اسطوره سنوار؛ زلزله ای در زندگی و زلزله ای پس از مرگ
فهمی هویدی
در این مقاله به موضوع: اسطوره سنوار؛ زلزله ای در زندگی و زلزله ای پس از مرگ می پردازیم.
اشتراک گذاری :
به گزارش خبرنگار حوزه استان های خبرگزاری تقریب(تنا)، متن مقاله به شرح زیر است:
ابو ابراهیم در سرانجامی دیدنی و اسطوره ای پرشکوه به دیدار حق شتافت و اولین رئیس فلسطینی شد که در نبرد رو در رو در خط مقدم به شهادت رسید و نه در جریان یک عملیات ترور.
یحیی سنوار در خطرناک ترین نقطه جهان در خیابان ابن سینا در محله سلطان در غرب شهر رفح بود که از 5 ماه قبل تخلیه شده است. او بر خلاف آنچه ماشین تبلیغاتی رژیم صهیونیستی ادعا می کرد، در تونل ها پنهان نشده بود و یا به صورت ناشناس در میان آوارگان حضور نداشت، بلکه در وسط میدان و در حال درگیری در میان مبارزان بود و در وسط گروگان ها مخفی نشده بود یا سپر انسانی و حتی گردانی از نگهبان ها را نداشت که از او محافظت کنند.
پس از درگیری با نظامیان صهیونیست و زخمی شدنش در اثر اصابت ترکش، یحیی سنوار به یکی از منازل متروک که تا حد زیادی تخریب شده بود، پناه برد تا بر روی مبلی بنشیند؛ در حالی که دست راستش به شدت خونریزی می کرد و با دست چپش دو نارنجک به سمت نظامیان صهیونیست پرتاب کرد تا اجازه ندهد که آنها به دنبال او به داخل خانه مذکور بیایند. پس آنها مجبور شدند پهپادی را برای شناسایی وی در داخل آن منزل بفرستند که در این لحظه سنوار چوبی را که زمین برداشته بود، به سمت آن پرتاب کرد.
ما او را در لباس نظامی و در حالی که صورتش را با چفیه پوشانده بود، دیدیم. او در دستش باروت و بر روی سینه اش جعبه مهمات داشت و در جیبش چیزی جز یک تسبیح و کتابچه ای کوچک که ذکرها و دعاها را در آن نوشته بود، نداشت و گفته می شود 800 شکل پول و تپانچه معروفش را به همراه داشت که از افسر صهیونیستی که در سال 2018 سعی در جاسوسی از حماس را داشت، گرفته بود.
پس از آنکه پهپاد صهیونیستی جای او را شناسایی کرد، گلوله ای به سرش شلیک کرد که باعث شهادتش شد و همه این ها کاملا اتفاقی روی داد و نتیجه یک عملیات شناسایی یا نفوذ نبود و حتی کسانی که با او درگیر شده بودند، از عناصر گردان پیاده نظام دشمن بودند و نه عناصر یگان ویژه.
صهیونیست ها پس از گذشت چندین ساعت توانستند هویت حقیقی او را بشناسند و وقتی خواستند اجساد شهدا را شناسایی کنند، غافلگیری بزرگی روی داد و خودشان را در برابر جسد مردی بزرگ دیدند که آنها را شکست داده و با عملیات طوفان الاقصی لرزه بر پاهای آنها انداخته بود.
وقتی این خبر منتشر شد و بازتاب گسترده ای در سراسر جهان پیدا کرد، مصداق همان مثل معروف شد که هم در زمان حیات و هم پس از مرگش زلزله ای بود. این اتفاق آن قدر زود افتاد که رژیم صهیونیستی فرصت به دست گرفتن ابتکار عمل و جلوه دادن این حادثه به عنوان یک دستاورد و پیروزی نظامی را نداشت.
از آن زمان، داستان او بر سر هر زبانی است؛ هر چند که آوازه او از تاریخ 7 اکتبر بر سر زبان ها افتاد و به شکلی حماسی در آخرین لحظات عمرش؛ زمانی که پس از زخمی شدن به تماشای پهپادی نشست که او را دنبال می کرد، به اوج خود رسید.
این همان تصویری بود که نماد و جاودانی وی در اذهان را ماندگارتر کرد و زلزله ای دیگر از او ایجاد کرد. از همین رو، هیچ جای تعجب نداشت که این تصویر در سراسر دنیا پخش شود و در شبکه های اجتماعی فراگیر شود؛ به طوری که واکنش های جمعی و تعجب همگانی را به دنبال داشت که تاثیر روانی را که مقامات صهیونیستی سعی داشتند با استفاده از ترور وی ایجاد کنند، بر باد داد.
