ابناسحاق و واقدى نيز آيات مربوط به جنگ بدر را كه بيشتر در سوره انفال است، آورده و به تفسير آنها پرداختهاند.[۱]
قرآن روز بدر را «يَومَ الفُرقانِ» (انفال/۸، ۴۱) يعنى روز جدايى حق از باطل ناميده[۲] و آن را آيتى براى مردم دانسته است: «قَد كانَ لَكُم ءايَةٌ فى فِئَتَينِ التَقَتا فِئَةٌ تُقـتِلُ فى سَبيلِ اللّهِ واُخرى كافِرَةٌ».[۳] (آلعمران/۳، ۱۳) خداوند در اين جنگ به وضوح وعده پيروزى دين خود بر مشركان و قطع ريشه كافران را به رسولشداده است: «ويُريدُ اللّهُ اَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمـتِهِ و يَقطَعَ دابِرَ الكـفِرين = و خدا مىخواست حق [= اسلام] را با كلمات خويش ثابت و كافران را ريشهكن كند. (انفال/۸، ۷)
منطقه بدر جايگاهى براى گرد همايى اعراب به شمار مىرفت و بازار آن هر سال از آغاز ماه ذيقعده به مدت ۸ روز بر پا مىشد. هم اكنون منطقه بدر به شهرى در ۱۵۵ كيلومترى مدينه تبديل شده كه فاصلهاى در حدود ۳۱۰ كيلومتر با مكه و حدود ۴۵ كيلومتر با ساحل درياى سرخ دارد.[۴]
علل و عوامل شكلگيرى جنگ بدر:
بنابر نقل مشهور، اين رخداد مهم در صبحگاه روز جمعه، هفدهم رمضان[۵] و بنا بر نقلى روز دوشنبه هفدهم يا نوزدهم رمضانِ[۶] سال دوم هجرت (نوزدهمين ماه هجرت) اتفاق افتاد.
مسلمانان تا پيش از هجرت به طرق گوناگون مورد اذيت و آزار و شكنجه و تبعيد كافران قرار گرفته و از خانه و كاشانه خود بيرون رانده (بقره/۲، ۲۱۷) و از مناسك حج بازداشته شدند (انفال/۸، ۳۴)؛ ولى از سوى خداوند اجازه رويارويى و جنگ با مشركان قريش را نداشتند و تنها به صبر فرا خوانده مىشدند. با هجرت مسلمانان به مدينه، خداوند ضمن برشمردن ستمهايى كه بر مسلمانان رفته بود به آنان اجازه مبارزه داد: «اُذِنَ لِلَّذينَ يُقـتَلونَ بِاَنَّهُم ظُـلِموا و اِنَّاللّهَ عَلى نَصرِهِم لَقَدير اَلَّذينَ اُخرِجوا مِندِيـرِهِم بِغَيرِ حَقّ اِلاّ اَن يَقولوا رَبُّنَا اللّهُ». (حجّ۲۲/، ۳۹ ـ ۴۰)
تا پيش از جنگ بدر مسلمانان چند سريّه و غزوه داشتند كه هدف از آنها ضربه زدن به قريش و تصرف كاروانهاى تجارى آنان بود، هر چند كه جز سريه نخله، هيچ يك نتيجهاى نداشت. در اين سريّه كه در ماه حرام و به فرماندهى عبداللهبن جحش و حدود يك ماه و نيم پيش از غزوه بدر رخ داد، با كشته شدن يك تن از مشركان (عمروبن حضرمى) و اسارت دو تن، كاروان تجارى به غنيمت گرفته شد.[۷] قريش اين شكست را مايه سرافكندگى خود در ميان قبايل عرب مىدانست و طالب خونبهاى عمروبن حضرمى بود. اين موضوع نقش قابل توجهى در وقوع جنگ بدر داشت.
از جمله كاروانهاى تجارى كه به دست مسلمانان نيفتاد كاروانى بود كه به سركردگى ابوسفيان به مقصد غزه مىرفت.[۸] پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا ذوالعُشَيره (در ۵ منزلى مدينه) پيش رفت؛ ولى بدان دست نيافت[۹]، پس پيامبر به مدينه بازگشت. ابوسفيان با هشدارهايى كه دريافت كرد مىدانست كه در بازگشت، مسلمانان در كمين كاروان او خواهند نشست، ازاينرو، از سرزمين تبوك، ضمضمبن عمرو را براى جلب كمك قريش، به مكه اعزام كرد.[۱۰] از سوى ديگر گزارشگران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به روايتى، جبرئيل[۱۱] نيز خبر بازگشت كاروان را از غزه به سوى مكه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دادند.[۱۲]
خروج مسلمانان از مدينه:
با بازگشت كاروان از غزه به سوى مكّه خداوند پيامبرش را براى خروج از مدينه براى پيروزى بر كاروان يا سپاه مشركان فرمان داد. (ر. ك: آيات ۶ ـ ۷ انفال/۸) رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز با اعلام اين مطلب از مدينه خارج شد.
زمان خروج از مدينه به اختلاف روز شنبه، يكشنبه و دوشنبه، هشتم يا دوازدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه از هجرت گفته شده است[۱۳]؛ اما بر اساس تقويم تطبيقى هشتم ماه رمضان و روزهاى يكشنبه و دوشنبه نمىتواند درست باشد؛ زيرا آن زمان مصادف با روز سه شنبه است و تنها روز شنبه مصادف است با ۱۲ رمضان مطابق با ۲۵ فروردين و ۱۱ آوريل ۶۲۱ ميلادى.[۱۴]
واقدى آورده است كه بخشى از مسلمانان مايل نبودند با سپاه بدر اعزام شوند و مىگفتند كه ما گروهى اندك هستيم و بيرون رفتن به صلاح نيست.[۱۵] در آيات ۵ ـ ۶ انفال/۸ اشاره شده كه بخشى از اصحاب به جهت همراهى نكردن با پيامبر به بحث و نزاع پرداخته، شركت در اين نبرد را با مرگ خويش برابر مىدانستند: «... و اِنَّ فَريقـًا مِنَ المُؤمِنينَ لَكـرِهون يُجـدِلونَكَ فِى الحَقِّ بَعدَ ما تَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقونَ اِلَى المَوتِ وهُم يَنظُرون».
