«پرونده گفتوگو با خانواده شهدای تقریبی»/ مادر شهیدان کوچکیان در گفتوگوی تفصیلی با تقریب-2
روایت مادر شهیدی که در جبهههای جنگ رزمنده بود/ برای تحمل مصیبت فقدان فرزندانم به مصائب حضرت زهرا (س) فکر میکنم
مادر شهیدان کوچکیان میگوید: من خود به مدت دوماه در جبهه همراه با محمدرضا حضور داشتم و به عنوان رزمنده به رزمندگان کمک میکردم و برای آنان غذا آماده میکردم؛ باید قدر شهدا را دانست که چگونه از جان خود گذشتند و در این راه قدم نهادند.
اشتراک گذاری :
به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری تقریب، وارد خانهاش که شدیم با مادری روبه رو میشویم که بعد از گذشت سی و چند سال هنوز سیاه پوش فرزندان شهید خود است؛ چیزی که هنگام ورود نظرمان را به خودش جلب کرد، دفترچه تلفنی به وسعت دیوار بود که به دلیل مشکل بینایی شمارهها بر روی دیوار نوشته شده بود.
مادر چشمان خود را بعد از شوک ناشی از شنیدن خبر شهادت فرزند ارشدش از دست داده است.
تنها عکسی که از فرزندش داشت عکس دامادیش بود که کنار عکس امام و رهبری مزین منزلش بود.
با این که شش فرزند دیگر داشت ولی آنچنان عاشق محمدرضا بود که با شنیدن خبر شهادتش سوی چشمش را از دست داده بود و یک پایاش نیز توان راه رفتن نداشت.
با آنکه خمیده شده بود میگفت اگر باز هم جنگ شود بقیه فرزندانم را هم فدای انقلاب و امام خواهد کرد؛ میگوید 20 سالی میشود که هیچ مسئول و ارگانی به دیدنشان نرفته است، شرمنده میشویم از این همه بزرگواری و صبوری و مادر نپرسیده لب به سخن میگشاید و از سختیهای جنگ و خانه به دوشی و شهادت جگر گوشههایش میگوید.
خبرنگاران خبرگزاری تقریب در شماره دوم از این پرونده با پروین پورادهمی مادر شهیدان کوچکیان گفتوگو کردهاند که از نگاهتان میگذرد:
تقریب: اسم کوچک فرزندتان چه بود و در چه سالی شهید شدند؟
اسم کوچک فرزندانم عبدالعلی و محمدرضا بود؛ محمدرضا 35 سال پیش در سال 1363 به شهادت رسید ، او زیر نظر نیروی زمینی ارتش بود و در تهران خدمت میکرد و من در کرمانشاه سکونت داشتم و زندگی میکردم.
تقریب: خبر شهادت فرزندتان را چه کسی به شما اطلاع داد؟
پسرم در همان سال 63 در تهران ازدواج کرد، 7 روز بعد از عروسی به جبهه برگشت و من در همان شب خواب دیدم که ماشین ارتش همراه با یک پرچم قرمز به سراغم آمد، کرمانشاهی ها رسم دارند عزیزشان را که از دست میدهند دو دستمال قرمز آویزان میکنند؛ دست من را گرفتند و مرا سوار ماشین کردند و دو دستمال قرمز به دستم دادند و در همان ساعت که من این خواب را دیدم پسرم به شهادت رسیده بود. بعد از نیم ساعت تلفن زنگ خورد وگفتند که برای شناسایی محمد رضا به سرد خانه بیایید.
زمانی که به سرد خانه رسیدم چیزی از پیکر او باقی نمانده بود، محمدرضا در عراق بر روی میدان مین به شهادت رسید.
همان شب شهادت پسرم را درخواب دیدم که در یک باغ پر از سیب است و زیر یکی از درختان ایستاده است و یک سیب به دست من داد، بعد از این خوابی که دیدم به پسرم گفتم که من میدانم جایگاه تو در بهشت است و من افتخار میکنم و خدا را شاکر هستم که پسرم در راه امام راحل و اسلام به شهادت رسیده است؛ محمدرضا بسیار مومن و اهل نماز بود و زمان به شهادت رسیدنش روزه بود.
تقریب: ظاهرا شما بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندتان چشمتان را از دست دادید؛ در لحظه ای دریافت خبر شهادت این اتفاق رقم خورد؟
بله من بعد از شنیدن خبر شهادت محمدرضا در اثر شوک فراوان یک چشمم را از دست دادم و نابینا شدم، محمد رضا پسر خیلی خوبی برای من بود و من از خوبی او هرچه بگویم کم است، هر موقع که از جبهه بر میگشت به من میگفت مرا حلال کن و ببخش.
تقریب: شما صاحب چند فرزند هستید؟
در حال حاظر 6 فرزند دارم اما محمدرضا برای من با بقیه فرق داشت از مهربانی گرفته تا نماز و روزه و عبادت متفاوت تر از دیگر فرزندانم بود، یک پسر دیگر من الان در بنیاد شهید استان کرمانشاه مشغول به کار است.
تقریب: از شیوه تربیتی خودتان برای ما بگویید که باعث شد محمدرضا در راه اسلام به شهادت برسد؟
همه فرزندان من با خدا هستند و راه قرآن و نماز را پیش گرفته و خدا میداند که فقط پدر و مادر است که میتواند فرزندان را به این راه هدایت کند.
