احسان شریعتی معتقد است: در جامعه امروز به سنت فکری و اخلاقی طالقانی، که گفتوگویی روادارانه، نقادانه و سالم با همه افقهای مختلف فکری بود، نیاز داریم و چنین سنت فکری ریشه قرآنی دارد و آن استماع قول، تبعیت از احسن و اصل عقلانیت شورایی است.
سنت فکری و اخلاقی طالقانی نیاز امروز جامعه است / روشنفکری دینی خودزنی میکند
22 شهريور 1399 ساعت 14:53
احسان شریعتی معتقد است: در جامعه امروز به سنت فکری و اخلاقی طالقانی، که گفتوگویی روادارانه، نقادانه و سالم با همه افقهای مختلف فکری بود، نیاز داریم و چنین سنت فکری ریشه قرآنی دارد و آن استماع قول، تبعیت از احسن و اصل عقلانیت شورایی است.
به گزارش حوزه سایر رسانه های خبرگزاری تقریب، احسان شریعتی، پژوهشگر دین و فلسفه در گفتوگو با ایکنا،در نقد جریان روشنفکری دینی معاصر معتقد است: «روشنفکری موسوم به دینی پس از انقلاب چند مشکل دارد و بر بیلان او نقد وارد است. یکی اینکه در نقد میراث گذشته گاه انقطاعی برخورد میکند، یعنی اساس پروژه را نفی میکند».
شریعتی که دانشآموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، میگوید: «اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمیتوانیم میراث گذشته را در خدمت آینده قرار دهیم؛ در چنین شرایطی یا دچار گذشتهگرایی میشویم و یا در پویش نواندیشی بیریشه و تبار میشویم. جریان روشنفکری دینی باید با سرمایههای هویتی خود بازگشت نقادانه پیدا کند». او سیدمحمود طالقانی را از جمله سرمایهها و میراث فکری روشنفکری دینی معاصر میداند و معتقد است سنت فکری و اخلاقی طالقانی نه تنها بدیل و الگویی برای روشنفکران امروز، بلکه باید الگویی برای روحانیت امروز باشد.
بهمناسبت ۱۹ شهریورماه، سالروز درگذشت سیدمحمود طالقانی، مفسر قرآن کریم و از پیشگامان نواندیشی و روشنفکری دینی معاصر، گفتوگویی با احسان شریعتی درباره میراث فکری طالقانی داشت که قسمت اول آن در روز چهارشنبه ۱۹ شهریورماه با عنوان «طالقانی؛ پرتوی از توحید، فراخوانی به دموکراسی شورایی» منتشر شد.
با توجه به اینکه مرحوم طالقانی یکی از پیشگامان جریان روشنفکری و نواندیشی دینی در ایران قلمداد میشود، فکر میکنید امروز جریان روشنفکری و نواندیشی دینی در جامعه ما با چه خلأها و بحرانهایی مواجه است و اندیشه طالقانی به عنوان یکی از پیشگامان این جریان چه دستاوردی میتواند برای جریان روشنفکری امروز داشته باشد و اینکه آیا از بطن اندیشه طالقانی میتوان به نقد جریان روشنفکری امروز پرداخت؟
قطعا این کار را میتوان انجام داد و یکی از نقدها این است که جریان روشنفکری دارای پیشینه، حافظه تاریخی و «هویتی» است که این هویتیابی مبتنی بر «حافظه» است. بدون حافظه، هویتی در کار نیست. امروز به این علت که نقد با نفی یکسان قلمداد میشود، میبینیم که برخی از نمادهای معروف و مشهور به روشنفکری دینی در نفی خود، چنان پیش میروند که دینی و حتی روشنفکر بودن خود را منتفی، و سالبه به انتفای موضوع میسازند؛ بهگونهای که دیگر نمیتوان همچنان وی را روشنفکر دینی نامید؛ مگر به معنای عامیانه اصطلاحی که مثلا دکتر حسین نصر را هم از روشنفکران نظام گذشته بهشمار میآورند، درحالیکه ایشان اصلا با مفهوم «روشنفکری» مخالفاند. در حال حاضر مصطلح شده که هر تحصیلکرده و اهل کار فرهنگی روشنفکر است.
روشنفکر دینی، اگر کار اصلی خود را انجام ندهد، یعنی نقادی و اصلاحگری روشنفکرانه در موضوع دین نکند، آیا نقض غرض و خلاف مقصود نکرده است؟ تفاوت کار روشنفکر با کار متفکر هم در این است که برای متفکر فقط خود فکر اهمیت دارد، و اینکه آن فکر در جامعه چگونه فهمیده میشود، برایش مهم نیست. حتی ممکن است جامعه متفکر را محکوم و مانند سقراط محکوم به مرگ سازد، اما برای سقراط خود «حقیقت» اهمیت دارد و نه زعم عموم.
