ديدگـاه شیخ كليني، شیخ مفيد و... دربارۀ روز ميلاد پيامبر اكرم(ص)
به گزارش خبرنگار حوزه استان های خبرگزاری تقریب، متن مقاله به شرح ذیل است:
مقدمه:
اديان توحيدى ابراهيمى، اديانى تقويمى هستند و در اين ميان، شيعه به طور جـدّىتر، يك مذهب تقويمى است. اين، نكتهاى است كه از آداب و اخلاق مذهبى آن، بويژه بزرگداشت روزها و ايّام، به هـر مناسبت، آشكار مىشود. اين تـوجّه، بـسيار قديمى است و شاهد آن، رسالههاى فراوانى است كه در قرن سوم و بعد از آن، تحت عناوين مختلف در اين باره نوشته شده است. آثار ياد شده يا شكل انسابى و تاريخى و يا شكل دعايى و زيارتى دارند. عناوينى چون: تاريخ أهل البيت، مـواليد الائمّة، مسار الشيعة، يا مختصر تواريخ شرعية و نظاير آنها، عناوينى هستند كه در اين باره، مورد استفاده قرار گرفته اند. عنوان تاريخ در اين موارد، اختصاص به ارائه تاريخ تولّد و وفات و برخى از جزئيات شخصى است.
این اثـر، به عنوان يك اثر رسمى از يك عالم بزرگ شيعه، بايد كهنترين كتاب در اين زمينه باشد. از قضا نسخه اى از آن كه در سال 391 ق، كتابت شده دو سال بعد از تأليف و 22 سال پيش از درگذشت شيخ مفيد موجود و به صورت عكسى (به كوشـش سـيّد محمّد حسينى جلالى) چاپ شده است.
شمارى از اين رسائل را مرحوم آية الله مرعشى نجفى، تحت عنوان مجموعه نفيسه (قم: بصيرتى، 1396ق) چاپ كرد كه عبارت است از: تاريخ الأئمّة (ابوالثلج بغدادى)، مسار الشيعة (شيخ مـفيد)، تـاج المواليد (طبرسى)، ألقاب الرسول و عترته (از بعضى از قدماء)، توضيح المقاصد از شيخ بهايى (بعدها درباره اين آثار، مطالب بيشترى منتشر و برخى هم به صورت انتقادى چاپ شدند).
فهرست بلندى از اين قبيل آثار را در مـدخل «مـواليد» از كتـاب شريف الذريعة مىتوان ملاحظه كرد. اسـتاد حـسينى جـلالى نيز در مقدّمه كتاب تاريخ اهل البيت به همين معناى بيان تاريخ ولادت و وفات و برخى جزئيات ديگـر نـوشته شـده، به دست داده است.
اين، جز آن مواردى است كه در آثار دعـايى شـيعه، مانند: مصباح المتهجّد، نزهة الزاهد، اقبال الاعمال و آثار ديگر همين تقويمهاى درج شده و آداب و آثار آن، شرح داده شده است. ابنطاووس (م 664 ق) كتـابى بـا نـام التعريف بالمولد الشريف (در تواريخ پيامبر و اهل بيت() داشته است كه مـتأسّفانه برجاى نمانده است؛ امّا در اقبال، از آن ياد و نقل كرده است.
در اين زمينه، برخى از آثار تقويمى كهنى نيز برجاى مانده است كه نمونه آنـ، زيجـ مـفرد، از محمّد بن ايّوب طبرى شيعى از قرن پنجم است.
در اين آثار، بجز اعياد رسـمى و بـرجسته، تواريخ مربوط به ولادت و وفات امامان، و برخى از شخصيتهاى محبوب شيعه، مانند: حمزه، جعفر بن ابى طالب، ابـو طـالب، خـديجه و ديگران آمده است. در برابر، براى اظهار شادمانى، تواريخ برخى از افراد نامحبوب هـم درج شـده كه از آن جـمله، تاريخ سقوط امويان و يا كشته شدن يزيد و... .
اين نوشتهها را بايد از آنچه درباره ولادت پيامبر نوشته شده و بخصوص اهـل سـنّت از قـرن هفتم به بعد در اين باره تأليف كردند، جدا كرد؛ گرچه در اين نوشته، اختلاف نظرها دربارۀ تاريخ ولادت پيامـبر خـدا آمده است.
دربارۀ برخى از اين تواريخ بايد گفت كه به شدّت، اختلافى است و اين اختلاف، از هـمان آغـاز وجـود داشته و امرى عادى و طبيعى بوده است. اين، در حالى است كه علم تاريخْ به معناى اصـيل آن،يعـنى دانستن تاريخ ولادت و وفات، جزء علوم اصيل عربى و سنّت تاريخنگارى اسلامى از آغاز شكلگيرى اين عـلم در دنـياى اسـلام است.
علم اختلاف تواريخ، خود دانشى است كه راههاى خاصى براى تعيين تاريخ درست دارد؛ هـر چـند به صورت منظّم و روشمند تاكنون در اين باره چيزى نوشته نشده است. اين مسأله، دربـاره راويانـْ دنـبال شدهاين اثر، به چندين نفر، از جمله: نصر بن على جهضمى، امام رضا(، احمد بن مـحمّد فـاريابى، ابـن ابى الثلج بغدادى و ابن خشاب، منسوب شده است و آقاى جلالى در مقدّمه، از اين انـتسابها سـخن گفته، و اصل آن را از جهضمى همراه افزوده هايى از ديگران مىداند.
البته در اين فهرست ـ كه شامل 93 عنوان كتاب است ـ آثار جـديد نـيز در كنار آثار كهن آمده است؛ گرچه حق آن بود كه آثار كهن ـ كه بر اسـاس هـمان رويه قديمى و با هدف تبيين تاريخ تولّد و وفـات و بـرخى از جـزئيات ديگر از جمله ياد از اولاد امامان بود ـ مستقل فهرست مـىشدند.
كتـابخانه ابن طاووس، ص103.
نمونه آن الفضل المنيف في المولد الشريف، از صلاح الدين صفدى است كه نـسخه اى از آن در اخـتيار ميرزا حسين نورى بوده و در مـيزان السـماء در تعيين ولادت خـاتم انـبيا چـاپ شده در: ميراث حديث شيعه، دفتر شـشم، ص387 ـ 443 از آن نـقل كرده است.
و به دليل فوايد عملى آن، روى آن، حسّاسيت وجود داشته است؛ امّا آنچه كه در شـيعه وجـود دارد، اعتبار دادن به اين روزها به عنوان روز عـيد يا سوگ، نكتهاى است كه اهـل سـنّت براى آن اهميتى قايل نـبودند؛ بـراى مثال، ديده نشده است كه در قرون نخستين اسلامى، اهميتى براى روز ولادت پيامبر( قايل باشند. اين در حالى اسـت كه در مـيان شيعيان، از كهنترين ايّام، آثارى در اين زمينه وجـود داشـته اسـت.
