دهه ها توسعه تهاجمی و نامشروعِ ناتو(با تحریکات و تحت رهبری آمریکا) به سمت شرق جهان و به طور خاص به نزدیکیِ مرزهای مرزهای روسیه در عصر پسا سقوطِ شوروی و در عین حال پس لرزهای جنگ اوکراین، قطبیشدنِ شدید امنیتی اروپا را سبب شده است. مساله ای که از زمان در اوج بودنِ جنگ سرد در اواسطِ قرن بیستم بی سابقه بوده است.
به گزارش حوزه سایر رسانه های خبرگزاری تقریب، رویاهایی نظیر "اروپای بدونِ مرز از رشته کوه های اروال تا اقیانوس اطلس"، این روزها خیلی ساده لوحانه به نظر می رسند. مساله ای که به طور خاص با تشدید مرزبندی ها میان روسیه و همسایگان اروپایی آن و در عین حال تشدید فعالیت های نظامیِ هر دو طرف علیه یکدیگر ابعاد جدی تری را به خود می گیرد. در این میان، تاریخ نشان می دهد که این مرزبندی ها به این زودی ها هم تضعیف نخواهند شد.
در این راستا، قسمت جدید برنامه اینسایتِ شبکه پرس تی وی در گفتگو با "هاینتس گارتنر" استاد علوم سیاسی دانشگاه وین، به بررسی و ارزیابیِ قطبی شدنِ امنیتی اروپا و آغاز جنگی سردی جدید علیه روسیه پرداخت.
در ابتدا پروفسور هاینتس گارتنر در پاسخ به سوالی مبنی بر تاثیراتِ به ویژه امنیتی جنگ اوکراین بر معادلات کلی سیاسی و امنیتی اروپا گفت: در نتیجه جنگ اوکراین ما شاهد نوع جدیدی از قطبی گرایی در عرصه معادلات سیاسی و امنیتی هستیم که شکل و شمایل متفاوتی را نیز نمایندگی می کند. بعد از جنگ جهانی دوم انواع مختلفی از قطبی گرایی سیاسی و امنیتی را شاهد بوده ایم که در این رابطه به صورت خاص می توان به دوره جنگ سرد و تبعات آن در حوزه های مذکور اشاره کرد.
در این دوره قطبی گرایی شدیدی بر قاره اروپا حاکم بود. با این حال در دوره پسا جنگ سرد، شاهد شکل گیری هژمونی آمریکا در جهان بودیم که نظمی تک قطبی را در جهان شکل می داد و به هیچ وجه شرایط امنیتی باثبات و توام با صلح را نیز در جهان تضمین نمی کرد. مساله ای که نمودهای عینی خود را در جریان حمله آمریکا به عراق و افغانستان به خوبی نشان داد. جالب اینکه در دوره پسا جنگ سرد بر اساس برخی ارزیابی ها شاهد آن بوده ایم که میزان تحرکات و اقدامات مخرب قدرت تک قطبی جهان یعنی آمریکا به نحو قابل ملاحظه ای بیشتر از دوره ای بوده که جنگ سرد و نظم دو قطبی بر جهان حاکم بوده است.
مساله ای که به زعم برخی دانشمندان روابط بین الملل تا حد زیادی ناشی از عدم وجود قدرتی متوزان کننده در برابر ایالات متحده آمریکا و تشدید خودرایی این کشور بوده است. در واقع در این چهارچوب دانشمندان حوزه روابط بین الملل تاکید داشتند که آمریکا هر آنچه می خواسته و می توانسته را انجام می داده و از عواقب آن نیز نگرانی نداشته است. زیرا این کشور خود را ورایِ قوانین و قواعد بین المللی در نظر می گفته است. با این حال با گذشت زمان و اوج گیری قدرت های نوظهور، عملا شاهدِ نظمی جدید هستیم که دیگر قواعد جهان تک قطبی را بر نمی تابد و به نوعی عصر رقابتِ قدرت های بزرگ بود. قدرت هایی نظیر روسیه، چین، آمریکا و اروپا و همچنین شمار قابل توجهی از قدرت های منطقه ای.
در این چهارچوب به طور خاص شاهد اتحاد سازی و همچنین ایدئولوژی سازی از سوی قدرت هایی نظیر آمریکا بوده ایم. به طور خاص در چهارچوب اتحادسازی آمریکا سعی داشته تا جای ممکن نوعی کمربند از سازمان ها و نهادها و کشورهای متحد خود را ایجاد و حفظ کند و تا حد زیادی چهارچوب های هژمونی جهانی خود را حراست کند. البته که این اتحادسازی ها در سال های اخیر جلوه های عینی دیگری نیز داشته اند که از جمله آن ها میتوان به تشکیل سازمان "آکوس" میان استرالیا، بریتانیا و آمریکا جهت مهار چین اشاره کرد.