گويا مورخانى چون واقدى با تصريح به اينكه درباره خروج از مدينه بين مسلمانان گفت و گويى فراوان بوده، خواستهاند نيامدن گروهى از مردم را، با اين بيان كه گمان نمىكردند جنگى روى دهد، توجيه كنند، چنان كه وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با پيروزى وارد مدينه شد گروهى با اين توجيه از آن حضرت عذر خواستند.[۱۶] ميبدى نيز به تبعيت از واقدى با توجيهاتى خواسته اين نقيصه را از اصحاب بزدايد.[۱۷]
در تفسير «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُم كُفّوا اَيدِيَكُم واَقيموا الصَّلوةَ وءاتُوا الزَّكوةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ اِذا فَريقٌ مِنهُم يَخشَونَ النّاسَ كَخَشيَةِ اللّهِ اَو اَشَدَّ خَشيَةً وقالوا رَبَّنا لِمَ كَتَبتَ عَلَينَا القِتالَ لَولا اَخَّرتَنا اِلى اَجَل قَريب قُل مَتـعُ الدُّنيا قَليلٌ والأخِرَةُ خَيرٌ لِمَنِ اتَّقى ولا تُظـلَمونَ فَتيلا» (نساء/۴، ۷۷) نيز آمده كه ابتدا گروهى از مهاجران بر اثر سختيها و شكنجههايى كه در مكه مىديدند از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اذن جنگ مىخواستند و حضرت مىفرمود كه چنين دستورى نيامده است؛ ولى هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد و دستور جهاد داده شد اين گروه از رفتن به جنگ از خود كراهت شديد نشان دادند، چنان كه در آيه مزبور به خوبى حال آنان وصف شده است.[۱۸]
بنا به نقل ابنعباس آيه ۹۵ نساء/۴ نيز دراين باره نازل شده است كه به يكسان نبودن كسانى كه در نبرد بدر حاضر شده و آنان كه از آن باز ماندند اشاره دارد: «لاَيَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرُ اُولِى الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فى سَبيلِ اللّهِ...». (نساء/۴، ۹۵)[۱۹] بنابر روايتى از عكرمه آيه۳۹توبه/ ۹ به تخلف كنندگان از نبرد بدر اشاره دارد[۲۰]: «اِلاّ تَنفِروا يُعَذِّبكُم عَذابـًا اَليمـًا... = اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مىكند». البته با توجه به نزول سوره توبه در سالهاى متأخر دوره مدنى صحت چنين روايتى بعيد به نظر مىرسد و ارتباط آن با غزوه تبوك از شهرت برخوردار است.
به هر حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دوازدهم ماه رمضان از مدينه خارج شد و در سُقْيا فرود آمد و كم سالان را به مدينه بازگرداند.[۲۱] شامگاه همان روز به همراه ۳۰۵ يا ۳۱۳ تن (۲۷۰ تن از انصار و باقى از مهاجران) از سقيا خارج شدند.[۲۲] يعقوبى شمار مسلمانان را ۳۰۰ نفر دانسته كه ۲۳۲ نفر از انصار و باقى از مهاجران بودند.[۲۳] در بيشتر روايات شمار مسلمانان شركت كننده در بدر به طور دقيق ۳۱۳ تن بيان نشده، بلكه غالباً مىگويند: ۳۰۰ و چند نفر بودهاند؛ ولى چون گفته مىشود: شمار آنان به عدد سپاه طالوت يعنى ۳۱۳ تن بوده اين عدد شهرت يافته است.[۲۴]
قريش و خروج از مكه:
ضمضم طبق خواسته ابوسفيان با شترِ بينى بريده خون آلود و جهاز واژگون و لباسهاى پاره شده وارد مكه شد و مشركان را براى نجات كاروان تجارى قريش تحريك كرد.[۲۵] مشركان با ديدن اين صحنه و فريادهاى ضمضم به جنبش درآمدند. ابوجهل نيز بر بام كعبه، مكيان را براى نجات اموالشان تشويق مىكرد[۲۶]؛ اما خواب بدى كه عاتكه دختر عبدالمطلب سه روز پيش از ورود ضمضم ديده و در مكه شايع شده بود چنان وحشتى در ميان مكيان افكنده بود كه تا رسيدن به بدر پيوسته از آن ياد مىكردند.[۲۷] وى خواب ديده بود كه مردى وارد مكه شد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش مىرويد. آن مرد سه بار مطلب خود را بر كعبه و كوه ابوقبيس فرياد زد و بعد سنگى به زير افكند كه هر ذره آن داخل خانهاى از قريش ـ جز بنىهاشم و بنىزهره ـ شد.[۲۸]بعدها عمروعاص نيز مدعى بود كه او نيز آن رؤيا را ديدهاست.[۲۹]
با اين حال ترس از دست رفتن كاروانى كه تقريباً همه قريش در آن سرمايه گذارى كرده بودند و حفظ آن، برايشان جنبه حيثيتى داشت، و هشدارها و ترغيبهاى بزرگانى از قريش براى نجات كاروان، همه را واداشت كه يا خود به جنگ بيايند يا كسى را به جاى خود بفرستند. ابولهب بر اثر بيمارى يا بنا بر نظر واقدى به سبب ترس از خواب عاتكه، در جنگ بدر شركت نكرد و سخنان قريش از جمله ابوجهل در او اثر نگذاشت[۳۰] او به جاى خود عاصبن هشام را كه در قمار، از ابولهب باخته بود[۳۱] ملزم كرد در سپاه حاضر شود.[۳۲]
افزون بر خواب عاتكه، سخنان ضَمْضَم[۳۳] و گفتار عِداس مسيحى مبنى بر عدم استوارى كوهها در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله)[۳۴] و قرعه زدن با تير و نهى از رفتن[۳۵]كه ابوسفيان به ضمضم سفارش كرده بود تا قريش را از اين كار بازدارد[۳۶] سايه ترس و دودلى را چنان بر سر گروهى از بزرگان قريش انداخته بود كه برخى چون حارثبن عامر با يقين به مرگ خود، بخشى از اموالشان را ميان فرزندانشان قسمت كردند[۳۷]؛ همچنين هراس عجيبى اميةبن خلف را فرا گرفته بود، زيرا كه سعدبن معاذ پيشتر سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را درباره كشته شدنش، به او گزارش داده و ازاينرو به شدت نگران بود.[۳۸] افزون بر حارث و اميه، عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، حكيمبن حزام، ابوالبخترى، علىبن اميه و عاص بن مُنَبَّه نيز رغبتى به جنگ نداشتند و ازاينرو ابوجهل و عقبةبن ابى معيط اين افراد را ترسو مىخواندند.[۳۹] سخنان اين دو[۴۰] بر طبل جنگ مىنواخت و به سخنان خردمندان و خيرخواهان قريش از جمله حكيمبن حزام كه آنان را از رفتن باز مىداشتند گوش نمىدادند.[۴۱]
مشركان با تعداد ۹۵۰ يا ۱۰۰۰ نفر با نوازندگان و آوازه خوانان و با ساز و برگ تمام و تكبر و غرورى خاص از مكه بيرون آمدند و ۱۰۰اسب را نيز براى خودنمايى يدك مىكشيدند.[۴۲] خداوند وضع آنان را چنين وصف مىكند: «ولاتَكونوا كَالَّذينَ خَرَجوا مِن دِيـرِهِم بَطَرًا و رِئاءَ النّاسِ = شما همانند كسانى نباشيد كه با حالت سرمستى و به صرف نمايش به مردم از شهر و ديار خود بيرون آمدند.» [۴۳] (انفال/۸، ۴۷)
از ظاهر خطاب آيه به مسلمانان برمىآيد كه سپاه اعزامى قريش پيش از مسلمانان از مكه به سوى بدر حركت كردهاند.