روشنفکر، مانند پیامبران باید با ذهنیت مردم و سپهر عمومی ارتباط برقرار کند و با جامعه گفتوگو داشته باشد تا بتواند تغییر و تحول ایجاد کند. منظور نقل قولی که از شریعتی علیه برخی فیلسوفان در قیاس با کار پیامبران نقل شده است، همین بوده که پیامبران و مصلحان اجتماعی، متعهد بودهاند که با مردم ارتباط برقرار کنند و تلاش کردهاند در وضع موجود تغییر و تحول ایجاد کنند. متفکر هم البته غیرمستقیم این کار را انجام میدهد، چون تفکر او در تاریخ تاثیر دارد، ولی به شکل مستقیم مسئولیت مفاهمه و ارتباط با افکار عمومی را ندارد.
به نظر من روشنفکری موسوم به دینی پس از انقلاب چند مشکل دارد و بر بیلان او نقد وارد است. یکی اینکه در نقد میراث گذشته گاه انقطاعی برخورد میکند، یعنی اساس پروژه را نفی میکند و یا اینطور از موضع او استنباط میشود. در حالیکه ضرورت نقد میراث پدران فکری به این معناست که ببینیم چه چیزهایی از آن بیمورد شده و چه بخشهایی از آن بهروز و یا هنوز مورد استفاده است و البته صورت مسئله در هر دوره متفاوت خواهد بود. برای نمونه، برای زنده نگه داشتن میراث طالقانی باید آن را نقد کنیم، مثل نقد تصور او از «علم و زمان» و یا «انتظار ما از دین»(کتاب و سنت) که در این زمینه چند روز پیش و در سالگرد ایشان گفتوگویی بین بنده و حاتم قادری در کانون توحید انجام شد. ناقدان میگفتند اینکه بخواهیم تمام پاسخها را از دین و قرآن استخراج کنیم، انتظار نابجایی است.
البته پاسخ ما این بود که نواندیشان همچون طالقانی چنین انتظاری نداشتهاند، بلکه میخواستند قرآن و متدلوژی سیره، وارد راهیابی و جهتگیریهای کلی و کلامی، فکری و اجتماعی شود و راه را نشان دهد تا پشتوانه اخلاقی، معنوی و مذهبی برای تغییر و تحولخواهی اجتماعی بهسوی بهروزی و جامعه آزادتر، عادلانهتر و معنویتر باشد. بحث قرآن نوعی بحث کلامی - فلسفی، هستیشناختی و تاریخی و نگاه به زمان و انسان است؛ و انسان موحد کسی است که به یک اصل جهانشمول و استعلایی یعنی جهتمندی و معنادار بودن هستی باور دارد.
مهندس بازرگان در آخرین بحث خود ذیل عنوان «خدا و آخرت؛ هدف بعثت انبیا» میخواست همین را بگوید که البته بد فهمیده شد.
یعنی برخی فکر کردند ایشان میخواهد کار پیشین خود که نقد ایدئولوژیک دین یعنی «مکتب مبارز» بودن آن و «بعثت و ایدئولوژی» را که از پیشگامان آن بود، نفی کند. این تلقی به نظر من نادرست بود. بلکه ایشان میخواست در برابر توهم «بنیادگرایانه» که ما باید برای همه چیز، حتی نظامات علمی و فنی بدیل مکتبی بسازیم، مانند بحث اسلامیسازی علوم که اکنون مطرح شده، یعنی همه چیز را اسلامی کنیم ولو ربطی به اسلام هم نداشته باشد و آن را اسلامیزه کنیم، مقابله کند.
مثل آن سرمایهداری وحشیای که برج لوکس میسازد و بالای آن مینویسد: «هذا من فضل ربی»، تا چشمش نزنند و میپندارد که اینطور شرعی و حلال میشود. پس هر چیز را بدین شکل میتوانیم اسلامیزه کنیم، حتی استبداد سلطنتی که خود را سایه خدا میدانست و همواره توجیهگرانی هم بودند که به قضایا شکل دینی بدهند. اما بهعکس، اسلامی کردن آن است که جامعهای آزادتر، عادلانهتر و معنویتر بسازیم، تا رسالت «کتاب، ترازو و آهن»(حدید) تحقق یابد.
