به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگ و هنر خبرگزاری تقریب، فیلم سینمایی «آشغالهای دوستداشتنی» سال ۹۱ ساخته شد و حالا این روزها پس از چند سال توقیف، بر پرده سینماهای کشور است. این فیلم به حوادث پس از انتخابات سال ۸۸ میپردازد. فیلمی که از همان ابتدا به جریان سبز منصوب شد. اما آیا واقعا "آشغالهای دوست داشتنی" فیلمی دوست داشتنی است؟
شما به عنوان مخاطب، به هر طیف، سلیقه و جریان سیاسی که تعلّق خاطر داشته باشید، این فیلم به هیچ وجه برایتان برانگیزاننده نیست. اگر مخالف ایده اصلی فیلم باشید، فیلم عصبیتان نخواهد کرد و لجتان خواهد گرفت و اگر به جریان سبز سمپاتی داشته باشید باز هم فیلم با شما کاری نمیکند. نه خاطره و یادی را در شما زنده خواهد کرد و نه کینهای را در دلتان شعلهور میکند.
فیلم لحن و تِمی طنز و سورئال را انتخاب کرده تا به خیال خود بتواند حرفهای مهم و خطرناکش را با آسودگی بزند. لحنِ طنز، تمهیدی بوده برای طرح حرفهای مگو. اما کدام حرف خطرناک و مهم. متلکهای گلدرشت و بیانیههای رنگ و رو رفتهی سیاسی در فیلم هَوار زده میشود اما این شعر و شعارها فرسنگها فاصله دارند با حرفهای جدّی. اینجاست که خود فیلم و فیلمساز به ابژه طنز و ریشخند تماشاچی تبدیل میشوند.
باید برای جریان سبز دل سوزاند به خاطر ناسزایی که در این فیلم نثارشان میشود. اما ناسزا چیست؟ فیلم رسما یک اعدامی سازمان مجاهدین خلق را به جریان سبز الصاق میکند. کاراکتر دایی خانواده یک مثلا! چریک مسلّح چپ است که در ایّام انقلاب اعدام شده و از قضا فیلم به او سمپاتی دارد. همسر این اعدامی حالا از کسانی ست که در روزهای شلوغ پس از انتخابات، پارچه سبز به مچ دستش میبندد و هر روز توی خیابانهاست و شعار میدهد و شبها خسته از درگیریهای خیابانی؛ خونین و مالین به خانه برمیگردد.
فیلم آشکارا آدمهای سبز فیلم را به اعدامی مجاهدین خلقی منسوب میکند. و چه ننگی بالاتر از نسبت داشتن با پلشتترین و بی آبروترین گروهها در تاریخ این سرزمین. واقعا جا دارد جریان سبز از این فیلم اعاده حیثیّت کند.
محسن امیریوسفی؛ کارگردان "آشغالهای دوستداشتنی" در مصاحبههای خود گفته است فیلمش دغدغه گفتگو و آشتی ملی دارد. حال باید این ادعای بیرون از متن را در خود فیلم جستجو کرد. در سکانسی از فیلم شاهد آن هستیم که مادر خانواده -که احتمالا استعارهای از امامِ وطن باشد- قابهای فرزندان و اهالی خانواده اش را بهم میچسباند تا آنها روی هم را ببوسند و باهم آشتی کنند. اینچنین است که شهیدِ دفاع مقدس، دایی اعدامی مجاهدین خلقی، پسر لیبرالِ سودمحورِ مهاجرت کرده به غرب و پدر سنتیِ مزوّر خانواده، همگی روی هم را میبوسند.
این لابد یعنی جریانهای مختلف سیاسی و فرهنگی داخل کشور هم باید اختلافات را کنار بگذارند و روی هم را ببوسند. اما باید به فیلمساز گفت شاید برای چون شمایی بوسیدن روی یک اعدامی مجاهدین خلقی عار نباشد اما شرمنده! ما روی قاتلان مردم ایران را ماچ نمیکنیم. باید به فیلمساز گفت ایده وحدت و گفتگوی ملی لوازمی دارد که با بیبنیادی و بیموالاتیِ فکری-سیاسی نمیتوان آن را طرح کرد.
در نهایت باید برای مدیریت فرهنگیای متاسف بود که با توقیفهای اشتباه و نابهجا باعث میشود فیلمهایی که شایستگی و قابلیت فرهنگی-هنری لازم را ندارند بیش از آنچه که مستحقش هستند، قدر ببینند.فیلمهایی که اگر عنوان "توقیفی" بر روی آنها قرار نمیگرفت و در شرایطی عادی وارد چرخه اکران میشدند، هیچگاه حتی همین حد از توجه را هم کسب نمیکردند. برای بیهنران چه بهتر از آنکه با برچسب "توقیف" متاع ناقابل خود را بفروشند. واقعیت آن است که حتی آشغال ساختن هم هنر و زحمت میخواهد که گویا بعضیها ندارند.
انتهای پیام/