شواهدى نيز همين نكته را تأييد مىكند؛ نخست آنكه كراهت برخى صحابه براى حضور در نبرد بدر مؤيد اطلاع ايشان از تعداد و امكانات سپاه قريشيان پس از خروج از مكه است؛ همچنين تلاقى همزمان دو سپاه در بدر با اينكه مسلمانان نسبت به قريش به بدر بسيار نزديكتر بودهاند مؤيد اين مطلب است. همچنان كه مشخص است مسلمانان ۵روزه(شامگاه ۱۲ تا ۱۷ رمضان) اين مسافت را پيمودهاند با توجه به اينكه فاصله مكه تا بدر نسبت به فاصله مدينه تا آنجا حدود دو برابر بوده است رسيدن قريش به بدر طى همين زمان بسيار بعيد است.
اين در حالى است كه گزارشهاى مورخانى چون ابناسحاق و واقدى نشان مىدهد كه مسلمانان پيش از حركت قريش بدون آمادگى براى جنگ و به قصد گرفتن كاروان تجارى از مدينه خارج شدند و چون خبر حركت سپاه مكه را شنيدند گفتند كه ما براى جنگ بيرون نيامده بوديم[۴۴]؛ اما اين توجيه با آيات و شواهدى كه بيانشد سازش ندارد، به خصوص كه برخى مفسران گفتهاند: آيه «و اِذ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحدَى الطّائِفَتَينِ اَنَّها لَكُم وتَوَدّونَ اَنَّ غَيرَ ذاتِ الشَّوكَةِ تَكونُ لَكُم...» (انفال/۸، ۷) پيش از آيه «كَمااَخرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيتِكَ بِالحَقِّ...» (انفال/۸، ۵) نازل شده است.[۴۵]
۱۲ نفر تهيه خوراك سپاه قريش را بر عهده داشتند كه عبارتاند از: عتبه و شيبه فرزندان ربيعه، نبيه و منبه فرزندان حجاج، ابوجهل، ابوالبخترىبن هشام، نضربنحارث، حكيمبن حزام، ابىبن خلف، زمعةبن اسود، حارثبن عامر و عباسبن عبدالمطلب. اين افراد كه در تاريخ به عنوان «مُطْعِمين» شهرت يافتهاند در قرآن چنين نكوهش شدهاند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا يُنفِقونَ اَمولَهُم لِيَصُدّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقونَها ثُمَّ تَكونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبونَ والَّذينَ كَفَروا اِلى جَهَنَّمَ يُحشَرون = انكارورزان اموالشان را هزينه مىكنند تا ]مردم را] از راه خدا باز دارند؛ ولى مايه حسرت آنان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد و كافران به دوزخ گرد آورده خواهندشد».[۴۶] (انفال/۸، ۳۶)
شيخ طوسى نزول آيه بعدى را نيز در اين ارتباط مىداند[۴۷]: «لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ويَجعَلَ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلى بَعض...». (انفال/۸، ۳۷)
سپاهيان قريش پيكى براى ابوسفيان فرستادند تا او را از حركت خود آگاه سازند؛ ولى بر اثر تغيير مسير كاروان تجارى، پيك با ابوسفيان ديدار نكرد. رخدادهاى گوناگون در جريان حركت كاروان تجارى، از جمله خواب ديگرى كه يكى از مشركان حاضر در كاروان به نام جهيمبن صلت در جُحفه ديد و در آن از كشته شدن بزرگان قريش آگاهى يافت[۴۸] همگى بر ترديد كاروانيان در ادامه مسير و تمايل ايشان به بازگشت به سوى مكّه مىافزود.
از سوى ديگر، وقتى ابوسفيان نزديك مدينه رسيد ترس شديدى او را گرفت و با يافتن آثار شتران دو تن از جاسوسان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بدر، مسلم دانست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با نيروهايش براى دستيابى به كاروان از مدينه خارج خواهند شد، از همين رو بلافاصله مسير كاروان را از منطقه بدر به سوى كناره درياى سرخ تغيير داد و توانست از محدوده آنان خارج شود و پيكى نيز به سوى سپاه قريش فرستاد تا آنان را از ماجرا باخبر كند و به بازگشت به مكه فراخواند.[۴۹]
در جحفه (چند منزلى بدر) پيام به سپاه قريش رسيد؛ ولى آنان بازگشت را مايهسرافكندگى خود مىدانستند و مىخواستند باقدرتنمايى، ضعفى را كه از سريه نخله بر آنان تحميل شده بود جبران كنند تا در ميان قبايلعرب بار ديگر سرافكنده نشوند، ازاينرو تصميم گرفتند سه روز در بدر براى قدرت نمايى خود به عيش و نوش و نوازندگى بپردازند.[۵۰] تنها بنىزهره با سخنان و حيله اخنسبن شريق (ازهمپيمانان بنى زهره) توانستند از سپاه جداشده، به مكه بازگردند.[۵۱] بنو عدى نيز گروه ديگرى بودند كه با تغيير مسير خود به سوى دريا، به مكه بازگشتند.[۵۲]
استقرار دو سپاه در بدر:
پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از پيمودن منازلى كه ابنهشام همه آنها را برشمرده است[۵۳]، در پانزدهم ماه رمضان به «روحا» رسيد و كنار چاهِ آن نماز گزارد و بزرگان قريش از جمله ابوجهل و زمعةبن اسود را نفرين كرد.[۵۴] نزديك بدر جبرئيل خبر نزديك شدن سپاه قريش را به رسولخدا(صلى الله عليه وآله) داد.[۵۵] پيامبر(صلى الله عليه وآله)اصحاب خود را به مشورت طلبيد.