وقتی به معنویت میرسیم که جامعهای سالم و هماهنگ داشته باشیم. برای نمونه در عصر کرونا اول باید سلامت داشته باشیم تا در امنیت بتوانیم درست عبادت کنیم. اگر محل عبادت، محل خطری برای سلامت شود، در اینصورت نقض غرض میشود.
استاد محمدتقی شریعتی مثال میزد در مورد حدیثی که میفرماید: آبی که استحمام میکنید باید مثل آب آشامیدنی پاک باشد و برخی بنا بر همین حدیث از آب خزینه که همه ویروسها در آن جمع بود یک جرعه پیش از استحمام مینوشیدند. در حالیکه منظور از این حدیث، طهارت یا پاکیزگی بود و اینگونه نقض غرض میشد! سوءبرداشت این است که فکر میکنیم دین چیزی است در برابر عقل، سلامت، امنیت، عدالت و آزادی، در حالیکه از دیدگاه یک موحد حقیقی، و بنا به قاعده «ما حکم به العقل حکم به الشرع»، آنچه سالمتر است، دینیتر محسوب میشود.
البته به بحث «مطهرات در قرآن» مهندس بازرگان نیز ایراد گرفتهاند که میخواسته مطهرات را به بهداشت تقلیل دهد و آن را از تقدس بیندازد. در حالیکه پیامبر(ص) خود بر بهداشت تاکید داشت، مثلا در آن زمان با استفاده از نوعی چوب مسواک میزدند و اکنون در بساط اسلامگرایان چوبی را میبینیم که میگویند پیامبر(ص) با این چوب مسواک میزده، پس همین چوب مقدس است. در حالی که تاکید پیامبر(ص) بر اصل مسواک زدن بود.
درست است که نباید بحث طهارت را به بحث سلامت و بهداشت تقلیل داد، ولی عکس آن نیز نباید باشد که فکر کنیم طهارت امری بیربط با بهداشت است. جامعهای که بهداشت ندارد، طهارت هم نمیتواند داشته باشد. جامعهای که عدالت ندارد، نمیتواند از «قسط و عدل» اسلامی سخن بگوید؛ جامعهای که آزادی ندارد، نمیتواند انتخاب و مسئولیت در آن وجود داشته باشد. «مسئولیت» انسان به این است که آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند، به قول حافظ «مستحق کرامت گناهکاراناند»؛ یعنی چون امکان گناه داریم، خدمت یا طاعتمان معنا پیدا میکند. اگر فرشته بودیم و امکان گناه نداشتیم، عبادتمان هم ارزشی نداشت. ارزش وقتی به وجود میآید که آزادی و امکان گزینش در کار باشد. منظور این است که تفسیر درست یا «نقد ایدئولوژیک» از مفاهیم دینی، کاری بود که امثال بازرگان و طالقانی انجام میدادند و این بخش مثبت کار آنها بود.
بخش ضعیف کار که نفی میشود و منسوخ است، آن دسته از اشتباهات تاریخی است که احتمالا مرتکب شدهایم. مثلا اگر در حال حاضر در ابعاد مختلف توفیق کامل نداشتهایم یا ناکامیهایی داشتهایم، بهدلیل اشتباهاتی بوده که نیروهای آگاه و پیشرو در گذشته داشتند، آن هم با وجود همه فداکاریهایی که کردهاند. این اشتباهات را باید مورد نقادی قرار داد. در حوزه نواندیشی دینی، طبعا اشتباهات و سادهاندیشیهایی در نظر و عمل انجام شده است که باید نقادی شود. بنابراین نقد لازم است، ولی این نقد نباید همراه با نفی و طرد و تخطئه اصل طرحافکنی(پروژه) و راهکار (خط و مشی) باشد.
اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمیتوانیم میراث گذشته را در خدمت آینده قرار دهیم؛ در چنین شرایطی یا دچار گذشتهگرایی میشویم، حال چه به شکل سنتی و چه به شیوه بنیادگرا و یا در پویش نواندیشی بیریشه و تبار میشویم. فکر میکنیم باید با گذشته گسست و قطع ارتباط کنیم و دستاوردها و میراث پدران فکریمان را زیر سوال ببریم و این خودزنی بهگونهای اتفاق میافتد که بحران هویت بهوجود میآید، حافظه تاریخی از میان میرود و میبینیم که عدهای از روشنفکران موسوم به دینی همه پدران فکری خود را بیاعتبار میسازند. در حالی که کار امروز ما ریشه در آن پروژه دارد؛ مثلا سیدجمال که پیشگام این جریان بود، نقد از خود کرده و گفته روش سیاسیگرایانه من و نگاه به تغییر حکومت از بالا غلط بود و قربانی بازیها و توطئه قدرتهای سیاسی شدم و باید کار دیگری انجام میدادم. سپس دکتر شریعتی جمعبندی کرد و گفت این «کار دیگر» عبارت بود از یکی، کار فکری و دیگری خطاب به مردم.
