این یک واقعیت انکارناپذیر است. دشمن در هر جبههای صرفاً از توپ و تانک و آتش استفاده نمیکند. حربههای تبلیغاتی، یکی از هوشمندانهترین نقشههای هر جنگ است...
گفتوگو با نویسنده رمان «و توی دروازه»؛
کتابی که همان ابتدا میگوید «من را نخوانید!»
مشرق , 5 اسفند 1397 ساعت 12:28
این یک واقعیت انکارناپذیر است. دشمن در هر جبههای صرفاً از توپ و تانک و آتش استفاده نمیکند. حربههای تبلیغاتی، یکی از هوشمندانهترین نقشههای هر جنگ است...
به گزارش حوزه فرهنگ وهنر خبرگزاری تقریب، رمان «و توی دروازه» را عباس سعیدی نوشته و «کتاب جمکران» آن را امسال منتشر کرده است؛ رمانی با زبان طنز و داستانی صمیمی و خواندنی و بعضاً تلخ از ماجراهای پسری عزیزدردانه که به جبهه میرود و از همان ابتدای حضور، جنگ روی اصلی خود را به او نشان میدهد. جنگی نابرابر بین اهالی یک روستا با دشمنان تا بن دندان مسلح بعثی. آنچه در داستان رخ میدهد تلخ و تحملناپذیر است، اما نثر و لحن داستان شیرین و خواندنی است. نویسنده متولد سال ۷۰ و اهل خوزستان است و سوژه کتابش را برگرفته از روستای ابوحمیظه میداند و میگوید شیفته آثاری است که موضوعات نو را با زبانی تازه بیان کنند. او میگوید که مخاطب امروز، مخاطبی باهوش و در عین حال بیحوصله است! لذا به عنوان یک نویسنده، فرصت بسیار کمی دارید که یا نظرش را جلب کنید یا به فراموشی سپرده شوید! این نویسنده جوان معتقد است نباید حوزه ادبیات جنگ را قلهای دستنیافتنی و ملکوتی جلوه بدهیم، طوری که یک نویسنده جوان به خودش جرئت نزدیک شدن به این ژانر را ندهد!
گویا داستان «و توی دروازه» برگرفته از یک واقعه است. چطور شد تصمیم گرفتید آن را به کتاب تبدیل کنید؟
بله، داستان مرکزی این رمان، بر اساس یک رخداد واقعی نگارش شده است. مدتها بود که به دنبال یک روایت کمتر شنیده شده از جنگ تحمیلی بودم. تا اینکه شبی با یک کتاب کمحجم روبهرو شدم. اسم دقیق کتاب را به خاطر ندارم، اما کل کتاب شامل گفتوگوهایی با خانوادهها و دوستان شهدای روستایی به نام ابوحمیظه بود. ایده مرکزی «و توی دروازه» از دل همین گفتوگوها متولد شد.
«و توی دروازه» یک اصطلاح ورزشی است، اما کتاب درباره دفاع مقدس نوشته شده است. چه ارتباطی میان این دو موضوع متفاوت دیدید که چنین نامی را برای این کتاب برگزیدید؟
فتح کردن دروازه، یعنی رسیدن به هدف. شخصیت اصلی این رمان، در کنار اهالی یک روستا، به دنبال هدفی بزرگ هستند. هدفی که دستیابی به آن واقعاً سخت و ناممکن به نظر میرسد. از این گذشته، یکی از مهمترین صحنههای این رمان، در یک زمین خاکی فوتبال اتفاق میافتد.
این گل توی دروازه، گل به خودی است یا گل به دروازه رقیب؟
بستگی دارد از کدام طرف به ماجرا نگاه کنید!
در همان صفحات ابتدایی از خواننده میخواهید کتاب را کنار بگذارد و وقتش را تلف نکند! همین موضوع، خواننده را برای تعقیب داستان به وجد میآورد. در جاهایی از کتاب هم خودتان چند جا حضور مستقیم دارید. در مورد چرایی این نگاه توضیح دهید؟
این را قبلاً در جایی گفتهام که من اسم این نوع زاویه دید و روایت را «دانای کلِ بازیگوش» میگذارم (البته به معنی این نیست که بنده مبدع این زاویه دید باشم؛ خیر. نمونههای خارجی زیادی بر این سبک نگارش وجود دارد). دلایل متعددی برای انتخاب زاویه دید «دانای کل» داشتم که شاید جای دیگر به تفصیل در موردش صحبت کرده باشم. ولی اینکه چرا این دانای کل، بازیگوش است، باید بگویم من به دنبال یک زبان تازه بودم. یک قالب نو. قالبی که هم ظرفیت طنزترین شوخیها را داشته باشد، هم تلخترین صحنهها را به تصویر بکشد. امیدوارم که در این امر موفق بوده باشم.