ابوبكر و عمر سخنانى گفتند؛ [۵۶]، واقدى سخنان عمر را نقل كرده كه از نگراني از قدرت مسلمانان در برابر قريش دلالت دارد؛ اما مقداد از مهاجران گفت: اى رسول خدا ما چون قوم يهود نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خدايت برويد و بجنگيد و ما اينجا نشستهايم، بلكه ما از راست و چپ و پيش و پس تو مىجنگيم.[۵۷] باز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خواستار نظر اصحاب شد. خطاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حقيقت متوجه انصار بود، آنان بيشترين جمعيت سپاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تشكيل مىدادند ليكن بر اساس پيمان خود با پيامبر(صلى الله عليه وآله)متعهد دفاع از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خارج از مدينه نبودند[۵۸]، ازاينرو سعدبن معاذ رئيس اوس كه متوجه اين موضوع شده بود به نمايندگى از انصار سخنان پرشورى گفت و اطاعت انصار را از فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعلام كرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از سخنان مقداد و سعد بسيار خوشحال شد و فرمود: خداوند به من وعده پيروزى بر يكى از دو گروه (تجارى يا سپاه اعزامى مكه) را داده است. (انفال/۸، ۷) به خدا سوگند هماكنون محل كشته شدن آنان را مىبينم[۵۹] و حتى آن را به اصحاب خود نشان داد.[۶۰]
مسلمانان با سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه فرار كاروان تجارى شدند و آنان كه تا آن هنگام پرچم جنگ نبسته بودند، پرچمهاى جنگ را برافراشته، و به راه افتادند و شامگاه هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. مسلمانان از لشگرگاه قريش بر اثر وجود تپههاى شنى كه ميان آنان بود خبر نداشتند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) چند نفر از جمله على(عليه السلام)، را براى كسب خبر به سوى چاهى كه در نزديك آنان بود فرستاد. آنان با ساقيان قريش برخورد و دو تن از آنان را اسير كردند. پس از بازجويى معلوم شد كه سپاه قريش با شمار ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر كه اغلب بزرگان قريش را همراه دارد در پشت تپههاى شنىِ منطقه اردو زدهاند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: مكه جگرگوشههاى خود را به سوى شما روانه كرده است.[۶۱]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ياران خود درباره محلّى كه فرود آمده بودند مشورت خواست. حباببن منذر انصارى ضمن نامطلوب خواندن آن موضع، پيشنهاد كرد تا در كنار چاههاى بدر فرود آيند و ديگر چاهها را پر كنند. بر اساس روايتى كه مورد نقد برخى محققان نيز قرار گرفته[۶۲] جبرئيل فرود آمد و نظر حباب را تأييد كرد[۶۳]و او را حباب ذوالرأى خواندند[۶۴]، ازاينرو اردوگاه خود را در كنار چاههاى بدر قرار داد.
خبر رسيدن سپاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله يك نفر ساقى فرارى به مشركان رسيد. در اين هنگام حكيمبن حزام و عتبةبن ربيعه از لشكركشى بيهوده خود سخن به ميان آورده، به ابوجهل اعتراض كردند و از ترس شبيخون زدن مسلمانان آن شب را پاسدارى دادند و حتى نتوانستند گوشتهايى را كه كباب كرده بودند بخورند و آن شب را گرسنه سپرى كردند.[۶۵]
قرآن وصف دقيقى از موقعيت مسلمانان و مشركان ارائه كرده است: «اِذ اَنتُم بِالعُدوةِ الدُّنيا وهُم بِالعُدوةِ القُصوى والرَّكبُ اَسفَلَ مِنكُم ولَو تَواعَدتُم لاَختَلَفتُم فِى الميعـدِ ولـكِن لِيَقضِىَ اللّهُ اَمرًا كانَ مَفعولاً... = آنگاه كه شما در طرف نزديكتر [به مدينه و دره موضع گرفته] بوديد و آنان در طرف دورتر [از مدينه و ميانه آنان تپههايى از شن بود] و كاروان [تجارى قريش] پايينتر ]از بدر و در كنار دريا] بود. اگر با هم قرار مىگذاشتيد قطعاً در وعدهگاه [خود] اختلاف مىكرديد؛ ولى خداوند امرى (كشته شدن كافران) را كه [دربدر] انجام شدنى بود انجام داد». (انفال/۸، ۴۲)
ميان مورخان و مفسران درباره اينكه كداميك از دو سپاه زودتر به بدر رسيدند اختلاف وجود دارد؛ مورخانى چون واقدى و ابناسحاق گفتهاند كه مسلمانان زودتر به بدر رسيدند و چاههاى آب را گرفتند؛ ولى مفسران ورود سپاه قريش را پيش از مسلمانان دانستهاند، از همين روست كه وقتى در شب بدر مسلمانان خوابيدند و صبح نياز به آب پيدا كردند نتوانستند غسل كنند و شيطان آنان را بر اثر وضعيت بدى كه پيدا كرده بودند وسوسه مىكرد. خداوند بدين منظور و نيز جهت محكم كردن زمين زير پاى آنان باران فرستاد: «... و يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ ويُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطـنِ ولِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم و يُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام».[۶۶] (انفال/۸، ۱۱) ساختن حوضهاى آب نيز پس از اين باران بود، زيرا آنقدر آب در آبراهها جارى شد كه اين حوضها را براى جمعآورى آبها ساختند.[۶۷] خداوند در آن شب براى آرامش مسلمانان، خواب را بر آنان مسلط كرد: «اِذيُغَشّيكُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنهُ...». (انفال/۸، ۱۱) بر پايه روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در آن شب در حالى كه همه اصحاب به خواب رفته بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در كنار درختى تا هنگام صبح به عبادت پرداخت.[۶۸]
صفآرايى دو سپاه:
هنگام صبح پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آرايش سپاه پرداخت كه در اين حال سپاه قريش از تپه عَقَنْقَل ظاهر شد. رسولخدا(صلى الله عليه وآله)چون آنان را ديد فرمود: خدايا اين قريش است كه با غرور و تكبر به جنگ با تو و تكذيب رسولت آمده است. خدايا! خواهان نصرتى هستم كه به من وعده دادهاى. خدايا! بامدادان آنان را نابود كن.[۶۹] سپاهيان پيامبر پشت به آفتاب و و سپاه قريش رو به آفتاب قرار داشتند.[۷۰]