و یا عبده را مورد نقد قرار داد که نگاهش معطوف به تغییر روحانیت و علما بود و خیلی هم تاثیر داشت و بسیاری از جنبشهای علما در شمال آفریقا و جنبشهای رهاییبخش، تاثیر کارهای سید و عبده بود، اما چون اینها نگاهشان به قدرت و نظامهای حاکم اعم از فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بود، این روش غلط محسوب شد و مورد نقد قرار گرفت.
بنابراین باید گذشته را نقد کنیم، مثلا از تفکر دکتر شریعتی سوءبرداشتها و برداشتهای ضد و نقیض شده است. با اینکه کلام او به ظاهر شناخته شده و تاثیرگذار بوده، اما به همین میزان هم عامیانه و متناقضنما شده است، مثل همین جملاتی که به ایشان نسبت میدهند! این سوءتعبیرها صد و هشتاد درجه ضد و نقیض یکدیگر بودند، مثل اینکه گویی او یک بنیادگرا بوده و میخواسته تئوکراسی بیاورد و با دموکراسی مقابله کند؛ یا با برداشتی دیگر علیه تئوکراسی، و مستند به سایر آموزهها و جملاتی از ایشان، حتی دست به اقدام مسلحانه زدهاند! اما اینها نشان میدهد که هیچ کدام از این برداشتها درست و منصفانه نبودهاند و همین بدفهمیها نشان میدهد که ما باید بازخوانی کنیم و خوانشی ارائه دهیم که بهقول پراگماتیستها، این پیامدها و بدفهمیها را که جزء کلام است، بزداییم. یعنی بدخوانیهایی که از کلام بهعمل میآید، نمیتواند از خود کلام جدا باشد. در واقع کلام باید بازگویی و بازتعریف شود. به این معنا، ما به نقد کار گذشتگان احتیاج داریم که چرا عدم توفیقهایی داشتهاند و به حاشیه رانده شدهاند.
فقط نامی از نواندیشان دینی پس از انقلاب بر خیابانها و بیمارستانها و .. به جای مانده، اما رسمشان فراموش شده یا به حاشیه رانده شده است و همین میتواند نشانه نوعی ناکامی باشد و باید مورد نقادی قرار گیرد. نقادی اما یعنی تفکیک صحیح و سقیم و نه نفی و انقطاع. در مورد آقای طالقانی بهعنوان یک روحانی، همانطور که جلال آلاحمد در مورد روشنفکران، کتاب «خدمت و خیانت» را نوشت، نهاد روحانیت نیز میتواند با نمونه طالقانی سنجیده شود، بهخصوص که پس از انقلاب با تفوق روحانیان در مناصب سیاسی و اجتماعی مواجهیم و در بحرانها و مشکلات جاری الگوی طالقانی میتواند مرجع و محل استناد و نمونه مثبتی برای بدیل درستی که از «عالم» موحد علوی میشناسیم، باشد. یعنی انتظاری که از یک روحانی اصیل و مردمی و به تعبیر شریعتی، عالم داریم را در طالقانی ببینیم.
یعنی جریان روشنفکری و نواندیشی امروز با انقطاع از سرمایههای اصلی و هویتی خود مواجه است؟
بله یعنی زیر سوال بردن اصل «پروژه».
یعنی معتقدید جریان روشنفکری ماهیت خود را زیر سوال میبرد و مخدوش میسازد؟
اگر هم این نیت را نداشته باشد، نزد مخاطبان و گاه مریدان نوعی وادادگی زیر پوش نقد خود و گذشته دیده میشود. ما دوگانههایی داریم مثل شریعتی – بازرگان یا شریعتی – آلاحمد و یا شریعتی – سروش. یکی دیگر از این دوگانهها، شریعتی – طالقانی است.
جریانی وجود داشت به نام «شط»، یعنی جریان ملی مذهبی که این دو را نزدیک به هم و نماد خودش میدانست. این طالقانی – شریعتی را باید نقد کنیم نه نفی، از روش تفسیری و بازسازی دینیشان گرفته تا روش عملی مبارزات سیاسیشان. نقد مورد دوم این است که آنها نیروهایی را در جامعه آزاد کردند که دیگران به کار گرفتند و این خود نشان میدهد که اشکالی در کار بوده است که نتوانستند نیروها را نگه دارند.