با اين حال، اخـتلاف نـظر ميان شيعيان نيز وجـود داشـته است و راه حل براى عالمان اين رشته، بخصوص براى آسان كردن كار مردم آن بوده است كه يك تـاريخ را بـر اساس روشهايى كه داشتهاند و بيشتر بر اسـاس شـهرتى كه محصول بـررسى عـلمى و مـسائل ديگر بوده است، يك روز را مـعين مىكردهاند؛ امّا در بسيارى از موارد، در يك موضوع، تاريخهاى مختلف ارائه مىشده، بدون آن كه يكى از آنها دقيقاً درست دانسته شود.
اخـتلاف نـظر در تواريخ شرعي
اختلاف نظر در تعيين تـاريخ بـراى هـر رويدادى وجـود دارد و نـمونههاى آن در تواريخ اسلامى و دربـاره رويدادهـاى مختلف نيز فراوان است؛ امّا به طور معمول، سه نوع نگاه در تعيين تاريخهاى شرعى مطرح اسـت.
نـخست، نـگاه روايى بر اساس نقلهايى كه رسيده و محدّثان و اخبارىها آن را روايت مـىكنند. اين افـراد، بـه طـور مـعمول، بـه يك قول از يك معصوم يا يك شخصيت برجسته مذهبى اعتماد میكنند.
دوم، نگاه مورّخان كه شكل سندى به نقل خود نمىدهند و علاوه بر آن، منابع خاص خود را دارند.
سوم، نگاه منجّمان؛ مانند: سـلامى، بتانى، حمزه اصفهانى، بيرونى يا محمّد بن ايّوب طبرى كه آنان نيز به جز استفاده از نقلهاى مورّخان و احياناً محدّثان، جستجوهاى نجومى براى يافتن طالع دارند و اين كه مثلاً در فلان تاريخ، آيا طالعى براى ظهور شـخصيتى كه در حـد پيامبر خدا( باشد، وجود دارد يا نه؟ دربارۀ بخش اخير مىتوان به آثار الباقية بيرونى مراجعه كرد. هرچه هست، دامنه اختلاف در اين باره، زياد است.
در نگاه اوّل، اختلاف نقلها در باب ولادت پيامبر خدا( قدرى شگفت مىنمايد و اين شـگفتى، وقـتى بيشتر مىشود كه به اختلاف درباره تاريخ مبعث، هجرت، و وفات آن حضرت برسيم.
اِربلى در اواخر قرن هفتم، درباره ولادت پيامبر خدا و با توجّه به اختلاف نـظر مـوجود در آن، به ساير اختلافات هم اشـاره كرده، مـىنويسد:
إن اختلافهم فى يوم ولادته سهل؛ إذ لم يكونوا عارفين به، و بما يكون منه، و كانوا اُميّين لا يعرفون ضبط مواليد أبنائهم. فأمّا اختلافهم فى موته فعجيب. و الأعجب من هذا مـع اخـتلافهم فى الأذان و الإقامة، بل اخـتلافهم فـى موته أعجب؛ فإن الأذان ربّما ادّعى كل قوم أنهم رووا فيه رواية، فأمّا موته فيجب أن يكون معيناً معلوماً
بيرونى درباره اختلاف نظر دربارۀ ولادت پيامبر خدا با استناد بـه مـآخذ پيشين، جدّىتر سخن گفته است. وى مىنويسد:
و ليس يُعرف من مولده، إلاّ أنّه ولد ليلة الاثنين فى ربيع الأوّل؛ فأمّا اليوم من الشهر، فمختلف فيه، كما اختلف فى مبعثه.
سپس از قول منجّم معروف «ماشاءالله» مىنويسد كه حضرت، روز دوشـنبه، روز خـور از ماه دَى سـال 41 سلطنت انوشيروان، ابتداى ساعت هفتم و در حالى كه خورشيد در وسط آسمان بوده، به دنيا آمد. بيرونى سخن اخير مـاشاءالله را چنين نقد مىكند كه همه اتفاق دارند كه حضرت، شب به دنيا آمـده اسـت. بـيرونى، سپس از محمّد بن جابر بتانى در كتاب كسوفات نقل كرده است كه حضرت، روز دوشنبه، بيست نيسان سال 882 اسكندرى، به دنـيا آمـد. سلامى هم در كتاب التاريخ، معتقد است كه آن حضرت، شب دوشنبه، دوازدهم رمضان عام الفـيل، هـنگام طـلوع فجر به دنيا آمد. سپس بيرونى مینويسد:
فأمّا اختلافات فى مَولده فمحتملة، لعدم من كان يضـبط امثال ذلك ويحفظه.
رسمي شدن يك تاريخ
در گذر تاريخ، شهرت يك مورّخ و تسلّط او بر ديگران، سـبب مىشد كه يك تاريخ، ميان عـامّه پذيرفـته شود؛ چنان كه گاه دستگاه حكومت، با به رسميت شناختن يك تاريخ، اين كار را انجام مىداد؛ براى مثال، درباره سيزدهم رجب و تعيين رسمى آن به عنوان روز ولادت امام على، شاه سلطان حسين اقدام كرد:
پادشاه فـرمود كه ايشك آقاسى باشى همه علماى اعلام و مدرّسين و متوسّطين را اجتماع فرمودند در خانه ميرزا باقر صدرخاصه و بعد از منازعات، آقا جمال و ميرمحمّد باقر ـ سلّمهما الله ـ و قريب هشتاد نفر ترجيح دادند كه روز ولادت آن حضرت، سيزدهم رجـب اسـت و شيخ الإسلام و پسرش محمّد حسين [تبريزى] و دامادش ملاّ عبد الكريم، هفتم شعبان را روز ولادت آن حضرت گمان كردند و هر كس اعتقاد خود را نوشته، محصّل امر مزبور، به نظر اشرف رسانيد و اين مجمع در شنبه، يازدهم شهر رجـب، مـنعقد شد و پادشاه والاجاه، ترجيح مُجمع عليه داده، سيزدهم را عيد قرار داد و شب تا صبح به طريق ساير اعياد، نوبه را فرو گوفتند و آن روز را مجلس ساختند، و قول هفتم را ـ كه از قدما و متأخّرين قايلى نداشت و مـستند آن، بـه غير حديثى نبود ـ اعتبار ننمودند؛ چنانكه قول به اين كه ولادت با سعادت، در هفتم ذى حجّه است يا در چهاردهم رمضان است، نيز به غير حديثى ديگر، سندى نداشت و كسى اعتبار نكرده بود. پس هر سـه قـول در يك مـرتبه است، لهذا ترجيح قول اوّل دادنـد و اينـ عـيد از مخترعات شاه سلطان حسين بن شاه سليمان است ـ نفعه الله به فى الدارين
سپس نام حاضران از علما را آورده است.
