ابو لهـب، عـبیده، عـبد اللّه، عباس و نذر کـرده بـود که یکی از پسران خـود را قـربانی کند و بواسطه محبوبیتی که عبد اللّه در خاندان هاشمی و در نزد خود او داشته عمل داشته که قـرعه بـنام غیر او اصابت کند ولی بعکس تمایل او قـرعه بـنام عبد اللّه بـیرون مـی آید و سـپس قرعه بین قربانی عـبد اللّه و صد شتر زده می شود باز بنام عبد اللّه اصابت می کند و بعد با ازدیاد شتران قربانی قرعه تـکرار مـیشود تا عده شتران به سیصد رسیده و از ذبـح عـبد اللّه صـرف نـظر می شود.
عبد اللّه در زمـان صـباوت و اوائل شباب صورتی مانند خورشید درخشنده داشته است که اکثر بزرگان قبائل پیشنهاد دامادی او را کرده و میخواستهاند بـوصلت او افـتخار حـاصل نمایند.
ام عبد اللّه؟ یک نفر از آنان جواب مثبت نداده و بـا آمـنه دخـتر وهـب ازدواج نـمود و هـمینکه آثار حمل در زوجهاش ظاهر شد داعی حق را اجابت نمود و آمنه تحت کفالت و سرپرستی عبد المطلب قرار گرفت تا اینکه در 12 یا 17 ربیع الاول 1382 سال قبل یعنی پنجاه و سه سـال قبل از هجرت که عام الفیل نامیده شده و مبدأ تاریخ مسلمانان است حضرت محمد (ص) قدم بعرصه وجود گذارد و بواسطه نشر این خبر تمام امعای آنجناب خدمتی لایق و سر و صدادار بانجام رسانیدند. مـن جـمله ابو الهب غلام خود را که این خبر را باو داده بود از قید رقیت آزاد نمود.و در اختیار وارد است که شب تولد حضرت رسول عذاب از ابو لهب برداشته می شود.
در اشراف قریش همیشه مرسوم بـود کـه پسران خود را برای تربیت ساده بقبائل صحرانشین می سپردند تا هم از شیر پاک زنان سالم و قوی بیابانگرد استفاده کرده و هم اطفال بمشقت زندگانی که قـهرا صـحرانشینان دچار هستند عادت نمایند. و در واقـع بـا یکنوع ورزش طبیعی قوای طفل پرورده شده و آماده عمل برای زندگانی شود و زودتر از هفت سال آنان را از مربیان بکلی استرداد نمیکردهاند.
برای متابعت از این سنت حضرت مـحمد را بـحلیمه سعدیه میسپارند-حلیمه مـیگوید در قـبیله آنان معمول بوده است که در یکروز مخصوص باید زنان قبیله که داوطلب تربیت اطفال رجال و اشراف مکه هستند بشهر رفته و اطفال را از اولیاء آنان در مقابل قراردادهای مخصوص بگیرند-در آن روز بواسطه پیشآمدی حـلیمه دیـرتر از سایرین حرکت کرده و وقتی بشهر میرسد که همسایشگان او اطفال پدردار را تحت تکفل خد گرفته و در حال مراجعت بودهاند و از طرفی چون اهل شهر هم از این رسم قبیله بنی سعد متحضر بودند همان روز در جـایگاه مـخصوص انتظار آنـان را داشتهاند و من جمله فرستاده عبد المطلب بود که میخواستند کسی را برای سپردن محمد(ص)نزد او ببرد ولی زنان قـبیله صحرانشین که شناسائی بخانواده هاشمی نداشتهاند همینکه شنیدهاند که پدر محمد حـیات نـدارد دعـوت فرستاده عبد المطلب را نپذیرفتند تا اینکه حلیمه رسیده و دیگر هیچ صاحب طفلی وجود نداشته مگر همان غـلام عـبد المطلب حلیمه با اینکه از این پیشآمد خوشنود نبوده ولی ناچار نزد عبد المطلب و آمـنه مـیرود
و بـطریق دیگر هم قضیه نقل شده و آنچنین است که چون حلیمه سعدیه فقط پستان چپش شـیرده و پستان راستش خشک بوده است صاحبان اطفال دیگر او را قبول نکردهاند.
بهرحال همینکه حـضرت محمد را بدست او می دهند بـا حـضور جد و مادرش می خواهد خصوصیت بخرج داده و قدری شیر باو بدهد و پستان شیرده خود را باو عرضه می کند ولی حضرت بطرف راست میل می کند و حلیمه او را منع می کند باز حضرت اصرار بطرف راست می کند حلیمه هـم برای اینکه باو بفهماند که پستان راستش شیر ندارد تسلیم شده و پستانی را که هیچ وقت شیر نداشته بدهان او می گذارد یکمرتبه متوجه می شود که از پستان راست مانند چشمه جویبار شیر جـاری اسـت حلیمه فریاد می کند که از برکت این طفل پستان خشک من شیردار شده است. عبد المطلب بقرائن زیادی میدانسته که این طفل همان پیغمبر آخر الزمان که خدا وعده آن را در تورات و انـجیل داده است بحلیمه کتمان این امر را توصیه و پول و خوراک و البسه زیادی باو عطا کرده و تأکید بر محافظت او مینماید.