در بحث فکری نیز اگر کمبودهایی وجود دارد، باید نقادی شود، مثلا از بعد فلسفی باید مورد بازخوانی قرار گیرد، یعنی از بعد هستیشناسی و انسانشناسی که ارکان مباحث بنیادی است. یکی از ایرادات کار آنها به دلیل شرایط نامساعد طرح سریع و شتابزده مقولات بود. مثلا طالقانی در زمان فوت حدود ۶۸ سال بیشتر نداشت و شریعتی ۴۴ ساله بود و بیشترین کار خود را در دهه سوم زندگی خویش انجام داد.
یعنی در این چند سال این همه تولید داشته که طبعا میتواند شتابزده هم بوده باشد. طالقانی تفسیر پرتوی از قرآن را در زندان نوشت و میگفت منابع را در اختیار نداشتم یا حجم وسیعی از سخنرانیها، تولیدات و نوشتههایی که از دکتر شریعتی منتشر شده، ظرف چند سال و در نهایت یک دهه بوده است؛ بنابراین شتابزدگی طبیعی است و گاه تنها سرخطها ارائه شده است و باید تعمیق و تدقیق شود و نوعی ویراستاری در این ادبیات و میراث صورت گیرد و همه این مفاهیم بازخوانی و بازتعریف شود. این کاری است که ما بهعنوان نسل بعد باید در تداوم گذشته بهعنوان پروژهای کلی انجام دهیم.
منظور از انقطاع با میراث گذشته، به آن معنایی است که هوسرل در کتاب «بحران علوم اروپایی» از آن سخن میگوید که علوم جدید ریشه فلسفی و رسالت کلی خود را گم کردهاند. علم بهصورت «خودبنیاد» رشد کرده، اما نمیداند که ریشه فلسفی رسالتش چیست و این موجب بحران بیمعنایی میشود. بحران روشنفکری دینی پس از انقلاب نیز مشابه همین ارزیابی است، یعنی آن روح و فلسفه و طرح و برنامه کلی که امثال سیدجمال، طالقانی و شریعتی داشتند، مغفول واقع شده و «از سرگیری» نمیشود و این نه فقط بهضرر پروژه فکری اینهاست که به تضعیف نیروهای اصلاحگر واقعی حتی در سپهر اجتماعی و سیاسی میانجامد.
یک اصلاحطلب به معنای رفرمیست داریم و یک اصلاحگر واقعی که «رفورماتور» بهمعنای فکری و عقیدتی و دینی باشد. پس این نقیصه به ضرر اصلاحات اساسی و بنیادی و بهنفع جبهه محافظهکاری و واپسگرایی در همه معانی سیاسی و دینی آن تمام میشود.
رهاوردی که روشنفکری دینی امروز میتواند از اندیشه طالقانی به عنوان نسخهای کارآمد برای اثرگذاری بیشتر و بازسازی خودش بهره ببرد، چیست؟
یکی همین روش «بازگشت به متن» است، یعنی در بازخوانی قرآن، روششناسی بازاندیشی کنیم و در آیات و سورهها و ساختار کلی قرآنی هم از نظر علمی و پژوهشی و آکادمیک و هم از نظر به صحنه آوردنش بازبینی کنیم. دکتر خالقی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران میگفت وقتی به دانشگاه آمدم، جوانی را دیدم که قرآنی در دست دارد و زیرش خط میکشد! برای اولین بار بود که میدیدم کسی قرآن را برداشته و زیر آیات خط میکشد، چون از قرآن همیشه برای مراسم فاتحه و تبرک استفاده میشد و ندیده بودم کسی روی آن کاری انجام دهد.
با فراخوان شریعتی که میگفت هر جوانی باید قرآن را در دست گرفته و روی آن کار کند و برداشتهای تازه از آن داشته باشد، جوانان این کار را شروع کردند و همین هراسی ایجاد کرد که در بحث تخصص میان دکتر شریعتی و استاد مطهری مطرح شد که چرا همه وارد گود شدهاند و تفسیر میکنند؟! اما منظور از به صحنه آوردن همین بود که قرآن برای زندگی و مبارزه بازخوانی شود. وقتی میگوییم قرآن، منظور متن و منبع اصلی سیره و سنت و تجربه نبوی و مدینه اولیه است که با اجتهاد، یعنی با «علم و زمان» بازخوانی میشود و به مسائل روز پاسخ میدهد.