سازمان "کواد" که با حضور بازیگران موثر شرق آسیا نظیر ژاپن و با مهندسی آمریکا در این منطقه نیز ایجاد شده جلوه ای دیگر از اتحادسازی های آمریکا در جهان در سال های اخیر بوده است. در بُعد منطقه ای نیز برخی تلاشهای آمریکا جهت اتحاد سازی علیه ایران از جمله جلوه های مهمی هستند که نشان می دهند آمریکا این دستورکار را در سطح منطقه ای نیز در برابر یک قدرتِ چالشگر نظیر ایران به نحو گسترده ای مورد توجه قرار داده است. در این جهانِ جدید کنشگرانی نظیر چین و روسیه نیز بازیگریِ قابل توجهی را از خود نشان داده اند و توانسته اند اوج گیری زیادی را از خود نشان دهند. البته که این قدرت ها اقدام به توسعه و ترویجِ نهادهای مد نظر خود در عرصه بین المللی در قالب هایی نظیر سازمان همکاریهای شانگهای نیز کرده اند.
در مورد ایدئولوژی نیز باید گفت که آمریکا سعی داشته خود را به مثابه رهبر بلوکِ کشورهای دموکراتیک معرفی کند. رویه ای که این کشور در بحبوحه جنگ سرد نیز فعالانه دنبال می کرد. ادعایی که البته تا حد زیادی به واسطه روابط نردیکِ آمریکا با کشورهای اقتدارگرایی نظیر عربستان سعودی زیر سوال رفته است.
بااین حال نکته اساسی این است که آمریکا در لوای شعارهای زیبای خود، سازمان ناتو را به طور خاص در قاره اروپا به نحوی تحریک کرده که سال به سال پیشرویِ آن به سمت شرق بیشتر و بیشتر شده است.
در این فضا، آمریکایی ها صرفا با عینکِ "منفعت محوری" به موضوع نگاه کرده اند و کشورهای اروپایی را نیز ابزارهایی در دستان خود جهت پیشبرد منافعشان ارزیابی کرده و البته می کنند. از این منظر، کشنگری های آمریکا در چهارچوب سازمان ناتو لزوما به نفع کشورهای اروپایی نبوده اند. مساله ای که به طور ویژه در نوعِ خاص رویکردهای ناتو نسبت به روسیه جلوه گر شده است.
البته که نباید فراموش کرد که توسعه ناتو در عصرِ پسا سقوط شوروی تا حد زیادی به این دلیل اتفاق افتاد که اساسا حریف قدرتمندی در برابرِ آن وجود نداشت. در این فضا باید توجه داشت که پیشروی های ناتو در اروپا و به طور خاص به سمت شرق، عملا بر مبنای منطقِ مفهوم "معمای امنیت" معانی خاصی را به دیگر کشورها به ویژه روسیه منتقل می کرد و آن ها را وادار می کرد تا سیاست های خاصی را جهت حراست از امنیت خودشان اتخاذ کنند. البته که در این فضا کشورهایی نظیر چین راهبردهای خاصی را به ویژه در حوزه مسائل اقتصادی و تقویت قدرت نرم خود تعریف کردند و به تقابل با غرب و آمریکا پرداختند.
مجموع این مسائل موجب شده اند که ما اکنون دو مورد معادله نظم دوقطبی را در سطوح جهانی و منطقه ای شاهد هستیم: اول میان چین و آمریکا در سطح جهانی و دیگر میان روسیه و کشورهای اروپای غربی با مدیریت آشکار و پنهان آمریکا. در مورد روسیه نیز این کشور عملا در چهارچوب معادله جنگ اوکراین راهی را جز نظامیگری جلوی خود ندید تا در برابر پیشروی های ناتو مقابله کند. مساله ای که در نوع خود موجب تشدید شکاف های راهبردی میان روسیه و جهان غرب شده است. البته که این موضوع همبستگی بیشترِ محور قدرتهای شرقی را نیز در پی داشته است.
پروفسور هیانتس گارتنر در ادامه در مورد آینده روند جنگ سرد جدیدِ به راه افتاده علیه روسیه با مهندسی آمریکا و تبعات آن برای اروپا گفت: بدون تردید تامین انرژی اروپا به نحوی گرانتر انجام خواهد شد و در عین حال آمارهای اقتصادی در کشورهای اروپایی روند منفی را طی خواهند کرد و وضعیت کسب و کارها نیز چندان مطلوب نخواهد بود. اگرچه که به نظر من اتحاد کاملی را هم در میان کشورهای اروپایی در بحث تحمیلِ تحریم ها علیه روسیه شاهد نیستیم.
با این همه، احتمال تشدیدِ تنش های سیاسی و امنیتی بالاست. این خود بدون تردید هزینههای زیادی را به اروپا و غرب تحمیل می کند. در پایان پروفسور گارتنر به طور خاص به این نکته نیز اشاره کرد که در سال های اخیر در برهه های زمانی مختلفی در مورد تضعیف گزاره منافع ملی کشورهای اروپایی در سایه عضویت آن ها در سازوکارِ متحد اتحادیه اروپایی، مسائلی مطرح شده است.
در واقع، بسیاری بر این باورند که کشورهای اروپایی با عضویت در اتحادیه اروپا و تسلیم کردنِ بخش قالب توجهی از اختیارات خود به این اتحادیه و نهادهایی شبیهِ سازمان ناتو، عملا پا روی منافع ملی خود گذاشته اند و در برخی مواقع، به نحوی منفی در قالب طرح و برنامه های دیگر کشورها و قدرت ها نظیر آمریکا کنشگری کرده اند. مسالهای که مخصوصا اکنون در چهارچوب معادله جنگ اوکراین به وضوح قابل مشاهده است.
انتهای پیام/