رژیم صهیونیستی تحمل این طوفان دوم را نداشت و از همین رو، از طریق امپراتوری رسانه ای که با مشارکت روزنامه های آمریکایی تشکیل داده است، داستان سرایی هایی را شروع کرد و مدعی شد که راهبرد جنگی برتر این رژیم سنوار را مجبور به خروج از زیر زمین کرده و زمینه شهادتش را فراهم کرده است.
علاوه بر این، آخرین تصویر از صحنه شهادت سنوار نتایج عکسی به دنبال داشت؛ به طوری که گزارش های منتشر شده نتوانست چهره قهرمانانه وی را در انظار حامیان مقاومت خدشه دار کند، بلکه وقتی فاش شد که وی در همان ماه های نخست جنگ پیشنهاد خروج از غزه و رفتن به مصر را با قاطعیت رد کرده است، تصویر قهرمانی وی پررنگ تر شد.
بازتاب شهادت وی در جهان عرب قدرتمندتر و خیره کننده تر بود؛ به طوری که الازهر شریف با صدور بیانیه ای خطاب به امت اسلامی این حادثه را تسلیت گفت و به «شهدای قهرمان مقاومت فلسطین» درود فرستاد. انجمن روزنامه نگاران و کانون وکلای مصر نیز شهادت وی را تسلیت گفتند.
نام وی خیلی زود به شعاری دو کلمه ای تبدیل شد که توسط نویسنده ای به نام «عارف حجاوی» با عبارت مشهور «آه زنده باد سنوار» ساخته شد و تصاویر و نقاشی هایی پخش شد که آخرین صحنه شهادت وی را به تصویر کشیده بودند. علاوه بر این، دهها هنرمند و فرد خلاق مصادیق پایداری و بزرگی وی را توصیف کردند.
یکی از تصاویری که وی را با چوبی در دست در کنار حنظله ناجی علی نشان می داد، به تصویر نمایه هزاران حساب کاربری کاربران عرب زبان شبکه های اجتماعی تبدیل شد که از آن به عنوان نمادی برای بیان تاثیرپذیری و حمایت شان از سنوار استفاده می کردند. خود همان چوبدستی هم به نمادی از مقاومت تبدیل شد.
پایگاه های اینترنتی هم بیانیه منتشر شده از سوی خانواده ابو طه؛ مالک خانه متروکه محل شهادت ابو ابراهیم را به شکل گسترده ای منتشر کردند که به حضور این رهبر مقاومت در منزل شان و اینکه آخرین چوب دستی که وی برای مقاومت در برابر اشغالگران از آن استفاده کرده است، متعلق به این خانه بود، افتخار کرده بودند. چند روز نگذشت که مثل دیگری به امثال عربی اضافه شد که می گفت:«چوب دستی سنوار را پرتاب کردم» و مفهوم آن این بود که شخص با تمام شجاعت و قدرت وظیفه اش را انجام داده است و حاضر به تسلیم نشده است.
این تنها کاهی از کوه احساسات گرم و قدردانی است که همچنان در محافل رسانه ای مختلف جهان عرب دست به دست می شود که امکان بررسی همه آنها را ندارم.
اما نکته اساسی که می خواستم به آن اشاره کنم ـ و امیدوارم که اشتباه کرده باشم ـ این است که این واکنش های گرم در جهان عرب بیشتر نشانگر عشق و علاقه جوامع و مردم بود تا اینکه نشانگر رویکرد نظام های رسمی باشد و برخی از آنها مواضع منفی در قبال مقاومت اتخاذ کرده اند.
این همان چیزی است که متأسفانه در محافل رسانه ای وابسته به این نظام ها هم دیده می شود که مهمترین آنها موضع یکی از شبکه های ماهواره ای بود که در گزارش خود رهبران مقاومت را به تروریسم متهم کرده بود.
از آنجایی که این اقدام شوکه کننده و خارج از چارچوب بود، موج بلندی از خشم و ناراحتی افکار عمومی را به دنبال داشت و صدای آن به گوش مسئولان اجرایی این شبکه در یکی از کشورهای دوست و برادر هم رسید و خیلی زود وارد عمل شدند و ضمن حذف گزارش مذکور، اعلام کردند که مسئولان تهیه این گزارش را تحت تحقیق و بازجویی قرار داده اند که بی شک این اقدام قابل تقدیر است.