واقدى گويد: بر ميمنه و ميسره هيچيك از دو سپاهِ مسلمانان و مشركان كسى فرمانده نشد.[۷۱] لواى رياست به نام عقاب[۷۲] كه تنها در دست بزرگان و افراد خاص قرار مىگرفت[۷۳]، در دست على(عليه السلام)بود.[۷۴]
ابتدا پيامبر(صلى الله عليه وآله) طى پيامى، ضمن اعلام عدم تمايل به رويارويى با قريش، آنان را از جنگ برحذر داشت. برخى چون حكيمبن حزام پيام را منصفانه دانسته، خواهان بازگشت شدند؛ اما جنگطلبى و گردنفرازى ابوجهل مانع شد.[۷۵]
عميربن وهب جمحى هم كه با گروهى مسلمانان را دور زدند تا از نداشتن كمينگاه مطمئن شوند در بازگشت مسلمانان را گروهى بىساز و برگ ولى مصمم براى مرگ توصيف كرد. تحكيمبن حزام نيز نزد عتبةبن ربيعه، از بزرگان و ثروتمندان قريش، رفت و از او خواست تا با پرداخت خونبهاى عمروبن حضرمى و خسارت كالاهايى كه مسلمانان در سريه نخله گرفته بودند، از درگيرى جلوگيرى كند و آنگاه عتبه پس از سخنرانى و برشمردن پيامدهاى اين جنگ متعهّد شد كه خونبها و قيمت كالاها را بپردازد؛ امّا ابوجهل از آن روى كه اگر مردم بازگردند عتبه را بزرگ خود خواهند دانست خطاب به مردم گفت كه عتبه از روى ترس و نيز حضور پسرش ابوحذيفه در كنار محمد(صلى الله عليه وآله) و ارتباط نسبى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين سخنانى را مىگويد.[۷۶]
گويند: چند نفر از جمله حكيمبن حزام براى برداشتن آب كنار حوضهاى مسلمانان آمدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد كه كسى متعرض آنان نشود و بر پايه روايتى ديگر به جز حكيم ساير آنان كشته شدند.[۷۷]
نابرابرى نيروها:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون كمى ياران خود و كثرت سپاه قريش را ديد از خدا كمك خواست[۷۸]، ازاينرو در روز بدر چون لحظاتى خواب برايشان مستولى شد خدا دشمنان را در نظر او كم شمار جلوه داد و فرمود: «اِذ يُريكَهُمُ اللّهُ فى مَنامِكَ قَليلاً ولَو اَرَكَهُم كَثيرًا لَفَشِلتُم ولَتَنـزَعتُم فِى الاَمرِ ولـكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور = و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مىداد قطعاً سست مىشديد و در كار (جهاد) منازعه مىكرديد؛ ولى خدا شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها داناست (انفال/ ۸، ۴۳)؛ نيز مىفرمايد: «و اِذ يُريكُموهُم اِذِ التَقَيتُم فى اَعيُنِكُم قَليلاً ويُقَلِّلُكُم فى اَعيُنِهِم لِيَقضِىَ اللّهُ اَمرًا كانَ مَفعولاً واِلَى اللّهِ تُرجَعُالاُمور[۷۹]= و آنگاه كه روبه رو شديد آنان را در چشم شما اندك نماياند [تا قويدل شويد] و شما را نيز در چشم آنان اندك نشان داد [تا تجهيز كامل نكنند] تا خدا امرى را كه انجام يافتنى بود، سرانجام دهد و همه كارها به خدا باز گردانده مىشود». (انفال/۸، ۴۴)
اين اندك نمايى دو جانبه چنان بود كه بر اساس روايت عبداللهبن مسعود برخى از صحابه مىگفتند: مشركان ۷۰ يا ۱۰۰ نفرند.[۸۰] ابوجهل نيز وقتى مسلمانان را ديد گفت: ياران محمد لقمهاى بيش نيستند.[۸۱] اين موضوع در آيه ۱۳آلعمران/۳ چنين بيان شده است: «... يَرَونَهُم مِثلَيهِم رَأىَ العَينِ واللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ... =[مشركان] به چشم خويش ايشان را دو برابر مىديدند...».
آيه دوم چنين تفسير شده كه منظور مسلمانان هستند كه كافران را دو برابر خويش مىديدند و اين بدان سبب بود كه خداوند مسلمانان را به مقاومت ۱۰۰ به ۲۰۰ و ۱۰۰۰ به ۲۰۰۰ امر كرده و پيروزى آنها را تضمين كرده بود: «فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللّهِ...» (انفال/۸، ۶۶) و خداوند شمار مشركان را به همان حسابى كه تعيين كرده بود در چشم آنان قرار داد؛ يعنى مسلمانان، كفار را به جاى ۱۰۰۰ نفر، آنچنان كه طبرسى نقل كرده است، ۶۲۶ تن مىديدند[۸۲] و اين همان اندك نمايى است كه در آيه ۴۴ انفال/۸ بيان شده است. برخى نيز گفتهاند كه منظورْ مشركان هستند كه مسلمانان را دو برابر خود مىديدند و اين معنا با آيه «ويُقَلِّلُكُم فى اَعيُنِهِم» (انفال/۸، ۴۴) كه بيان مىكند دشمنان، شما مسلمانان را اندك مىديدند مخالفتى ندارد، زيرا آيه سوره انفال پيش از نبرد را بيان مىكند و علت آن اين است كه مشركان تجهيز كامل نكنند؛ ولى به هنگام نبرد دو برابر ببينند تا ترس بر آنان مسلطشود.[۸۳]
در اين رابطه برخى در شأن نزول آيه «اِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هـؤُلاءِ دينُهُم ومَن يَتَوَكَّل عَلَى اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم» (انفال/۸، ۴۹) آوردهاند كه گروهى از مكيان اسلام آوردند، ولى هجرت نكردند و با قريش به بدر آمدند و چون كم شمارى مسلمانان را ديدند گفتند: اينان به دينشان چنان مغرور شدهاند كه با اين شمار اندك به جنگ با اين شمار فراوان آمدهاند.[۸۴]
فرمان تشويق كردن مؤمنان به جنگ و پايدارى ۲۰ نفر از مسلمانان در برابر ۲۰۰ نفر و ۱۰۰ نفر در برابر ۱۰۰۰ نفر از مشركان به هنگام جنگ بدر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داده شد: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ المُؤمِنينَ عَلَى القِتالِ اِن يَكُن مِنكُم عِشرونَ صـبِرونَ يَغلِبوا مِائَتَينِ و اِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ يَغلِبوا اَلفـًا مِنَ الَّذينَ كَفَروا بِاَنَّهُم قَومٌ لا يَفقَهون» (انفال/۸، ۶۵)؛ ولى اين حكم تخفيف داده شد و دستور پايدارى ۱۰۰ به ۲۰۰ و ۱۰۰۰ به ۲۰۰۰ در آيه بعد صادر شد: «اَلــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُم و عَلِمَ اَنَّ فيكُم ضَعفـًا فَاِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغلِبوا مِائَتَينِ واِن يَكُن مِنكُم اَلفٌ يَغلِبوا اَلفَينِ بِاِذنِ اللّهِ واللّهُ مَعَ الصّـبِرين».(انفال/۸، ۶۶)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خطابهاى مسلمانان را به جنگ تحريض و به ثواب ترغيب و بارها براى پيروزى مسلمانان دعا كرد و مىفرمود: خدايا! اگر اين گروه اندك كشته شوند ديگر كسى تو را عبادت نخواهد كرد.[۸۵] آيه «اِذتَستَغيثونَ رَبَّكُم فَاستَجابَ لَكُم» (انفال/۸، ۹) نشان مىدهد كه مسلمانان بيمناك و مضطرب بوده و از خدا كمك و يارى مىطلبيدهاند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز آنقدر دعا كرد كه رداى مباركش از دوشش افتاد.[۸۶]