شما متولد سالهای بعد از پایان جنگ تحمیلی هستید. یعنی جنگ را ندیدهاید. چطور شد تصمیم گرفتید درباره دفاع مقدس بنویسید. چگونه توانستید خودتان را در آن فضا قرار بدهید؟ البته میدانیم که خوزستانیها الان هم آثار جنگ را در شهرهای خود میبینند.
خودتان تقریباً پاسخ سؤالتان را دادید! فکر میکنم شش تا هفت ساله بودم که متوجه شدم دو سال قبل از به دنیا آمدنم، عمویی داشتم که در جنگ به شهادت رسیده است -و درواقع عباس سعیدی اصلی کتاب ایشان است- و پدرم به حرمت شهادت برادر، اسم من را عباس میگذارد. نه من و نه هیچ خوزستانی دیگری، نیازی نیست خیلی به خودمان فشار بیاوریم تا فضای جنگ را تصور کنیم! جنگ هنوز در کوچهها و خیابانهای این استان جاری است. جای گلولههای جنگ هنوز روی دیوارهای قلب و روح مردم این دیار نقش بسته است.
کتاب شما در قالب طنز نوشته شده و خواننده ابتدا انتظار دارد با خواندن آن بخندد، اما در محتوا با فضای تلخ کتاب مواجه میشود؛ و چه بسا ذائقهاش تلخ شود. بالاخره میخواستید طنز بنویسید یا تلخ؟
طنز چه معنایی دارد؟ برای من طنز یعنی دست گذاشتن روی گرفتاریهای انسانها. یعنی نشان دادن درد یک آدم. طنز به معنای خندیدن بیخود نیست. پرسیدید طنز یا تلخ؟ من میگویم طنزِ تلخ. هم میخواستم کمی بیپرواتر صحنههای تلخ و کمتر گفته شده را روایت کنم، هم دوست داشتم خیلی کام مخاطب را تلخ نکنم. پس معجونی ساختم از خنده و گریه، از شادی و غم.
اساساً نگاه شما به جنگ تحمیلی و دفاع مقدس چگونه است. بیشتر آن را شیرین میبینید یا تلخ؟
حاصل کلی آن قطعاً شیرین و افتخارآمیز بود، اما به قول آن ترانه دوست داشتنی: «ما برای آنکه ایران، گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم…» این شیرینی، از دلِ هزاران هزار خون دل خوردن به دست آمد. وقتی ذرهبین به دست بگیریم، میبینیم که قرمزی زیبای این گل، همان خون سرخ مردم این سرزمین است!
در این کتاب به نوعی به خیانت برخیها در جنگ هم اشاره کردید. یک نفر هست که از حمله بعثیها خوشحال است؛ این موضوع چقدر با واقعیتهای دفاع مقدس همخوانی دارد؟
این یک واقعیت انکارناپذیر است. دشمن در هر جبههای صرفاً از توپ و تانک و آتش استفاده نمیکند. حربههای تبلیغاتی، یکی از هوشمندانهترین نقشههای هر جنگ است. آیا ما میتوانیم ادعا کنیم که حتی یک ایرانی هم اسیر این حربهها نشده است؟! قطعاً خیر. به همین مردم خوزستان، وعدههای رنگین و وسوسهبرانگیزی میدادند. میگفتند با ما همکاری کنید تا بهترین امکانات رفاهی را برایتان فراهم کنیم. وعده خانه و زمین و ثروتهای هنگفت میدادند. این یک واقعیت است. اما نکته غرورآمیزش همینجاست که درصد بسیار قلیلی از مردم گرفتار این بازیهای تبلیغاتی دشمن شدند و هزاران شهیدِ عرب، لُر، بختیاری، دزفولی، شوشتری، بهبهانی و… و خانوادههای دلسوخته آنان گواه حضور غیورانه اقوام خوزستانی در هشت سال دفاع مقدس است؛ و این واقعیتی است که هیچکس نمیتواند آن را رد یا خدشهدار کند.
قهرمان داستان شما با دو نام معرفی میشود و تا اواخر کتاب، خواننده متوجه نمیشود که مادر او را با یک نام و پدر با نام دیگر میخوانده است. درواقع آن دو نام، یک نفر است. البته این به اصطلاح تعلیق میتواند در جای خود جالب هم باشد. این عقبه واقعی داشت یا حاصل تخیل شماست؟
دوست داشتم قهرمان این داستان عصارهای از مردم یک کوچه باشد! ترکیبی از اهالی یک محله، یک روستا. به ذهنم رسید از همینجا شروع کنم؛ پسری که دو اسم دارد. اسمی که مادر بر او گذاشته و اسمی که پدر آن را صدا میکند. در خوزستان (در جاهای دیگر را نمیدانم) خیلی عجیب نیست اگر که یک نفر دو اسم داشته باشد. حتی کسی کنجکاوی نمیکند که نام شناسنامهای آن فرد کدام یکی است. بنده واقعاً دوستانی دارم که نمیدانم اسم دقیق شناسنامهشان چیست! حیدر یا سمیر؟! علی یا صادق؟! محمد یا وحید؟! در پایان رمان، قهرمان ما پاسخ کاملی به این سؤال میدهد.