در همین راستا، لازم به ذکر است که اکثر اطلاعات مربوط به مقاومت فلسطین که روزنامه های غربی و به ویژه آمریکایی منتشر می کنند، مبتنی بر مطالب درز داده شده از سوی منابع صهیونیستی است که ما نمونه های متعددی از این مساله را داریم که هر پژوهشگری می تواند آنها را به وضوح ببیند و هدف از همه این مطالب منتشر شده، بدنام کردن مقاومت و تخریب چهره رهبران و اهداف آن است.
آنچه مایه تأسف است، این است که روزنامه های عرب زبان و برنامه های تلویزیونی مواد خام زیادی از این قبیل فراهم می کنند و به عنوان مثال از سنوار به عنوان «مرد خونریز غزه» یاد می کنند و حتی از جنبش حماس می خواهند که به خاطر اجرای عملیات 7 اکتبر معذرت خواهی کند؛ چرا که این عملیات را نوعی عملیات خرابکارانه می دانند که غیرنظامیان صهیونیست و فلسطینی را هدف قرار داده بود.
از آنجایی که سنوار کم حرف بود، همیشه ترجیح می داد در سایه حرکت کند و همین موضع وی زمینه گسترده ای برای ترسیم تصویر نادرست از وی فراهم کرد. از سوی دیگر، وی مسئولیت امنیتی جنبش حماس را بر عهده داشت که شیخ «احمد یاسین» بنیانگذار این جنبش بر عهده او گذاشته بود و همین مساله بهانه ای برای منتقدان وی شد که داستان های متعددی درباره او سر هم کرده و او را فردی «خونریز و ماجراجوی افراطی» معرفی کنند که حماس و فلسطینی ها را در مسیرها و ماجراهایی گرفتار کرد که در ادامه منجر به شکل گیری وضعیت کنونی شد.
این مساله ای است که بحث های زیاد و نظرات متعددی درباره آن مطرح می شود و این بحث ها بیشتر به دو منبع ارجاع داده می شوند: داستان زندگی اش که در طول 22 سال اسارت نوشته و شرح حال، تجربه شخصی و مبارزاتی خود را در آن توضیح داده است و سندی که حماس در اوایل سال جاری تحت عنوان «این روایت ماست ـ چرا طوفان الاقصی اتفاق افتاد؟» منتشر کرد.
وی در شرح حال خود نام «احمد» را به عنوان اسم مستعار برای خود انتخاب می کند و درباره دوران کودکی اش در اردوگاه محل تولدش در میان آوارگان صحبت می کند و با توجه به تولدش در سال 1962 آثار مستقیم شکست سال 1967 را به چشم دیده بود و در جریان آن، مجبور شده بود برای در امان ماندن از بمباران های رژیم صهیونیستی به داخل حفره ای در زیر زمین پناه ببرد.
وی در زندگی نامه خود به تشریح درد و رنج ساکنان اردوگاه های مشابه زادگاهش در غزه می پردازد که تقدیرشان این بود که در دو جبهه مبارزه کنند؛ یکی مقاومت در برابر فقر و پافشاری بر تداوم زندگی و دوم مقاومت در برابر ظلم و خواری که رژیم صهیونیستی به آنها تحمیل کرده بود.
جزئیات زندگی سختی را که مانند دهها هزار نفر دیگر از فلسطینیان از زمان کودکی تجربه کرده بود تا وارد دانشگاه اسلامی شود و به عضویت هسته های اولیه مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی درآید، مرور کردیم. از همان آغاز می دید که رژیم صهیونیستی توجه ویژه ای به کار گذاشتن مزدوران در میان دانشجویان داشت و از همین رو، به اهمیت آغاز پاکسازی صفوف مبارزان از حضور مزدوران پی برد و این یک دغدغه امنیتی بود که همیشه ذهنش را مشغول کرده بود و به محور اصلی نقش آتی وی در تحقق عملیات 7 اکتبر تبدیل شد.
سنوار در 27 سالگی به حبس ابد محکوم شد (و در آستانه 50 سالگی از زندان آزاد شد) و این تجربه باعث شد شخصیت وی شکل بگیرد و به پختگی برسد و خودش را آماده تبدیل شدن به رهبری بزرگ بکند و درک عمیق، شناخت گسترده و تصمیم گیری قاطعانه را در وجود خود جمع کند. وی زبان عبری را فرا گرفت و به اندازه ای مهارت پیدا کرد که رسانه های دشمن صهیونیستی را به دقت دنبال می کرد و با تمرکز بر روی نوشته های سیاسی این رژیم، 3 تا از آنها را به عربی ترجمه کرد.