از بچگی و از روز اولی که فرزندان من خواندن و نوشتن را فرا گرفتند یک لحظه نماز آنها قضا نشده است.فرزندان من همیشه در مسجد "حاج شریف کرمانشاه" مشغول فعالیت های قرآنی بودند، قبل از انقلاب هم اهل فعالیت های مبارزاتی و از جمله دوستداران امام راحل بودند.
من از رژیم شاه متنفر بودم و این رژیم فاسد را مورد انتقاد قرار میدادم و فرزندانم به من گوشزد میکردند که عقاید خود را در این شرایط بروز نده؛ از جمله محمدرضا همیشه میگفت این رژیم سلطنتی تمام میشود و امام راحل پیروز این میدان خواهد بود.
روزی که امام به تهران آمد شما نمیدانید که محمد چگونه در پوست خود نمیگنجید و به فرودگاه به استقبال امام رفت، دو سال که از آمدن امام خمینی به تهران گذشته بود در سال 1359 در جماران من با فرزندانم به دیدار ایشان رفتم، امام بسیار ساده زیست بود و هیچ وسایل زینتی نداشت.
من خودم به مدت دوماه در جبهه همراه با محمدرضا حضور داشتم و به عنوان رزمنده به رزمندگان کمک میکردم برای آنان غذا آماده میکردم؛ باید قدر شهدا را دانست که چگونه از جان خود گذشتند و در این راه قدم نهادند.
تقریب: شما به دیدار مقام معظم رهبری هم رفتهاید ؟
تا به الان نه چون پیش خودم میگویم که ایشان سرشان بسیار شلوغ است و برای چه به ایشان زحمت بدهم چون من چیزی از ایشان نمی خواهم. سلامتی مقام معظم رهبری برای ما از همه چیز مهمتر است از خدا می خواهم که همیشه اسلام برقرار و پابرجا باشد.
در جبهه های جنگ حضور فعال داشتم
طی دو سال به جبههها رفت و آمد داشتم و به سربازان اسلام کمک می کردم و صحنه های بسیاری دیدم که زبان قادر به بازگو کردن آنها نیست. تمام زمین از خون شهیدان پر شده بود و با چشمانم شهادت بسیاری از رزمندگان اسلام را دیده ام. آنجا را باید دید تا فهمید که تمامی رزمندگان اسلام به خاطر عشقی که به اسلام و امام راحل داشتند در این راه قدم گذاشته و شهید شدند.
تقریب: اهل سنت به امامان ارادت خاصی دارند.
من در طی سالهایی که در کرمانشاه و سنندج بوده با اهل سنت مراوده داشتم و با چشم خودم دیدم که بسیاری از آنها ارادت قلبی به ائمه اطهار دارند.
تقریب: کمی از سختی ها و مشکلات زندگی در کردستان سنندج بفرمایید.
زندگی بسیار سختی داشتیم و از امنیت محروم بودیم؛ چون بسیاری از همسایگان ما که ضد انقلاب بودند با ما دشمنی داشتند و میگفتند که چرا فرزندانمان را به جبههها میفرستیم تا در راه اسلام به شهادت برسند و حتی یک شب به منزل ما حمله کرده و هرچه داشتیم با خود بردند.
تقریب: از پسر کوچک تان بگویید که چگونه شهید شد.
عبدالعلی در زمان جنگ سرباز ارتش بود و در جبهه به دستش تیر خورد و مدتی بیمارستان بستری بود و به علت عفونت شدید شهید شد؛ او هم در زمان جنگ در جبههها حضور فعال داشت.
برای فرزندان شهیدم گریه نکردم
من هیچ وقت برای شهید شدن فرزندانم در راه اسلام و گریه نکردم و هیچ گلایه ای نداشته و ندارم چون همیشه پیش خودم میگویم که من از حضرت فاطمه زهرا بالاتر نیستم. مصیبتی که این بانوی گرانقدر کشیدند در برابر شهادت فرزندان ما چیزی نیست که من بخواهم گلایه داشته باشم.
تقریب: چه شد که به تهران آمدید.
برای ادامه تحصیل فرزندانم به تهران آمدیم؛ چون وظیفه مادران است که فرزندان خود را از همان بدو تولد با اسلام، قرآن و اهل بیت آشنا کنند و در هیچ زمانی آنان را رها نکنند.
تقریب: جنگ در سنندج در سال ۵۸ چطور بود؟
خیلی سخت بود و اصلا قابل وصف نیست، من آنجا رفتارهای ضد انسانی ضد انقلاب را به چشم خود دیدم و به هیچ کس رحم نمیکردند و کوچک، بزرگ، پیر و جوان برایشان مهم نبود.
تقریب: با توجه به حضور شما در جبهههای جنگ غرب کشور، درباره رشادت حاج احمد متوسلیان در زمان جنگ چیزی شنیده بودید؟
بله رشادت و فداکاریهای ایشان همیشه به گوش ما میرسید.
تقریب: خواب محمد رضا را هم میبینید؟
زیاد. همیشه توی جای خوب ، چهره درخشان. محمدرضا که جای خوبی است میبینم، همیشه به خدا میگویم اگر من را دوست دارد هرچه زودتر من را هم پیش فرزندانم ببرد.
تقریب: مادر چه آرزویی دارید؟
دیگه هیچ آرزوی ندارم جز دیدن فرزند شهیدم و موفقیت جمهوری اسلامی ایران ندارم؛ از خدا میخواهم رهبر انقلاب اسلامی همیشه سالم و پاینده باشند.