جالب است بـدانیم کـه دربارۀ ولادت رسول خدا در روز هفدهم و شیوع آن، آقا رضی قزوینی هم همین عقیده را دارد. وی پس از اشاره به عقیده کلینی، بـا اشـاره بـه این که شیخ مفید در المقنعه، روز هفدهم را پذیرفته است، مینویسد:
شـیخ طوسی به دلیل آن که در این قبیل امور از استادش مفید پیروی میکرد، همان را مطرح کرد و این تاریخ مورد قـبول جـامعه شـیعه قرار گرفته و شیوع یافت؛ به طوری که در بیشتر بلاد عجم نـیز در انـجام نوافل و ادعیه از همان پیروی میکنند؛ اما آنچه که در مکه و مدینه به طور مستمر از قدیم تاکنون بـوده، تـاریخ اول بـوده است.
داستان اختلاف نظرها دربارۀ تاریخ ولادت رسول الله
ماجرای تعیین تاریخ ولادت رسول خـدا خـود حـکایتی است که مروری کوتاه بر آن خواهیم داشت. شروع آن از مرحوم کلینی در الکافی است که ولادت رسـول خـدا را در دوازدهـم ربیع الاول دانسته، در حالی که از شیخ مفید به بعد، تاریخ ولادت هفدهم ربیع عنوان و میان عـلما پذیـرفته شده است. بحث یاد شده ضمن بحثهای تقویمی ـ که در زمان صفویه دربارۀ نـوروز نـوشته شـد ـ بار دیگر طرح گردید.
یکی از نخستین مسائل، بر اساس گفته کلینی، فاصله میان زمـان حـمل و ولادت رسول خدا بود. کلینی گفته است که حمل در ایام تشریق (روزهای 11 – 13 ذی حجه) بـوده و ولادت در دوازدهـم ربـیع الاول. این یعنی سه ماه. شهید ثانی در شرح لمعه این مسأله را مورد اشکال قرار داده و با جـوابی در ایـن حد که شاید این از ویژگیهای رسول خدا( بوده، به آن پاسخ داده است؛ امـا افـزوده کـه در منابع، تاکنون چنین ویژگی دربارۀ حضرت، جایی ندیده است. این اشکال و جواب مورد توجه قـاضی بـن کـاشفالدین یزدی (م 1075ق، در اردبیل) از شاگردان شیخ بهائی (م1030ق) صاحب آثار متنوع از جمله جام جهانمای عـباسی دربـارۀ ویژگی های شراب، قرار گرفته و تلاش کرده است تا با طرح مسأله نسیء، آن را پاسخ دهد. وی رسـاله کـوچکی با عنوان رسالة فی مولد النبی( ویژه همین موضوع در چهار صفحه نـگاشته اسـت.
اما در اصل بحث مولد النبی( و این کـه روز دوازدهـم بـوده است یا هفدهم، مفصل ترین بحث از آن آقـا رضـی قزوینی (م 1096ق) است. نوشتههای آقا رضی مورد توجه مرحوم مجلسی قرار گرفته و وی که بـا آنـها موافق نبوده، بدون نام بـردن از او، تـنها با گـفتن «بـعض المـحققین" به نقد مطالب وی پرداخته اسـت. قـزوینی در یکی از مدخلهای لسان الخواص ـ که ویژه بحث از تقویم است ـ بحثی را دربارۀ مـولد النـبی، نوروز و تاریخ آن مطرح کرده است. ایـن مدخل ارثماطیقی است کـه بـه معنای علم الاعداد است. وی در آنـجا بـحثهایی نیز دربارۀ سال شمسی و قمری و کبیسه و... آن دارد.
آقـارضی، ضـمن بحث از نظریه کلینی و مـفید، دلیل غلبه نظریه شیخ مفید را پیروی شیخ طوسی از او میداند که سبب شد این تاریخ در مـیان شـیعه رواج یافته و بخصوص در بلاد عجم انتشار یـابد. وی بـر ایـن بـاور اسـت که مبنای عـمل مـستمر در مکه و مدینه بر اساس همان دوازدهم ربیع است. وی سپس میافزاید که من رسالهای به فارسی در ایـن بـاره نـوشتهام؛ موضوعی که پیش از من کسی چنین بـه آن نـپرداخته اسـت. مـن در آنـجا دلایـل کافی برای اثبات این که عقیده کلینی درست است، اقامه کردهام. سپس خلاصه آن دلایل را آورده است. نسخهای از این رساله به شماره 16871 در کتابخانه مجلس با عنوان مولودیه مـوجود است.
این رساله در اختیار ثقةالاسلام تبریزی نیز بوده و از آن در ایضاح الانباء نقل کرده است. آغاز آن چنین است:
بر ضمير منير أذكياء انصاف پيشه و راست طبعان درست انديشه عرض مىكند كه مولد ... .
وی در بـیستم جـمادی الثانی 1092ق، از تألیف آن فراغت یافته است. نسخهای از این رساله به شماره 16871 در کتابخانه مجلس با عنوان مولودیه موجود است.
این بحث در اوايل قرن چهاردهم هجری، بار دیگر توسط مرحوم میرزا حسین نـوری مـطرح شده و او رساله میزان السماء را در این باره نوشت. مرحوم ثقةالاسلام نیز با توجه به نوشتههای او دیگران، و بر اساس نقدها و مطالبی که در این باره داشـته، البـته در تأیید روز هفدهم ربیع، مصمم شـده اسـت تا در این باره رسالهای بنویسد که همین رساله حاضر است.
همین زمان سید ابراهیم مدرس حسینی اصفهانی نیز رساله ای در مولد النبی( نوشت که آقـابزرگ نـسخهای از آن را در کتابخانه شیخ الشریعه اصـفهانی دیـده است. وی میافزاید که میرزا محمد مهدی، پسر شیخ الشریعه در رسالهای که در این باره نوشته ـ بنگرید به ادامه بحث ـ از آن نقل کرده است.
در این زمینه میرزا محمد مهدی فرزند شیخ الشریعه اصـفهانی نـیز در حالی كه جوان بود، رساله ای با عنوان إعلام الأعلام بمولد سيد الأنام در تعیین تاریخ تولد پیامبر نوشته است. این رساله تقریر عقیده پدر او یعنی شیخ الشریعه است که با گفتههای مـیرزای نـوری در میزان السـماء موافق نبوده است. آقابزرگ ـ که با وی محشور بوده است ـ با اشاره به این که نسخهای از لسان الخـواص قزوینی در اختیار شیخ الشریعه بوده، میگوید که به همین دلیل، مـرحوم شـیخ الشـریعه در انجام اعمال مستحبی روز ولادت، احتیاط کرده هم در دوازدهم و هم در هفدهم آن اعمال را به جای میآورد. در میان متأخرین، مرحوم شـوشتري در رسـاله تواریخ النبی و الال تمایل به دوازدهم ربیع الاول داشت، اما به طور عموم، در میان شـیعیان، ولادت هـمان روز هـفدهم پذیرفته شده است. این در حالی است که از زمان طرح بحث وحدت شیعه و سنی در ایران پس از انقلاب، هفتهای کـه دوازدهم و هفدهم در آن اسـت، بـه عنوان هفته وحدت اعلام شده است. اکنون به بحث اصلی خود باز گردیم.