بنابر گزارشى كه مورد نقد جدى برخى محققان است [۸۷] براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) سايبانى ساختند[۸۸]؛ ولى بر اساس سخن اميرمؤمنان(عليه السلام)پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بدر از همه مسلمانان به دشمن نزديك-تر بود و هرگاه جنگ سخت مىشد مسلمانان به آن حضرت پناه مىبردند.[۸۹]
نبرد تن به تن و آغاز جنگ:
پيش از شروع جنگ تن به تن، ابوجهل براى خنثا كردن سخنان عتبه و نيز تحريك عواطف مردم، به عامر حضرمى فرمان داد تا سر خود را تراشيده، با ريختن خاك بر سر خود خون برادرش را طلب كند. گويند: عامر نخستين كسى بود كه به صفوف مسلمانان هجوم برد تا صفوف آنان درهم ريزد؛ ولى نيروهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)از خود ثبات قدم نشاندادند.[۹۰] زخم زبانهاى تند و پيوسته ابوجهل و قريش به عتبه، او را وا داشت تا در جنگى كه خود براى خاموشى آن تلاش مىكرد، نخستين كسى باشد كه به همراه پسرش وليد و شيبه پا به ميدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز كنند.[۹۱]
پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه گويا كراهت داشت انصار در نخستين درگيرى، طرفِ قريش باشند حمزه، على(عليه السلام) و عبيدةبن حارث را به ميدان فرستاد. حمزه عتبه را كشت و على(عليه السلام)وليد را و عبيده با كمك حمزه و على(عليه السلام) شيبه را كشتند. بر اساس روايتى از على(عليه السلام) آن حضرت در كشتن هر سه نفر شركت داشته است.[۹۲] به نقلى آيه «هـذانِ خَصمانِ اختَصَموا فى رَبِّهِم فَالَّذينَ كَفَروا قُطِّعَت لَهُم ثيابٌ مِن نار يُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَميم = اينها [مؤمنان و كافران] دو گروه دشمن يكديگرند كه درباره [هستى و يگانگى] پروردگارشان با هم ستيزه كردند، پس كسانى كه كافر شدند برايشان جامههايى از آتش بريدهاند و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مىشود» (حجّ/۲۲، ۱۹) درباره اين نبرد تن به تن نازلشد.[۹۳]
كشته شدن اين سه تن ضربه سختى به قريش بود؛ ولى ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمينان مىداد كه پيروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العُزّى و لا عُزّى لكم» و منادى پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: «الله مولانا و لا مولا لكم».[۹۴] پيامبر(صلى الله عليه وآله) با برداشتن مشتى خاك و پاشيدن آنها به سوى كافران فرمود: رويتان سياه باد.[۹۵] خدايا! دلهايشان را سرشار از ترس و قدمهايشان را سست و لرزان كن. بر اساس روايتى از امام سجاد(عليه السلام)و امام صادق(عليه السلام)، پيامبر(صلى الله عليه وآله)از على(عليه السلام)خواست تا از مكانى خاص، مشتى خاك به او دهد و على(عليه السلام) اين را از مناقب خاص خود مىدانست.[۹۶] در منابع اهل سنت اين روايت از ابنعباس نقل شده و در ادامه آمده كه اين خاكها به چشمان همه مشركان فرو رفت و به گزارشى آيه «و ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ ولـكِنَّ اللّهَ رَمى» (انفال/۸، ۱۷) در اين باره نازل شد.[۹۷]
بدين گونه جنگ ميان صفوف مسلمانان و مشركان درگرفت و اين در حالى بود كه شعار مسلمانان در اين جنگ «يامنصور امت» [۹۸] و بنا به نقلى «اَحَدٌ اَحَد» [۹۹] بود. خداوند مسلمانان را در بدر از هرگونه عقبنشينى در برابر كافران به شدت برحذر داشت و آنان را به دوزخ تهديد كرد. آيه ذيل به اين مطلب تصريح دارد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَروا زَحفـًا فَلا تُوَلّوهُمُ الاَدبار و مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفـًا لِقِتال اَو مُتَحَيِّزًا اِلى فِئَة فَقَد باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصير = اى مؤمنان چون با كافران رو به رو شديد كه ]به سوى شما] روى مىآورند، به آنها پشت نكنيد و هركه در آن هنگام به عقب بازگردد - مگر براى تاكتيك جنگى يا پيوستن به گروهى ديگر ـ به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جايگاهش دوزخ است و بد سرانجامى است». (انفال/۸، ۱۵ ـ ۱۶) برخى مفسران اهل سنت اين حكم را تنها مخصوص بدريان دانستهاند.[۱۰۰] اين احتمال مىرود كه چنين تحليلى از سوى مفسران براى رعايت شأن برخى از صحابه صورت گرفته باشد كه در جنگهايى چون احد و حنين و... فرار كردند.
با توجه به اينكه پيروزى بدر ضربهاى مهلك به سران قريش در مكه بود، برخى مفسران آيات دربردارنده وعده شكست كافران را بر كشتگان بدر تطبيق كردهاند[۱۰۱]: «سَيُهزَمُ الجَمعُ ويُوَلّونَ الدُّبُر = به زودى جمعشان درهم شكسته شده، فرارى خواهند شد». (قمر/۵۴، ۴۵)
امدادهاى غيبى در بدر:
برخى از امدادهاى الهى در بدر عبارت است از: مسلط شدن خواب بر مؤمنان براى آرامش؛ فرو فرستادن باران براى طهارت و محكم شدن زمين رملى زير پاى آنان براى مناسب شدن موقعيت جغرافيايى و جنگى، تقليل نيروهاى دو سپاه، در نگاه يكديگر به گونهاى كه موجب تقويت روحيه مسلمانان و مغرور شدن و تضعيف روحيه مشركان گرديد و نيز حضور فرشتگان در بدر.