وی در عین حالی که دستورات مقامات امنیتی رژیم صهیونیستی را در کانون توجه خود قرار داده بود، با مسئولان زندان درباره اوضاع زندان ها و احتمالات آینده گفتگو می کرد و یکی از معالجان وی (یوفان بلیتون پزشک و افسر سازمان اطلاعات) سخنی از وی را در سال 2004 نقل کرده است که گفته بود آنها در حماس آماده امضای توافق آتش بس 20 ساله با دولت صهیونیستی خواهند بود.
در طول سالیان زندان، مهمترین چیزی که ذهن او را درگیر کرده بود، نحوه اتحاد برای رهایی از شر رژیم صهیونیستی بود؛ همان طوری که دوستانش از او نقل می کنند که وقتی در سال 2011 در جریان مبادله اسرا از زندان آزاد شد، از آنها پرسیده بود:«چطور تا الان نتوانسته اید فلسطین را آزاد کنید؟».
نتایج انتخابات داخلی حماس در فوریه 2017 نشانگر تحولی مهم در جنبش حماس بود و در آن زمان، سنوار به عنوان مسئول رهبری نوار غزه انتخاب شد و الگویی از جمع کردن تجربه سیاسی و نظامی را ارائه داد و نمونه بارز آنرا پس از 10 سال محاصره و وقتی که نوار غزه در معرض 3 جنگ قرار گرفت، مشاهده کردیم.
هنوز یک سال از انتخابش نگذشته بود که روند تحولات جدید را با به جریان انداختن «راهپیمایی های بزرگ حق بازگشت» که حرکتی مدنی و مسالمت آمیز بود، آغاز کرد. این راهپیمایی ها از تاریخ 30 مارس 2018 آغاز شدند و اقشار مختلف ملت فلسطین در نوار غزه در جریان آن به ابراز اعتراضات خود در مرزهای مشترک نوار غزه و اراضی اشغالی سال 48 پرداختند و ضمن اعتراض نسبت به تداوم محاصره غزه، خواستار از سر گیری تلاش ها برای احقاق حق بازگشت آوارگان شدند. پس از یک سال، وقتی این راهپیمایی ها نتیجه مطلوبی به دنبال نداشت، خودش را برای عملیات نظامی و عبور از مرزها آماده کرد تا با دشمن به تنها زبانی که می فهمد، صحبت کند.
در پاسخ به این سوال که «چرا طوفان الاقصی اتفاق افتاد؟» جنبش حماس به تشریح اهداف عملیات 7 اکتبر در دو نکته اساسی پرداخت: به اسارت گرفتن نظامیان دشمن و افسران آن به منظور آزادی هزاران اسیر فلسطینی از زندان های صهیونیستی و لغو محاصره بیش از 17 ساله.
این ها خواسته هایی بودند که پس از مشاهده طرح های یهودی سازی مسجد الاقصی، تلاش برای سیطره بر کرانه باختری و کوچاندن ساکنان آن در سند حماس مطرح شد و این سوال را مطرح کرد که «پس از گذشت 75 سال از اشغالگری و تحمل درد و رنج و نیز شکست هر گونه امیدی به آزادسازی سرزمین و احقاق حق بازگشت و از سوی دیگر، نتایج فاجعه بار روند مسالمت آمیز سازش، جهانیان انتظار داشتند ملت ما چه کاری بکنند؟»
عملیات 7 اکتبر باعث تعجب خیلی ها ـ از جمله خود من ـ شد و در حالی که طرفداران آن معتقدند که این عملیات زلزله ای ایجاد کرد که امیدها به آزادسازی وطن اشغال شده و رهایی از شر اشغالگران و پایان دهه های خفت و خواری و محاصره را زنده کرد، اما در طرف مقابل، صهیونیست ها از دیدن این عملیات دیوانه شدند و آنرا لکه ننگ و تهدید وجودی برای خود قلمداد کردند که در تاریخ شان تجربه نکرده بودند (و همین طور هم بود) و از همین رو، تصور کردند که چاره کار انتقام گیری و نسل کشی فلسطینیان است تا این شوک بار دیگر تکرار نشود.
طی یک سال گذشته، جهانیان با بی توجهی و به طور زنده شاهد انفجارها و ریخته شدن خون و رقم خوردن جهنم انتقام رژیم صهیونیستی بودند که از قبل خودش را برای آن آماده کرده بود، اما مساله تعجب آور این بود که برخی ها دچار اشتباه شده اند و خطوط و مرزهای دسته بندی میان جلاد و قربانی و میان قاتل و مقتول را خلط کرده اند.