تواريخ شرعي در «الكافي»
بدون ترديد، كتاب الكافي با توجّه به تاريخ نگارش آن، يكى از كهنترين آثارى است كه تواريخ شرعي مـربوط به معصومان( را ثبت كرده است. اين، افزون بر مطالبى است كه با سند در تاريخ معصومان( دارد و حجم قابل ملاحظهاى از صفحات را به خود اختصاص داده است. مقصود ما در اين جا، اطّلاعاتى در حد چهار ـ پنج صفحه درباره تـاريخ تـولّد و وفات معصومان( به علاوۀ برخى از جزئيات است. حجم اين اطلاعات، زياد نيست؛ امّا آنچه جالب است، اينكه در روال طبيعى اسنادى مانند آنچه در طبيعت كتاب الكافي آمده، نيست. به همين دليل است كه مورد انـتقاد مـيرزا حسين نورى قرار گرفته است. وى مىنويسد:
شيخ كلينى، اگرچه ثقة الاسلام و فخر شيعه است و كتابش در اعتبار، بىنظير، امّا بر ناقد بصير، پوشيده نيست كه ايشان، در مقام ذكر تاريخ مواليد و وفات، مـعتنا بـه تحقيق و تميز صحيح از سقيم نبودند. لهذا با آن اعتنا به ذكر سند در هر خبرى،در اين جا قناعت كردند. به عبارت بعضى از مورّخان كه در نزد ايشان حاضر بود، چه ثمرى در معارف حقّه و اخلاق حـسنه و اعـمال جـوارحيه ـ كه مرتّب بر معرفت آنها بـاشد ـ نـبود و وضـع كتاب براى آن سه فايده جليله كه ـ بحمدالله ـ متكفّل و مغنّى و چون نامش شافى و كافى است و اخبار موجوده در آن معادل، بلكه زياده از موجود در تمام صحاح سـتّه اهـل سـنّت، و مؤيّد اين مطلب، آن كه در روز هم به ايشان موافقت كردنـد كه دوشـنبه بود.1
ميرزا حسين نورى، با ارائه نقلهاى فراوانى ـ كه نخستين آنها از شيخ مفيد است ـ، به نقد نظر كلينى پرداخته و قرن بـه قـرن از اين عـالمان، از جمله كراجكى، شيخ طوسى، شيخ رضى الدين على حلّى (در العدد القـويّة)، ابن طاووس و عدّهاى ديگر، نظر هفدهم را نقل كرده است.
وى پس از نقل اقوالى كه به نظر وى، حاوى احاديثى در اين باره است، مىنويسد:
مـدّعى تـشيّع و مـتابعت ائمّه شيعه(، با ورود اين اخبار معتبره و تصريح اساطين دين، چگونه جرئت بـر مـخالفت كند و ترجيح قول ديگر دهد؟!
از سوى ديگر، با توجّه به حديثى بودن او و دقّت وى در اسناد، انتظار آن مىرود كه گـرچه سـند اين قـبيل عبارات را نياورده است، امّا آنها را بر اساس اسناد اختصاصى خود و همين طـور بـا تـوجّه به آنچه در ميان شيعيان شهرت داشته، تنظيم كرده باشد.
اطلاعات كلينى درباره تاريخ معصومان بـيش از هـمه دربـاره پيامبر است كه جزئياتى را ارائه كرده است. متن آن چنين است:
وُلِدَ النَّبِىُّ( لاِثـْنَتَىْ عـَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأوَّلِ فِى عَامِ الْفِيلِ يَوْمَ الْجـُمُعَةِ مَعَ الزَّوَالِ، وَ رُوِىَ أيْضاً عِنْدَ طـُلُوعِ الْفـَجْرِ قـَبْلَ أنْ يُبْعَثَ بِأرْبَعِينَ سَنَةً، وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِى أيَّامِ التَّشْرِيقِ عِنْدَ الْجـَمْرَةِ الْوُسْطَى وَ كَانـَتْ فـِى مَنْزِلِ عَبْدِالله بْنِ عَبْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ وَلَدَتْهُ فِى شِعْبِ أبِى طَالِبٍ فِى دَارِ مُحَمَّدِ بـْنِ يُوسـُفَ فـِى الزَّاوِيَةِ الْقُصْوَى عَنْ يَسَارِكَ وَ أنْتَ دَاخِلُ الدَّارِ وَ قَدْ أَخْرَجَتِ الْخـَيْزُرَانُ ذَلِكَ الْبَيْتَ فَصَيَّرتَهُ مَسْجِدا يُصَلِّى النَّاسُ فِيهِ وَ بـَقِىَ بـِمَكَّةَ بَعْدَ مَبْعَثِهِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً ثُمَّ هَاجَرَ إِلَى الْمـَدِينَةِ وَ مَكَثَ بِهَا عَشْرَ سـِنِينَ ثـُمَّ قـُبِضَ( لاِثْنَتَىْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ يَوْمَ الاْءِثْنَيْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً وَ تُوُفِّىَ أبُوهُ عـَبْدُ اللهـ بـْنُ عَبْدِ الْمـُطَّلِبِ بِالْمـَدِينَةِ عِنْدَ أخْوَالِهِ وَ هُوَ ابْنُ شَهْرَيْنِ وَ مَاتَتْ اُمُّهُ آمِنَةُ بـِنْتُ وَهـْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُؤَىِّ بْنِ غَالِبٍ وَهُوَ( ابـْنُ أرْبـَعِ سِنِينَ وَ مَاتَ عَبْدُ الْمـُطَّلِبِ وَ لِنَّبِيِّ( نَحْوُ ثُمَانِ سِنِينَ وَ تَزَوَّجَ خَدِيجَةَ وَ هُوَ ابـْنُ بـِضْعٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً، فَوُلِدَ لَهُ مِنْهَا قَبْلَ مـَبْعَثِهِ( الْقـَاسِمُ وَ رُقـَيَّةُ وَ زَيْنَبُ و اُمُّ كُلْثُومٍ و وُلِدَ لَهُ بَعْدَ الْمـَبْعَثِ الطـَّيِّبُ وَ الطـَّاهِرُ وَ فَاطِمَةُ( وَ رُوِىَ أيْضا أنَّهُ لَمْ يُولَدْ بَعْدَ الْمـَبْعَثِ إلَّا فَاطِمَةُ( وَ أنَّ الطَّيِّبَ وَ الطَّاهِرَ وُلِدَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ وَ مـَاتَتْ خـَدِيجَةُ( حِينَ خَرَجَ رَسُولُ الله( مِنَ الشـِّعْبِ وَ كَانـَ ذَلِكَ قَبْلَ الْهـِجْرَةِ بـِسَنَةٍ وَ مـَاتَ أبُو طَالِبٍ بَعْدَ مَوْتِ خَدِيجَةَ بـِسَنَةٍ فـَلَمَّا فَقَدَهُمَا رَسُولُ الله( شَنَأ الْمـُقَامَ بِمَكَّةَ وَ دَخَلَهُ حُزْنٌ شَدِيدٌ وَ شَكَا ذَلِكَ إِلَى جَبْرَئِيلَ( فَأوْحَى اللهـ تـَعَالَى إلَيْهِ اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أهـْلُهَا فَلَيْسَ لَكَ بِمَكَّةَ نَاصِرٌ بـَعْدَ أبـِى طَالِبٍ وَ أمَرَهُ بِالْهِجْرَةِ.