در قرآن و روايات بر حضور فرشتگان در بدر تأكيد شده است. گزارشهاى متعددى از دو گروه مسلمانان[۱۰۲] و مشركان[۱۰۳] در اين خصوص وجود دارد. ظاهر آيه «... فَاستَجابَ لَكُم اَنّى مُمِدُّكُم بِاَلف مِنَ المَلَـئِكَةِ مُردِفين» (انفال/۸، ۹) بر حضور ۱۰۰۰ فرشته از ابتداى جنگ دلالت دارد[۱۰۴]؛ حضورى كه در ادامه جنگ به ۳۰۰۰ افزايش يافت[۱۰۵]: «اِذتَقولُ لِلمُؤمِنينَ اَلَن يَكفِيَكُم اَن يُمِدَّكُم رَبُّكُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِكَةِ مُنزَلين = در آن هنگام كه تو به مؤمنان مىگفتى: آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به ۳۰۰۰ فرشته كه از [آسمان] فرود مىآيند يارى كند»؟ (آل عمران/۳، ۱۲۴) همچنين خداوند به مؤمنان وعده داده بود كه چنانچه صبر و تقوا پيشه كنند اين تعداد به ۵۰۰۰ افزايش يابد[۱۰۶]: «بَلى اِن تَصبِروا و تَتَّقوا ويَأتوكُم مِن فَورِهِم هـذا يُمدِدكُم رَبُّكُمبِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِكَةِ مُسَوِّمين». (آلعمران/۳، ۱۲۵)
از اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز روايت شده كه در بدر سه تندباد وزيد كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل هريك با ۱۰۰۰ نفر حاضر شدند. جبرئيل در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ميكائيل در سمت راست سپاه و اسرافيل در جناج چپ سپاه مستقر شدند.[۱۰۷] طبرسى و ابوالفتوح رازى در تفاسير خود تعداد ۸۰۰۰ يا ۹۰۰۰ را نيز نقل كردهاند.[۱۰۸]رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نيز مسلمانان را به حضور ملائكه بشارت داد.[۱۰۹] برخى مقصود از غمام در آيه «... فى ظُـلَل مِنَ الغَمامِ والمَلـئِكَةُ» (بقره/۲، ۲۱۰) را همان ابرهاى سفيدى دانستهاند كه ملائكه روز بدر در آن آمدند.[۱۱۰]
از جمله امدادهاى غيبى كه نقشى بسيار مهم در شكست مشركان داشت وحشت و هراسى بود كه خداوند بر دل مشركان افكند: «اِذ يوحى رَبُّكَ اِلَى المَلَـئِكَةِ اَنّى مَعَكُم فَثَبِّتُوا الَّذينَ ءامَنوا سَاُلقى فى قُلوبِ الَّذينَ كَفَروا الرُّعبَ فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناقِ واضرِبوا مِنهُم كُلَّ بَنان = به يادآور آن هنگام را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شما هستم؛ مؤمنان را پايمردى بخشيد. به زودى در دل كافران هراس مىافكنم، پس بر فراز گردنهايشان بزنيد و دستهايشان را قطع كنيد». (انفال/۸، ۱۲) برخى اين وحشت را ناشى از صداهاى مهيبى مىدانند كه همانند ريختن سنگ در طشت بود.[۱۱۱] از امام باقر(عليه السلام)روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند: من با رعب و ترسى كه خدا بر دشمنان وارد مىكرد يارى شدهام.[۱۱۲]
خداوند اين كمكها را بشارتى به مسلمانان و مايه قوت و اطمينان و تسكين قلب آنان دانسته است: «... و ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشرى ولِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلوبُكُم و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيم» (الانفال/ ۸، ۱۰)، ازاينرو بجاست كه خداوند تير انداختن و كشتن مشركان را به خود نسبت دهد: «فَلَم تَقتُلوهُم ولـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم وما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ ولـكِنَّ اللّهَ رَمى ولِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ مِنهُ بَلاءً حَسَنـًا اِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم» (انفال/۸، ۱۷) و مكر كافران را سست گرداند: «ذلِكُم واَنَّ اللّهَ موهِنُ كَيدِ الكـفِرين».[۱۱۳] (انفال/۸، ۱۸)
پی نوشت:
[۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۳۲۲ - ۳۳۳؛ المغازى، ج۱، ص۱۳۱ - ۱۳۸.
[۲]. السير والمغازى، ص۱۳۰.
[۳]. تفسير ابنكثير، ج۱، ص۳۵۸.
[۴]. دولت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)>، ص۲۱۲.
[۵]. السير والمغازى، ص۱۳۰؛ الطبقات، ج۲، ص۱۴ - ۱۵؛ تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۴۵.
[۶]. الطبقات، ج۲، ص۱۴ـ۱۵؛ المعارف، ص۱۵۸.
[۷]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۵۲ـ۲۵۴؛ المغازى، ج۱، ص۱۳ـ۱۶.
[۸]. المغازى، ج۱، ص۲۸.
[۹]. المغازى، ج۱، ص۱۲؛ السيرةالنبويه، ج۲، ص۲۴۸ـ۲۴۹.
[۱۰]. المغازى، ج۱، ص۲۸.
[۱۱]. الكشاف، ج۲، ص۱۹۷.
[۱۲]. المغازى، ج۱، ص۱۳۱.
[۱۳]. ر.ك: السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۳؛ المغازى، ج۱، ص۲۱؛ الطبقات، ج۲، ص۸.
[۱۴]. ر.ك: تقويم تطبيقى، ص۳۵۴.
[۱۵]. المغازى، ج۱، ص۱۳۱.
[۱۶]. همان، ص۲۰ - ۲۱، ۱۳۱.
[۱۷]. كشفالاسرار، ج۲، ص۵۸۸ - ۵۸۹.
[۱۸]. التبيان، ج۳، ص۲۶۱؛ مجمع البيان، ج۳، ص۱۱۸ـ۱۱۹؛ زاد المسير، ج۲، ص۱۳۴.
[۱۹]. التبيان، ج۳، ص۳۰۱.
[۲۰]. الدرالمنثور، ج۳، ص۲۳۹.
[۲۱]. المغازى، ج۱، ص۲۱.
[۲۲]- همان، ص۲۳؛ المعارف، ص۱۵۲.
[۲۳]. تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۴۵.
[۲۴]. ر.ك: الطبقات، ج۲، ص۱۴؛ صحيحالبخارى، ج۵، ص۶ـ۷؛ مجمعالبيان، ج۲، ص۷۰۸ـ۷۰۹.
[۲۵]. المغازى، ج۱، ص۲۸ـ۲۹.
[۲۶]. الكشاف، ج۲، ص۱۹۷.
[۲۷]. المغازى، ج۱، ص۲۹ - ۳۱، ۳۳، ۴۱ـ۴۲.
[۲۸]. همان، ص۲۹؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۲۵۸ـ۲۵۹.
[۲۹]. المغازى، ج۱، ص۲۹.
[۳۰]. همان، ص۳۳.
[۳۱]. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۱۳.
[۳۲]. السيرةالنبويه، ج۲، ص۲۶۱؛ المغازى، ج۱، ص۳۳؛ تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۴۵.
[۳۳]. المغازى، ج۱، ص۳۱.
[۳۴]. همان، ص۳۳، ۳۵، ۴۲؛ سبل الهدى، ج۲، ص۴۳۹.
[۳۵]. المغازى، ج۱، ص۳۳.
[۳۶]. همان، ص۳۴.
[۳۷]. همان، ص۳۶.
[۳۸]. همان، ص۳۵.
[۳۹]. همان، ص۳۷.
[۴۰]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۳؛ التبيان، ج۵، ص۱۳۴ـ۱۳۵.
[۴۱]. المغازى، ج۱، ص۳۷.
[۴۲]. همان، ص۳۹؛ تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۴۵.
[۴۳]. تفسير عبدالرزاق، ج۲، ص۱۲۴؛ المغازى، ج۱، ص۳۹؛ التبيان، ج۵، ص۱۳۳.
[۴۴]. التبيان، ج۵، ص۸۱.
[۴۵]. همان.
[۴۶]. اسبابالنزول، ص۱۹۵؛ كشفالاسرار، ج۴، ص۴۳.
[۴۷]. التبيان، ج۵، ص۱۲۰.
[۴۸]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۰.
[۴۹]. همان، ص۲۶۹ـ۲۷۰؛ المغازى، ج۱، ص۳۹ـ۴۱.
[۵۰]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۰؛ المغازى، ج۱، ص۴۳ـ۴۴.
[۵۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۱؛ المغازى، ج۱، ص۴۴؛ المعارف، ص۱۵۳.