تفکر دینی و اسلامی باید بتواند پاسخگوی مسائل مبتلابه نه بهمعنای فنی و اجرایی - و چنانکه گفتیم در مدیریت حقوقی و اقتصادی نظر کارشناسانه بدهد - بلکه به این معنا که پشتوانه اخلاقی - معنوی یا کلامی - عقیدتی برای درک درست و عقلانی، انسانی، علمی و عملی امور باشد. مثلا میگویند نیوتون نوعی احساس مذهبی داشت و همین نگاه دینی او باعث شد که به اکتشافات بزرگ علمی دست پیدا کند.
در واقع او حوزههای علم، کلام و فلسفه را با هم در نمیآمیخت، بلکه کلام و فلسفه پشتوانه تحقیق و پژوهشهای علمی او بود تا تحقیقهایش علمیتر، جزئیتر، فنیتر و قابل نقدتر باشد، چون اصلا علم به معنای نقد و ابطالپذیری است. در واقع برای این بود که بتواند نوعی پشتوانه اخلاقی - معنوی یا دینی - عقیدتی را برای جامعه فراهم آورد. قطعا راه این مسیر، از مسیر سلامت، امنیت، عدالت، آزادی و بهروزی میگذرد، نه از طریق نفی این معیارها و ممانعت در برابر آنها. زیرا اگر چنین امتناع و دوگانهسازیهایی غالب شود، طبیعی است که برداشتهای دینی به محاق روند، چنانکه در تاریخ اروپا و غرب مدرن چنین رخ داد. اگر میخواهیم قرآن زنده باشد و برداشت درستی هم از جنبه علمی و هم از جنبه عملی از آن داشته باشیم، باید از روش طالقانی و نواندیشانه توام با نقد آن استفاده کنیم.
در مجموع روش طالقانی بهگونهای بود که توانست میراث فرهنگی و علوم و معارف سنتی را با بازگشت به اصل احیا کند. در آن زمان قرآن در خود حوزههای علمیه مهجور بود و به قول استاد محمدتقی شریعتی کسانی که روی قرآن کار میکردند را «فاضل» مینامیدند و کسانی که در منطق، فقه و اصول کار میکردند را «عالم» میدانستند.
به نظر میرسد مشی و مرام اخلاقی مرحوم طالقانی به لحاظ اینکه انسانی اخلاقمدار، اهل تسامح و رواداری و گفتوگو بودند و به نظر مخالف هم احترام میگذاشتند، میتواند امروز برای جریانهای فکری از جمله جریان روشنفکری امروز یک الگوی عملی باشد تا از رهگذر آن جریانهای مختلف فکری بتوانند با یکدیگر وارد گفتوگو و تعامل شوند.
بله، اخلاق و منش پدرانه و تساهل ایشان بهمعنای توحیدی کلمه، تجربه موفقی بود و همین هم موجب محبوبیت ایشان میشد. اما امروز چنین رویکرد و سنت اخلاقی در جامعه و میان جریانهای دینی به حاشیه رفته و تا حدودی فراموش شده است و باعث شده بهانهای به دست مخالفان بیافتد که بگویند از ابتدا نیز این برداشتها پایه و اساس محکمی نداشته است؛ حال آن که این برداشتها ریشه در تفکر دینی و اصیل دارد.
به بحث بازگشت به قرآن اشاره کردید. به نظر شما آیا با توجه به برخی تئوریها و نظریههای مطرح شده از سوی برخی روشنفکران دینی مبنی بر رؤیای رسولانه و یا اینکه قرآن کلام پیامبر(ص) است، آیا میتوان این نوع رویکردها به قرآن را به نوعی «بازگشت از قرآن» روشنفکران دینی در مقابل «بازگشت به قرآن» روشنفکران دینی متقدم مثل طالقانی، بازرگان و شریعتی تعبیر و تفسیر کرد؟
البته به نظر من نیت این دست از روشنفکران که چنین بحثهایی را مطرح کردند به این معنا نیست که میخواهند بازگشت «از» قرآن ایجاد کنند. متفکران مسیحی و غربی میگویند در اسلام امکان تفسیر قرآن وجود ندارد، چون مسلمانان معتقدند قرآن کلام خداست و کلام قابل تفسیر نیست. در صورتی که عهدین که روایاتی از کلام خدا هستند، اصلا تفسیر هستند، مثلا انجیل به روایت متی، روایاتی از کلام پیامبر خدا هستند که تفسیر میشوند.