اين عـقيده كلينـى، با آنچه كه شيعيان در طول تاريخ به روز ولادت پيامبر خدا( پذيرفتهاند، متفاوت است. یک پرسـش مـهم این است که شیخ کـلینی ایـن مـتن را از کجا گرفته است؟ آیـا اصـل آن حدیث معصوم بوده یـا آن کـه از روی یک متن تاریخی برداشته است. آنچه در اينجا میتوان گفت، شباهت اندکی است که مـیان آن و عـبارتی برگرفته از زبیر بن بکار دربارۀ مـولد النـبی( است کـه در البـدایة و النـهایة ابن کثیر و امتاع الاسـماع مقریزی آمده است. ماجرا حمل آمنه به پیامبر در ایام تشریق، بخصوص در آن متن قید شـده و مـحل تولد نیز آمده است.2 نقل ابـن کـثیر از زبـیر بـن بـکار شبیهتر از عبارت مـقریزی بـه نقل الکافی است. ابن کثیر مینویسد:
قال الزبير بن بكار:
حملت به أمه في أيام التشريق فـي شـعب أبـى طالب عند الجمرة الوسطى. و ولد بمكة بالدار المـعروفة بـمحمد بـن يوسـف أخـى الحـجاج بن يوسف لثنتى عشرة ليلة خلت من شهر رمضان.
با این عبارت، تقریباً میتوان اطمینان یافت که شباهتی در حد آن که اظهار کنیم مـنبع کلینی عبارت زبیر بن بکار یا منبع مشترکی برای هر دو بوده، وجود دارد.
از آنچه شيخ مفيد در مسار الشيعة اظهار كرده تا زمان ابن طاووس، بر اساس آنچه در اقبال آورده، سيره پذيرفته شـده مـيان شيعه، تعظيم و بزرگداشت روز هفدهم ربيع الأوّل بوده است. با اين حال، بررسى اين مسأله، بر اساس روايات و نقلها، خالى از فايده نخواهد بود.
ديدگاههاى موجود درباره تاريخ ولادت پيامبر خدا
درباره تاريخ ولادت پيامـبر(، دو ديدگـاه اصلى و چند ديدگاه فرعى وجود دارد كه بر هر يك، مرور كرده و شواهد موجود در منابع و معتقدان به هر نظر را مرور مىكنيم:
الف. دوازدهم ربيع الأوّل
اين نظريه مشهور مـيان اهـل سنّت است كه شايد كهـنترين نـص آن، مربوط به ابن اسحاق است كه آراى او در بسيارى از اخبار سيره، رسميت يافتهاند. عبارت ابن اسحاق، اين است:
قال ابن إسحاق: وُلد رسول الله( يوم الاثنين، لاثنتى عشرة ليلة خـلت مـن شهر ربيع الأوّل، عام الفـيل.
در مـيان شيعيان، ثقة الاسلام كلينى (م 329 ق) به اين نقل باور دارد و اخبار ديگرى هم دال بر آن در ميان برخى از كتابهاى شيعى وجود دارد. در اثبات الوصية هم ـ كه منتسب به مسعودى است ـ روز ولادت پيامبر( را ابتدا دوم ربيع الأوّل و پس از آن، روز جـمعه، دوازدهـم ربيع الأوّل دانسته و آن را اصحّ مىداند. در زيج مفرد، اثر ابو جعفر محمّد بن ايّوب طبرى شيعى (زنده در ربع اخير سده پنجم)، ولادت پيامبر خدا( در روز دوازده ربيع الأوّل، درج شده است.
بنا بر اين، سخن علاّمه مجلسى، داير بر اين كه عـقيده بـه روز دوازدهم، در مـيان شيعيان، فقط از كلينى است، قابل قبول نيست؛ زيرا رواياتى در برخى از منابع شيعه، در تأييد اين نظر آمده است.
ابان بـن عثمان احمر (م حدود 170 ق) روايتى دربارۀ داستان ولادت پيامبر خدا نقل كرده و ضمن آن، روز دوازدهـم ربـيع الأوّل را روز ولادت ايشـان دانسته است:
عن عـلىّ بـن إبـراهيم، عن أبيه، عن ابن أبى عمير، عن أبان بن عثمان رفعه بإسناده، قال: لمّا بـلغ عبد الله بن عبدالمطلّب (إلى أن قال) فولد رسول الله( عام الفيل لاثنتى عشرة ليلة مضت من ربـيع الأوّل يوم الاثنين....
در بحار الأنوار، بـه نـقل از مواليد الأئمّة (كه در جايى، آن را از جهضمى دانسته)، پس از آن كه تولّد را در هفدهم ربيع الأوّل نقل كرده، قول دوم را دوازده ربيع الأوّل ياد كرده است. اين، نشان مىدهد كه در روايات شيعى قرن دوم يا سوم، روايت دوازدهم ربيع الأوّل هم بوده است.
ابن طاووس هم مىنويسد:
قد روينا فى كتاب التـعريف للمولد الشريف عدّة مقالات أنّ اليوم الثانى عشر من ربيع الأوّل كانت ولادة رسول الله(فصومه احتياطاً للعبادة بما يبلغ الجهد إليه.
نكته ديگر، آن است كه ابن طاووس معتقد است كه ما در كتب برخى از اصحاب خود از عجم، يافـتيم كه مـستحب است در روز دوازدهم، دو ركعت نماز با حمد و سه بار سوره كافرون و ركعت دوم، حمد با سه بار قل هو الله، خوانده شود.اين هم مىتواند شاهدى بر آن باشد كه شيعيان عجم، ولادت را دوازدهم ربيع الأوّل مـىدانستهاند.
ب. هـفدهم ربيع الأوّل
اين نظريه، در ميان شيعيانْ شهرت يافته و قديمىترين مورّخ رسمى تواريخ شرعى ـ كه كتابش برجاى مانده ـ ، يعنى شيخ مفيد، در رساله مسار الشيعة و برخى از آثار ديگر خود، هفدهم ربيع الأوّل را روز ولادت دانسته اسـت. عـلاّمه شوشتري مىنويسد:
ما پيش از شيخ مفيد، به هيچ عبارتى دست نيافتيم كه روز هفدهم را روز ولادت بداند.
ضمن اشاره به اين كه در تاريخ أهل البيت ـ كه كهنترين متن درباره تواريخ شرعى اهل بيت( است ـ يادى از روز تولّد پيامبر خـدا( نـشده اسـت.