[۵۲]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۱؛ المغازى، ج۱، ص۴۴ـ۴۵.
[۵۳]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۴ـ۲۶۷.
[۵۴]. المغازى، ج۱، ص۴۶.
[۵۵]. همان، ص۱۳۱.
[۵۶]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۶.
[۵۷]. المغازى، ج۱، ص۴۸؛ صحيح البخارى، ج۵، ص۴.
[۵۸]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۷.
[۵۹]. همان، ص۲۶۶ـ۲۶۷.
[۶۰]. المغازى، ج۱، ص۴۸ـ۴۹.
[۶۱]. همان، ص۵۱ـ۵۳؛ السيرةالنبويه، ج۲، ص۲۶۹.
[۶۲]. الصحيح من سيره، ج۵، ص۲۹ـ۳۰.
[۶۳]. المغازى، ج۱، ص۵۳ـ۵۴.
[۶۴]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۲.
[۶۵]. المغازى، ج۱، ص۵۵.
[۶۶]. التبيان، ج۵، ص۸۶؛ جامع البيان، مج۶، ج۹، ص۲۵۷ـ۲۵۹؛ الميزان، ج۹، ص۲۲.
[۶۷]. الكشاف، ج۲، ص۲۰۴.
[۶۸]. روض الجنان، ج۵، ص۴۷.
[۶۹]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۳.
[۷۰]. المغازى، ج۱، ص۵۶.
[۷۱]. همان، ص۵۸.
[۷۲]. المصنف، ابنابى شيبه، ج۷، ص۷۲۱؛ الاستيعاب، ج۴، ص۲۴۰.
[۷۳]. الاستيعاب، ج۴، ص۲۴۰؛ تاريخ دمشق، ج۲۴، ص۱۱۸.
[۷۴]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۶۴؛ الاغانى، ج۴، ص۱۸۰؛ الصحيح من سيره، ج۵، ص۳۷؛ ج۶، ص۱۱۵ـ۱۲۱.
[۷۵]. المغازى، ج۱، ص۶۱.
[۷۶]. همان، ص۶۲ـ۶۴؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۴ـ۲۷۵.
[۷۷]. المغازى، ج۱، ص۶۱.
[۷۸]. التبيان، ج۵، ص۸۴.
[۷۹]. تفسير ابنكثير، ج۲، ص۳۲۸.
[۸۰]. التبيان، ج۵، ص۱۳۱؛ تفسير ابنكثير، ج۱، ص۳۵۸؛ تفسير قرطبى، ج۴، ص۲۶.
[۸۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۲۳؛ تاريخ طبرى، ج۲، ص۱۴۷؛ عيون الاثر، ج۱، ص۳۳۴.
[۸۲]. مجمع البيان، ج۱، ص۷۰۹؛ معانى القرآن، ج۱، ص۳۶۳.
[۸۳]. مجمع البيان، ج۱، ص۷۰۹؛ حقائق التأويل، ص۳۴ـ۴۵.
[۸۴]. التبيان، ج۵، ص۱۳۶؛ تفسير عبدالرزاق، ج۲، ص۲۶۰ـ۲۶۱؛ زاد المسير، ج۲، ص۱۷۸.
[۸۵]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۹؛ المغازى، ج۱، ص۵۸ـ۵۹، ۸۱.
[۸۶]. جامع البيان، مج۶، ج۹، ص۲۵۱؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۰؛ مجمعالبيان، ج۴، ص۴۳۷.
[۸۷]. الصحيح من سيره، ج۵، ص۴۱ـ۴۵.
[۸۸]. المغازى، ج۱، ص۵۵؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۲ـ۲۷۳؛ الطبقات، ج۲، ص۱۱.
[۸۹]. مسند احمد، ج۱، ص۸۶، ۱۲۶؛ مسند ابى يعلى، ج۱، ص۳۲۹؛ الطبقات، ج۲، ص۱۷.
[۹۰]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۷۸؛ المغازى، ج۱، ص۶۷.
[۹۱]. المغازى، ج۱، ص۶۶ـ۶۷.
[۹۲]. روض الجنان، ج۵، ص۴۸.
[۹۳]. المغازى، ج۱، ص۶۸ـ۷۰؛ جامعالبيان، مج۱۰، ج۱۷، ص۱۷۲ـ۱۷۳؛ تفسير ابنكثير، ج۸، ص۲۴۷۹.
[۹۴]. سبل الهدى، ج۴، ص۳۶.
[۹۵]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۸۰.
[۹۶]. الخصال، ص۵۷۶؛ تفسير عياشى، ج۲، ص۵۲.
[۹۷]. المعجم الكبير، ج۱۱، ص۲۲۷؛ الكشاف، ج۲، ص۲۰۷؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۸۴.
[۹۸]. المغازى، ج۱، ص۷۲؛ الطبقات، ج۲، ص۱۰.
[۹۹]. السيرةالنبويه، ج۲، ص۲۸۷.
[۱۰۰]. جامع البيان، مج۶، ج۹، ص۲۶۶.
[۱۰۱]. همان، مج۱۳، ج۲۷، ص۱۴۲ـ۱۴۳؛ مجمعالبيان، ج۹، ص۲۹۳.
[۱۰۲]. السيرة النبويه، ج۲، ص۲۸۵ـ۲۸۶؛ المغازى، ج۱، ص۷۶، ۷۸ـ۷۹، ۸۱، ۹۱؛ الطبقات، ج۲، ص۱۹.
[۱۰۳]. السيرةالنبويه، ج۲، ص۳۰۱؛ المغازى، ج۱، ص۷۶ـ۷۷؛ مناقب، ج۱، ص۱۱۸.
[۱۰۴]. التبيان، ج۵، ص۸۴؛ مجمع البيان، ج۴، ص۴۳۶.
[۱۰۵]. التبيان، ج، ۲، ۵۷۹؛ جامع البيان، مج۳، ج۴، ص۱۰۱ روض الجنان، ج۵، ص۵۳.
[۱۰۶]. تفسير ابنكثير، ج۳، ص۷۵۲؛ مجمع البيان، ج۱، ص۸۲۸؛ روض الجنان، ج۵، ص۵۲ـ۵۶.
[۱۰۷]. المغازى، ج۱، ص۵۷؛ جامع البيان، مج۶، ج۹، ص۲۵۹؛ تفسير ابنكثير، ج۲، ص۳۰۲.
[۱۰۸]. مجمع البيان، ج۱، ص۸۲۸؛ روض الجنان، ج۵، ص۵۶.
[۱۰۹]. المغازى، ج۱، ص۷۰ـ۷۱.
[۱۱۰]. التبيان، ج۱، ص۲۵۸.
[۱۱۱]. المغازى، ج۱، ص۹۵؛ اسباب النزول، ص۱۹۲؛ سبل الهدى، ج۴، ص۴۸.
[۱۱۲]. جامع البيان، مج۶، ج۱۰، ص۶۲.
[۱۱۳]. الكشاف، ج۲، ص۲۰۸.
● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com