روشنفکران مذهبی جهان اسلام مثلا نصر حامد ابوزید و دیگران در برابر این اتهام میگویند خود قرآن گفته هر پیامبری را به زبان قوم خود فرستادیم. بنابراین درست است قرآن کلام خداست، ولی به زبان عرب نازل شده که مردم آن را بفهمند؛ بنابراین یک حالت تعقید و تحدیدی در کلام خدا و از حالت مطالق به حالت زمانی و مکانی در ظاهر کلام ایجاد شده که باید این دو را از هم تفکیک کرد.
مثلا وقتی میگوید: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»، در اینجا باید بین عام و خاص، محکم و متشابه، و ناسخ و منسوخ تفکیک کرد. این اصل نشان میدهد که در قرآن یکرشته جنبههای جهانشمول عام و یکسری مثالهای زمانی و مکانی وجود دارند و البته این میتواند برای ما شبهه ایجاد کند که چرا در این کتاب به مثالهای تاریخی انضمامی اشاره شده است.
برخی برای رفع این شبهه گفتهاند قرآن باید از حالت مطلق که در آن زمانمندی و مکانمندی مطرح نیست، خارج شود. این روش نزد پیشینیان هم بوده است، مثلا مهندس بازرگان در کتاب «سیر نزول آیات» به این موضوع پرداخته که از نظر زمانی باید ترتیب نزول آیات فهمیده شود، چون با مشخص شدن شأن و اسباب نزول، به معانی آیات نزدیکتر میشویم.
بنابراین کار درستی است که برای فهم قرآن از روشهای علمی استفاده کنیم، یعنی به لغتشناسی و بررسیهای تاریخی از این منظر که آیات در آن زمان چگونه فهمیده میشده و یا چه ریشههای زبانی پیشااسلامی داشتهاند، بپردازیم. اما اگر برداشتها اینطور باشد که وحی بهمعنای کلام مستقیم خدا نیست، بلکه کلام پیامبر و یا رؤیای پیامبر با الهام از سوی خدا است و...، این سنخ از طرح مسئله میتواند مورد سوءتفاهم واقع شود و اصلا بحثهای مفیدی به این لحاظ که چه دردی از دردهای ما را دوا میکند، نیست.
دکتر شریعتی از کسروی مثال میزد که او بحثهایی را در راستای «پاکدینی» خود مطرح میکرد، ولی در نهایت سویه انحرافی و حاشیهدار میگرفت که مثلا مراسم حافظ سوزانی انجام میدادند و علیه شیعهگری یک رشته بحثهای فرقهای دامن زده میشد.
فهم قرآن نزد طالقانی، بازرگان، سحابی و شریعتی از آن شیوه که نزد کسروی، شریعتسنگلجی و امثالهم مطرح بود خارج شد، و برای فهم جدید، سبک و سیاق هرمنوتیکی پیدا کرد که اصلا ما از قرآن چه میفهمیم و چه انتظاراتی از آن داریم.
در ابتدای بحث گفتیم که خود مفهوم دین در قرآن معانی متفاوتی دارد، بهطوری که گفته شده حتی مشرکان و کفار هم دین دارند. یعنی یک دین شرک داریم و یک دین مبتنی بر توحید. دکتر شریعتی درباره کفر و شرک میگوید آیا مصداق کفر و شرک کسانیاند که عقاید فلسفی متفاوتی با موحدین دارند، و یا کسانی که راه عدالت را مسدود میسازند و بر گرده مردم سوار میشوند و «إصر و أغلال» را بر دستوپای مردم میبندند و توحید میکوشد چنین مردمی را از بند استبداد، استثمار، و استحمار آزاد سازد و جامعهای آزاد و برابر و پیشرفته و متعالی برسازد؟
در واقع امثال طالقانی با تفسیر قرآن بهدنبال آن بودند که درک تازهای از دین ارائه کنند، ولی دیگر به بحثهای حاشیهای که مثلا امام زمان بهلحاظ بیولوژیک چگونه زنده ماندهاند و ... وارد نمیشدند. شریعتی نگاه به مهدویت را تغییر میدهد و میگوید فلسفه مهدوی و مسیانیک «انتظار مذهب اعتراض» است و بحث «مذهب علیه مذهب» را مطرح میکند. در واقع، آنها وارد بحثهای فرقهای شیعه و سنی و یا بحثهای خاص اعتقادی که جنبه بدعت و تکفیر بهخود میگرفت، نمیشدند، بلکه به تفسیر محتوای متن و تفهم آن به روش هرمنوتیکی میپرداختند و به تدریح از معنای تحتالفظی و پوزیتیویستی فاصله میگرفتند.