با اين توجّه بايد گفت كه عـبارت شـيخ مـفيد، هسته اصلى باور شيعيان به تعيين روز هفدهم براى ولادت پيامبر خدا(است:
و فى السابع عشر منه مولد سيدنا رسول الله( عند طلوع الفـجر مـن يوم الجـمعة فى عام الفيل، و هو يوم شريف عظيم البركة و لم يزل الصـالحون مـن آل محمّد( على قديم الأوقات يعظمونه و يعرفون حقّه و يرعـون حـرمته و يتـطوعون بصيامه. و روى عن أئمة الهدى( أنّهم قالوا من صام اليوم السابع عـشر من شهر ربيع الأوّل و هو مولد سيدنا رسول الله( كتب الله سبحانه له صيام سنة، و يستحب فيه الصدقة و الإلمام بزيارة المشاهد و التـطوع.
ابـن طـاووس، از حدائق الرياض و زهرة المرتاض و نور المسترشد شيخ مفيد، اين نقل را آورده است:
السابع عـشر مـنه مولد سيدنا رسول الله( عند طلوع الفجر من يوم الجمعة عام الفيل و هو يوم شريف عظيم البركة و لم تـزل الشـيعة عـلى قديم الأوقات تعظمه و تعرف حقّه و ترعى حرمته وتتطوّع بصيامه و قد روى عن أئمـّة الهـدى مـن آل محمّد( أنّهم قالوا من صام يوم السابع عشر من ربيع الأوّل و هو يوم مولد سيدنا رسـول الله( كتـب اللهـ له صيام سنة و يستحب فيه الصدقة و الإلمام بمشاهد الأئمّة( و التطوّع بالخيرات و إدخال السرور عـلى أهـل الإيمان
كراجكى هم در كنز الفوائد نوشته است:
وُلِدَ النَّبِىُّ( يَوْمَ الْجـُمُعَةِ عِنْدَ طُلُوعِ الْفـَجْرِ فـِى الْيَوْمـِ السَّابِعَ عَشَرَ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الأوَّلِ رُوِىَ أنَّ مَنْ صَامَهُ كُتِبَ لَهُ صِيَامُ سَنَة.
شيخ طـوسى (م 460 ق) نـيز در مصباح المتهجّد، همين راه را رفته و بر اساس عبارت شيخ مفيد، نوشته است:
و فى اليوم السـابع عـشر مـنه كان مولد سيدنا رسول الله( عند طلوع الفجر من يوم الجمعة فى عام الفيل و هو يوم شريف عظيم البـركة و فـى صومه فضل كثير و ثواب جزيل و هو أحد الأيّام الأربعة، فروى عنهم( أنّهم قـالوا مـن صـام يوم السابع عشر من شهر ربيع الأوّل كتب الله له صيام سنة و يستحب فيه الصدقة و زيارة المشاهد.
شیخ طوسی در التـهذیب نـیز تـولد را در روز هفدهم ربیع الاول دانسته است؛ همین طور در النهایة و المبسوط
روز هفدهم اين مـاه، مـولد پيغمبر بوده است. روز آدينه نزديك برآمدن صبح، در آن لحظه كه فيل آوردند تـا كعـبه را خراب كنند. روز بزرگوارى است و در روزه داشتن اين روز، ثـواب جـزيل اسـت و فضل بسيار. و اين روز، يكى است از آن چهار روز كه در سـال روزه بـبايد داشت. روايت كردهاند از ائمّه كه گفته: هر كه روز هفدهم ماه ربيع الأوّل روزه دارد، خداى تعالى بنويسد وى را ثـواب يكسـاله روزه و سنّت بود صدقه دادن در اين روز و زيارت مشاهد ائمـّه كردن.
نـويسنده نزهة الزاهـد هـم در سـال 598 ق، نوشته است:
هفدهم اين ماه بـود مـولد پيغمبر(. روايت كردهاند از ائمّه( كه هر كه اين روز روزه دارد، خداى تعالى، وى را روزه يكساله بنويسد و مستحب بـود در آنـ، صدقه دادن و زيارت مشهدها كردن.
در يك روايت داستانى هم كه در بـحار الأنوار آمده است، بـه نـقل از واقدى، ولادت پيامبر(، شب جمعه، قـبل از طـلوع فجر روز هفدهم ربيع الأوّل ذكر شده است.3
پس از وى، طبرسى نيز در اعلام الوري، همين نظريه را پذيرفته و آن را عقيده شـيعه دانـسته و برابر آن را نظريه اهل سنّت مـىداند كه روز تـولّد را دوشـنبه دوم ربيع الأوّل يا دهم آنـ مـىدانند.
شهرت روز هفدهم، به حـدّى اسـت كه بعدها مجلسى نوشت:
اتّفاق اماميه روى همين تاريخ است؛ گرچه بيشتر مخالفان، روز دوازدهم را معيّن كردهـاند، تـنها كلينى، روز دوازدهم را گفته است كه مىتواند اخـتيار آزادانـه او يا از روى تقيّه بـاشد.
بـه هـر روى، روز هفدهم، به عنوان روز ولادت، تـقريبا ميان شيعه شهرت داشته و اجماعى تلقّى شده است.
مرحوم مجلسى از كتاب مواليد الأئمّة( نقل كرده اسـت كه ولادت پيامـبر( در هفدهم ربيع الأوّل عام الفيل، روز جمعه در وقـت زوال بـوده و گـفتهاند كه وقـت طـلوع فجر، چهل سـال پيشـ از بعثت، و مادرش در ايام تشريق در نزديكى جمره وسطى در منزل عبد الله بن عبد المطلب، حامله شد و در شعب ابى طـالب، خـانه مـحمّد بن يوسف در زاويه انتهايى. البته در همين كتاب مـواليد الائمـّة آمـده اسـت:
گـفتهاند كه تـولّد، روز دوشنبه آخر روز دوازدهم ربيع الأوّل سال 908 اسكندرى در شعب ابى طالب، در وقت پادشاهى انوشيروان بوده است.
ما پيش از شيخ مفيد، هيچ نصّى از قـدما دربـارۀ روز هفدهم نداريم؛ امّا روايات نُهگانه نيز در واقع دو روايت است كه دومى آنها، دلالتى بر اين كه تولّد، روز هفدهم باشد، ندارد.
اگر چنين باشد، در آن صورت، روايت موجود در مسار الشيعة، صراحتى در اخبار به اين كه روز هـفدهم، روز ولادت اسـت نـدارد؛ بلكه اهميت اين روز مىتواند بـه مـسأله ديگـرى باشد كه از آن جمله، احتمال تحقّق معراج در اين روز است. علاّمه شوشتري، بلافاصله، با اشاره به آنچه كه ابن طاووس به نقل از كتاب شفاء الصـدور از ابـو بـكر نقّاش آورده است ـ كه معراج در شب هفدهم ربيع الأوّل رخ داده و بـر آن اسـاس، لزوم تعظيم آن روز را توصيه كرده ـ ، اين احتمال را مطرح كرده است كه اهميت روزه آن روز به اين جهت باشد.
البته روايت موجود در التهذيب، صراحت در اين امر دارد و تـعبير بـه تـعيين روز هفدهم، گويا از متن روايت است. درباره سيره صالحان بايد گفت كه نظر كلينـى و صـدوق، اگـر به عنوان دو رجل علم و حديث در شيعه شناخته مىشوند، خلاف اين سيره اسـت. بـه علاوه، نمىدانيم اين سيره، قبل از قرن چهارم هم بوده است يا نه!