از ابتدا قصد شما نوشتن کتاب برای نوجوانان بود یا عموم گروههای سنی را در نظر داشتید؟ چون این کتاب به خوبی میتواند نسل چهارم یعنی کودکان و نوجوانان را با وقایع جنگ آشنا کند.
ابتدا قصد نداشتم که یک رمان نوجوان بنویسم، اما وقتی شخصیت اصلی داستان یک پسر نوجوان بود، ناگزیر شدم که دنیا را از چشمهای او ببینم. شاید باورتان نشود که من خودم از دیگران شنیدم که این کتاب یک رمان نوجوان است! و وقتی دقت کردم، دیدم بله، خیلی از معیارهای یک اثر نوجوان را دارد. اینکه میفرمایید این کتاب میتواند با نوجوانان ارتباط خوبی برقرار کند، اگر تعارف نباشد، باعث خوشحالی من است. البته این را هم باید اضافه کنم که «نوجوان» شاید، اما به هیچ عنوان این اثر برای مخاطب «کودک» نگارش نشده است و چه بسا تلخیهایی داشته باشد که اساساً برای کودکان نامناسب هم باشد.
استقبال از کتاب تاکنون چگونه بوده است؟ چه بازخوردهایی داشته است؟
خوشبختانه تا الان که دارم با شما صحبت میکنم، بازخورد منفی دریافت نکردهام. شاید دوستداشتنیترین بازخوردهایی که تاکنون به من رسیده، نامههای محبتآمیزِ تعدادی از دانشآموزانم بوده است. یکی نوشته بود: «این کتاب را در دو روز و نیم تمام کردم!» دیگری نوشته بود: «هنوز دارم به خلیل فکر میکنم!» این نامههای دستنویس و خلاقانه، برای من صادقانهترین و معتبرترین جوایزی بوده که برای این رمان دریافت کردهام.
آیا کتاب جدیدی در دست تألیف دارید؟ باز هم در موضوع دفاع مقدس کتابی از شما خواهیم داشت؟
همین هفته گذشته کتابی به نام «آخرین روزهای سال» توسط انتشارات مرکز چاپ و منتشر شد. این کتاب درواقع مجموعه ۱۰ داستان کوتاه از ۱۰ نویسنده مختلف است که داستانی به نام «نربچ» از بنده هم در آن آمده است. هرچند این داستان ارتباطی با ژانر دفاع مقدس ندارد، اما باز هم سخن از یک پسر نوجوان خوزستانی است. در حال حاضر مشغول نگارش اثری در حوزه دفاع مقدس نیستم، اما خب، هیچکس از آینده خبر ندارد. شاید دوباره در این ژانر کتابی نوشتم.
ارزیابی شما از رمانهایی که تاکنون درباره دفاع مقدس نوشته شده چیست؟ کدام را بیشتر میپسندید و کدام را رد میکنید؟ خیلیها معتقدند هنوز رمانی که حق دفاع مقدس را بتواند ادا کند نوشته نشده است. شما هم با این نظر موافقید؟
من از تکرار مکررات بیزارم. شیفته آثاری هستم که موضوعات نو را با زبانی تازه بیان کنند. سالها پیش آثار طنزی در حوزه دفاع مقدس از جناب داوود امیریان خواندم که واقعاً دلنشین بود. مخاطب امروز، مخاطب باهوش و در عین حال بیحوصلهای است! شما به عنوان یک نویسنده، فرصت بسیار کمی دارید که یا نظرش را جلب کنید یا به فراموشی سپرده شوید!
اینکه تا حالا رمانی توانسته حق مطلب در مورد دفاع مقدس را ادا کند یا خیر، نمیدانم! چون آثار زیادی در این حوزه وجود دارد که هنوز فرصت خواندن آنها را به دست نیاوردهام، اما میخواهم بگویم که ما نباید حوزه ادبیات جنگ را قلهای دستنیافتنی و ملکوتی جلوه بدهیم، طوری که یک نویسنده جوان به خودش جرئت نزدیک شدن به این ژانر را ندهد! پس چاره چیست؟! شاید هیچ وقت هیچ رمانی نگارش نشود که به طور کامل حق مطلب را در مورد آن سالها ادا کند.
در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمائید؟
کتاب، بزرگترین و مظلوم ترین دست آورد تاریخ بشریت است. به عقیده من مسیر خوشبختی انسان معاصر قطعاً از بین صفحات کتاب ها می گذرد. امیدوارم در کشورمان شرایطی به وجود بیاید که هر چه سریع تر کتاب ها به سبد خرید خانواده راه پیدا کنند.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/
کد مطلب: 404353