به نظر من بسیاری از بحثهای روشنفکری که اخیرا مطرح میشود، به لحاظ روشی متفاوت با روش طرح بحث گذشتگان است و وارد عرصهها و فازهایی میشوند که اولا عوام متوجه ابعاد آن نمیشوند و دوما طرح چنین بحثهایی بهانهای هم به دست محافظهکاران میدهد تا روشنفکران را منزوی سازند.
به نظر شما طالقانی چه میراثی از خود به یادگار گذاشت و اگر طالقانی امروز زنده بود، اندیشه و منش او چه دستاوردی برای جامعه در حال گذار از سنت به تجدد امروز داشت و اینکه چه وجوهی از اندیشه او میتواند برای جامعه امروز قابل استفاده باشد؟
چنین تصوری که اگر طالقانی امروز زنده بود و با مسائل، مشکلات، تبعیضها و نارساییهایی امروز چگونه مواجه میشدند و چه موضعی در قبال آنها داشتند، قدری مشکل است. این موضوع درباره دیگران از جمله دکتر شریعتی نیز صدق میکند.
چون ما در نظامی «دینی» زندگی میکنیم و مرحوم طالقانی نیز یک «روحانی» یا عالم دینی، به معنی واقعی کلمه بود، شخصیت او میتواند نمونه و الگوی خوبی برای نواندیشان و احیاگران دینی باشد. بهنظر میرسد میراث طالقانی باید برای جریان نواندیشی دینی بهمثابه یک آغاز تلقی شود و مورد بازبینی قرار گیرد و ادامه یابد. مثلا تفسیر پرتوی از قرآن ایشان از نظر علمی باید مورد بررسی قرار گیرد که از چه روشی تبعیت میکرده و چه نقاط قوت و ضعفی داشته و سپس مسیر اصلاح و تداوم آن براساس صورتبندیهای معرفتی دورانی و گفتمانی دنبال شود.
بنابراین مرحوم طالقانی بهلحاظ اندیشه و ترازنامه فکری و مشی و منشیای که داشت، میتواند برای نسل امروز و یا نسل آینده، بهعنوان یک نماد اصیل و پشتوانه تبارشناسی و تاریخی الگو باشد. البته اگر بخواهیم اندیشه طالقانی بهلحاظ محتوایی تداوم پیدا کند، طبعا باید اندیشه او بازبینی و نقادی شود و در افقهای مختلف فکری مورد گفتوگو قرار گیرد و این سنت ادامه پیدا کند؛ چرا که چنین سنتی میراث طالقانی بود. اما اکنون بهدلایلی که میدانیم، سنت دیالوژیک در جامعه ما ضعیف شده و حتی در خارج از کشور و در محیطهای کاملا آزاد نیز، امروز شاهد گفتوگوی فکری سالم بین گرایشهای مختلف فکری ایرانیان و مسلمانان نیستیم.
در واقع نیاز است که سنت فکری طالقانی که گفتوگوی روادارانه، نقادانه و سالم با همه افقهای فکری بود، ادامه یابد. در واقع ما امروز به سنت طالقانی نیاز داریم، چنین دیالوگ و سنتی ریشه قرآنی دارد و آن استماع قول، تبعیت از احسن و اصل «عقلانیت شورایی»(deliberative rationality) است. شورا یعنی شور - و - غور، رایزنی و همفکری گفتوگویی در سطوح مختلف مدیریت سیاسی و حقوقی برای حل بحرانهای پیچیدهای که با آن مواجه هستیم.
متاسفانه فقدان آیتالله طالقانی خلا بزرگی در مدیریت فرهنگی و سیاسی کشور بههمراه داشت. بهعنوان خاطره بد نیست بگویم که فردای انقلاب، وقتی میخواستیم اولین مراسم بزرگداشت دکتر شریعتی را در دانشگاه تهران برگزار کنیم، با یکی از دوستان جوان مطرح کردم که چگونه از آقای طالقانی بخواهیم سخنران این مراسم باشند؟ یادم هست که رفیقمان گفت همین الآن برویم و از ایشان بخواهیم، بعدا به اتفاق آن دوست جوان و همبندشان در زندان، نزد ایشان رفتیم و موضوع را مطرح کردیم و ایشان نیز فورا قبول کردند؛ طالقانی این چنین به جوانان اعتماد داشت و با آنها همدل و همراه بود.
انتهای پیام/
کد مطلب: 475606