رساله مولودیه در دفاع از باور ثـقة الاسـلام کلینی به تعیین روز ولادت رسول در دوازدهم ربیع الاول
آقا رضیالدین محمد قزوینی (م 1096ق) از علمای بـنام نـیمه دوم قرن یازدهم هجری و نویسنده چندین اثر از جـمله ضـیافة الاخـوان است. کتاب معروف او ـ که تاکنون به چـاپ نـرسیده ـ لسان الخواص است. از وی رسالههای فراوانی برجای مانده که یکی از آنها همین رساله مـولودیه اسـت که در مباحث گذشته، شرحی از چـگونگی آن بـه دست دادیـم. اکـنون ایـن رساله را بر اساس نسخه شماره 16871 کـتابخانه مجلس شوراي اسلامي ـ که شماری از رسائل وی در آن آمده ـ تصحیح و به خدمت دوستداران ارائه مـیکنیم. گـفتنی است که متن عربی ایـن رسـاله، بـه عنوان بخشی از لسـان الخـواص آمده است.
بسم الله الرحـمن الرحـیم
بعد الحمد و الصلوة، اقلّ خلق الله رضیالدین محمد قزوینی، بر ضمیر منیر اذکیاء انصاف پیـشه، و راسـت طبعان درست اندیشه، عرض میکند کـه روز مـولد حضرت خـاتم النـبیین ـ عـلیه و آله الصلوة و السلام ـ به اتـّفاق خواص و عوام، از جمله ایّام مشرّفه معظّمه است و از ائمه هدی( استحباب غسل و روزه و تصدّق در آن روز مأثور و در کـتب فـقهای شیعه امامیّه ـ رضوان الله علیهم ـ مسطور و در تـعیین آن از عـلمای اهـل تـاریخ، خـلافها مشهور است. و چـون نـوافل مذکوره، از اعمال موقّته است و ایقاع امثال آن بر وجه معتبر شرعی ـ که مصون از دغدغه احتمال بدعت بـاشد ـ بـیاطمینان بـه خصوص وقت آن، به دلیل عقلی یـا نـقلی مـیسّر نـیست، پس یـقین آن از مـهمّات دینیه و مقاصد شرعیّه است، و اگر در اطراف خلاف مذکور تأمّلی و در تحصیل حق در این مطلب خوضی واقع شود، امید است که وسیله دریافت مقصودی و تقریب ادراک مأمولی گردد؛ و توقع از اصـحاب طبایع قویمه و ارباب قرایح مستقیمه، آن که اگر بر خللی یا زللی مطلع گردند، به شرف اصلاح مشرّف سازند.
بدان که جمهور ارباب سیر و تواریخ، از خاصّه و عامه، اتّفاق کردهاند بر ایـن کـه ولادت با سعادت آن حضرت در ماه ربیع الاوّل عام الفیل بوده که مقدّم است بر هجرت به پنجاه و سه سال. لیکن ابن جوزی و غیره از عامّه نقل کردهاند که در روز دوشنبه مطابق دوم یـا هـشتم یا دهم یا دوازدهم ماه مذکور واقع شده و علمای خاصّه ـ رضوان الله علیهم ـ بر آناند که از روز جمعه دوازدهم و هفدهم ماه مذکور بیرون نیست؛ و سـوای ایـن پنج احتمال، قولی دیگر از خـاصّه و عـامه به نظر نرسیده. پس به دلالت حجیت اجماع طایفه محقّه، خصوصاً در امور متعلّقه به احکام دینیّه چنان که در علم اصول مقرّر شده، سه قول اوّل ـ که عـامه بـه آن اختصاص دارند ـ از درجه اعـتبار سـاقط است و بطلان آنها احتیاج به بیان علی حدَه ندارد و با آن که از ضوابط حسابیّه نیز ـ که بعضی از آن، بعد از این مذکور خواهد شد ـ استنباط فساد آنها میتوان نمود، پس اهتمام در این مقام، مـتعلّق اسـت به تعیین یکی از دوازدهم و هفدهم که قدر مشترک آنها مجمعٌ علیه و معمولٌ به فرقه جلیله شیعه امامیه است.
دلیل اوّل
آنکه اتفاق کردهاند صاحب الکافی و المـقنعه، بـلکه اتفاقی جمیع امّت است که وفات حضرت خاتم النبیین ـ صلّی الله علیه و آله ـ در روز دوشنبه بـوده یـا از دوازدهـم ماه ربیع الاوّل؛ چنانکه در الکافی مذکور است، و ابن جوزی نیز از مخالفین در کتاب تلقیح تـصریح بـه آن نموده، بی ذکر خلافی در آن، و یا در دو شب از ماه صفر مانده؛ چنان که مصرّحٌ بـه المـقنعه اسـت.
و این اتفاق، بیشبهه مستلزم اتفاق است بر این که غرّه ماه ربیع الاول سال وفات آن حـضرت روز پنـج شنبه باشد. و این ظاهر است و هر گاه غرّه ماه مذکور در سال مـذکور، روز مـذکور بـوده باشد، از آن لازم آید که غرّه ربیع الاول سال مولد، روز سه شنبه باشد یا دوشنبه، که به دو روز یـا سـه روز مـقدم است بر پنجشنبه؛ بنابر این که از ایام ما بین ماه مولد آنـ حـضرت و ماه وفات او که عبارت شصت و سه سال، مساوی عمر آن حضرت است؛ چنان که در السنه مشهور و در کـتابین و سـایر تواریخ مذکور است. هر گاه هفته هفته طرح شود، دو روز و یا سه روز مـیماند.
بـیانش این که سال قمری، به اتفاق اهـل ارصـاد، سـیصد و پنجاه و چهار روز است و کسری، و به سبب ایـن کـسر، در هر دو سال یا سه سال، سیصد و پنجاه و پنج روز میشود، و این سال را سال کـبیسه خـوانند و اهل حساب ـ که مدار ایـشان بـر این اسـت کـه ابـتدا از محرم نموده، ماهی را تمام و ماهی را نـاقص مـیگیرند ـ ذیالحجه را در هر دو سال یا سه سال تمام میگیرند تا به سبب اجـتماع کـبایس، تفاوت فاحش به حساب ماهها راه نـیابد. و اتفاقی اهل حساب و هـیئت اسـت که هر سی سال، بـه سـبب اجتماع کسور معتبره محسوسه مضبوطه مشتمل میباشد بر یازده سال کبیسه، که بـنا بـر مشهور، سال دوم و پنجم و هفتم و دهـم و سـیزدهم و شـانزدهم و هیجدهم و بیست و یـکم و بـیست و چهارم و بیست وششم و بـیست و نـهم است و بنا بر غیرمشهور، اختلافی در تعیین آن هست، بیتفاوت در عدد آن، و سبب این اختلاف، آن است کـه بـعضی از اهل حساب، هرگاه کسر به نـصف رسـد، تمام حـساب مـیکنند، و بـعضی دیگر تا تجاوز از نـصف نکنند، تمام نمیگیرند. پس بر هر تقدیر، هر سال غیر کبیسه پنجاه هفته است و چـهار روز، و سـال کبیسه پنجاه هفته و پنج روز.