با اینکه رسم بود مربیان قبائل اطفال را تا هفت سال نگاهداری کنند حلیمه زیاد از پنـجسال نـتوانست حضرت محمد(ص) را نگاهداری نماید زیرا بحدی خوارق عادات در این مدت از اینجانب سرزد که تمام قبائل اطراف قبیله بنی سعد که بعضیها سوابق خوبی هم با آنان نداشتند از موضوع خـارق العـاده بـودن حضرت مستحضر شدند و بدین جـهت حـلیمه احـتیاط کرده و در سن پنج سالگی او را تحویل جد و مادرش داد.
از روزیکه حضرت در قبیله بنی سعد قرار گرفته بود پیشآمدهای بسیار خوبی برای قبیله واقع شـده بـود چـه در تمام این مدت نزاعی در بین آنان و یا دیـگر قـبایل اتفاق نیفتاد و حال آنکه در آن تاریخ وقوع نزاع و قتل و غارت از امور عادی و دائمی قبائل عرب بود بعلاوه شیر گوسفندان و شـتران زیـاد شـده و منافع زیادی از حمل و زاد و انتاج حیوانات عاید آنان گردید و بارانهای نـافع در مراتع آنان می آمد و برای یکمرتبه هم در مدت پنج سال از طرف درندگان و حیوانات ضاره صحرا صدمه به آنان و احشامشان وارد نیامد
قـبیله بـنی سـعد نه فقط از اوضاع و تربیت ذات مقدس منتفع شدند بلکه بعد از بعثت و هـجرت در زمـان فتح مکه معظمه نیز منافع فراوان نصیبشان شد که خلاصه مطلب چنین است.
بعد از نقض عـهد قـریش و اهـالی مکه حضرت رسول بمکه لشگر کشید و با نهایت سهولت شهر را فتح نـمود کـه شـرح آن محتاج بنوشتن کتاب و یا مقاله مخصوص است ولی بعد از فتح مکه در نظر گـرفت کـه کـار طائف را هم بکسره نماید و بدان سو لشگر کشید و با تفصیل مخصوص لشگر طائف را شـکسته و غـنائم و اسرای زیادی از آنان گرفتند و من جمله اسماء دختر حلیمه سعدیه بود که بـعد از شـناساندن خـود فورا آزاد گردید. ولی نامبرده آزادی خود را به تنهائی قبول ننمود و بهمین جهت کلیه اسرای قـبیله بـنی سعد آزاد شدند و سپس اموال و مواشی او که غارت شده بود با مقدار زیادی عـطیه دربـارهاش مـنظور گردید باز اسماء رد کلیه اموال قبیله خود را نیز تقاضا کرد که این تقاضا باز هـم پذیـرفته شده و به آزاد کردن تمام اسرای قبیله و اموال آن مفتخر گردید.
گویند دختر حاتم طـائی هـم بـهمین طرز از پیشگاه مقدس حضرت رسالت پناهی آزادی نفوس و اموال قبیله طی را تامین نمود.
بهرحال عـبد المـطلب بـرای رعایت احتیاط حضرت محمد(ص) را باتفاق مادرش که در نواحی مدینه اقوام و طایفه داشـت بـمدینه فرستاد که آثار غریب و عجیب فوق طاقت بشری از آن جناب در مدینه هم ظاهر گردید-و بواسطه نفوذ و کـثرت یـهود در این شهر قبیله آمنه بقاء او را در مدینه صلاح ندانسته و آمنه حضرت را بوسیله شـخص امـینی بمکه فرستادند. در بین راه آمنه هم برحمت ایـزدی پیـوست و حـضرت را تنها مغموم و محزون بمکه برده و تحویل جـدش نـمودند. مدت کفالت عبد المطلب هم فوق العاده کوتاه بود زیرا او هم بفاصله مـدت کـمی وفات کرد و حضرت محمد(ص)را بـه پسـر ارشد خـود ابـو طـالب سپرد و بهمین جهت به یتیم ابـو طـالب معروف شد در ایام رشدش در بین تمام اهالی مکه به محمد امین مـعرفی گـردید و همین امانت موجب شد که ثـروتمندترین بانوان قریش حـضرت خـدیجه زمام ثروت بیپایان و نفس خـود را بـکف کفایت آن بزرگترین امین و شریفترین رجال اهل عالم بسپارد و با بذل مال و کوشش نـام نـامی خود را در تبلیغ و ترویج اسلام و حـمایت آنـجناب بـعد از ابو طالب تـبت نـماید.
منبع: «آئین اسلام» 16 دی 1328 - شماره 255