پس در شصت و سـه سـال مـذکور ـ کـه مـشتمل است بر بـیست و سـه یا بیست و چهار کبیسه و تتمه غیر کبیسه است از اجتماع بقایای اسبوعات سنوات مذکوره ـ دویست و هفتاد و پنـج یـا شـش روز حاصل میشود که بعد از طرح هفت هـفت از آنـ نـیز، دو روز یـا سـه روز مـیماند. و تردید مذکور در عدد کبیسه شصت و سه سال بنا بر آن است که ممکن است که سال مولد مطابق سال اوّل کبیسه باشد مثلاً و حینئذ در شصت سال، بیست و دو کـبیسه و در سه سال آخر به اعتبار سال دوم آن کبیسه باشد که مجموع بیست و سه است، و ممکن است که سال مولد مطابق سال پنجم کبیسه باشد مثلاً. پس سه سال آخر مطابق پنجم و شـشم و هـفتم خواهد بود که به اعتبار پنجم و هفتم مشتمل است بر دو کبیسه و بر این قیاس.
پس مجملاً معلوم شد که غرّه ربیع الاوّل سال مولد به دو روز یا سه روز مقدم است بر روز پنـج شـنبه که غرّه ربیع الاوّل سال وفات است به اتفاق. پس غرّه ماه مولد سه شنبه باشد یا دوشنبه و احتمال سه شنبه ساقط است به اتـفاق؛ چـه بنا بر این هیچ یـک از دوازدهـم و هفدهم شهر مذکور مطابق جمعه نمیافتد؛ چنانکه متفقً علیه آن دو بزرگ است در این دو کتاب. پس معین شد که غرّه ماه مذکور در سال مذکور دوشنبه است، البته، پس روز جمعه که بـه اتـفاق مولد است در شهر مذکور، مطابق دوازدهم تواند بود، نه هفدهم و هو المطلوب.
دلیل دیگر
آن که در هر دو کتاب از هر دو بزرگ طایفه ـ نور الله مرقدهما ـ تصریح شده که مبعث حضرت خاتم النـبیین ـ صـلّی الله علیه و آله ـ بـه چهل سال بعد از ولادت آن حضرت است، و موافق حدیثی که رئیس الطایفه در مصباح، در تعیین روز آن روایت فرموده و معارض ندارد، و مـطابق روز شنبه بوده موافق بیست و هفتم رجب، چنان که معمولٌ به عـلمای خـاصه اسـت، پس میباید که غرّه رجب سال مبعث، روز دوشنبه باشد. پس غرّه ربیع الاول آن سال ـ که چهار ماه بر آن مـقدم اسـت ـ لامحاله سه شنبه است یا دوشنبه؛ بنا بر آن که از عدد ایام آن ـ که صـد و هـیجده یـا صد و نوزده است ـ غالباً بعد از اسقاط اسبوعات یا شش روز میماند یا هیچ نمیماند، و اول مستلزم آن اسـت که سه شنبه باشد، و ثانی مستلزم آن که دوشنبه باشد.
و چون این مقرر شـد، میگوییم که از غّره ربـیع الاوّل سـال مبعث تا غرّه ربیع الاوّل سال مولد ـ که چهل سال تمام است ـ بنا بر ضابطهای که سابقاً در عدد ایّام سال و کبایس تصویر شد، بعد از اسقاط اسبوعات از ایّام آن چیزی نمیماند؛ زیرا چهل سـال مشتمل است بر پانزده کبیسه و بیست و پنج غیر کبیسه. و سابقاً معلوم شد که از هر سال کبیسه، پنج روز بعد از اسقاط اسبوعات باقی میماند، و از هر سال غیر کبیسه چهار روز، پس مجموع بقایای اسبوعات جـمیع چـهل سال مذکور، صد و هفتاد و پنج روز باشد که بیست و پنج هفته است بیزیاده و کم. پس لازم آید که غرّه ماه مولد نیز مطابق روز دوشنبه یا سه شنبه باشد و احتمال سه شنبه ـ چنان کـه سـابقاً بیان شد ـ به اتفاق، ساقط است. پس دوشنبه معین است و مستلزم آن که روز جمعه مطابق دوازدهم باشد، نه هفدهم، و هو المطلوب.
و پوشیده نماند که در عدد ایّام چهار ماه مذکور، بنا بـر آن کـه مقرّر است که چهار ماه متوالی تمام و سه ماه متوالی ناقص امکان دارد، سوای دو احتمال غالب ـ که مذکور شد ـ دو احتمال نادر نیز هست:
اوّل، آن که هر چهار ماه تمام باشد و عـدد ایـّام آن صـد و بیست شود. پس بنا بر ایـن احـتمال یـکشنبه نیز در غرّه ربیع الاوّل مذکور میرود، و وجه ابطالش آن که به دستور احتمال سه شنبه به اعتبار این که مستلزم خلاف اتفاق اسـت، سـاقط اسـت.
دوم، آن که سه ماه از آن ناقص باشد و عدد ایّام آن صـد و هـفده شود. پس بنا بر این، احتمال چهارشنبه نیز اضافه احتمالات ثلاثه میشود. و چون ظاهر است که این احتمال مستلزم خـلاف اتـفاق مـذکور است، در ابطال آن میگوییم که بر فرضی که سه ماه از چـهار ماه مذکور، خواه متوالی و خواه غیر متوالی ناقص باشد، لامحاله، جبر این نقصان در هشت ماه تتمه این سـال بـه عـمل خواهد آمد تا لازم نیاید که عدد ایّام مجموع سال کمتر از سـیصد و پنـجاه و چهار باشد. پس عدد ایام هشت ماه مذکور اقلاً دویست و سی و هفت و بر تقدیر آن که سـال کـبیسه بـاشد، دویست و سی و هشت خواهد بود.
پس بنا بر این، چون غرّه رجب سـال مـبعث آن حـضرت دوشنبه بوده، غرّه ربیع الاوّل سال دوم از مبعث، یکشنبه یا دوشنبه باشد. و از این لازم آید که غـرّه ربـیع الاوّل سـال وفات آن حضرت ـ که بیست و دو سال بعد از آن است، و بعد از اسقاط اسبوعات از آن پنج روز میماند ـ جـمعه یـا شنبه باشد و حال آن که سابقاً بیان شد که پنج شنبه بوده، اتفاق [اً]. پس احـتمال مـذکور بـه اعتبار استلزام این خلاف اتفاق، ساقط است.
و نظیر این تقریر در ابطال احتمال اوّل نیز جـاری اسـت. پس هر یک از این دو احتمال، با وجود ندرت، مستلزم خلاف اتفاق نیز هست. پس بـاطل اسـت و هـو المطلوب.