کتاب «افراطی گری در خاورمیانه» نوشته رضا فضلعلی راهی بازار چاپ و نشر شد.
اشتراک گذاری :
جریانهای افراطی در گوشه و کنار جهان به شکلهای مختلف خود را نشان داده و میدهند. بعضی مواقع این جریانها در کشورهایی بنام بیداری اسلامی، یا بهار عربی و گاهی اعتراضات به شکل فردی، گروهی و صنفی به نمایش در میآید. آن چیزی که مسلماً غیرقابل اغماض است اینست که جامعه سنتی در گذار به جامعه مدرن، زمینه را برای بروز بحرانهایی بوجود میآورد. دراین نوشتار بررسی عوامل خارجی، داخلی از قبیل اقتصادی، شکاف نا متعارف بین مردم، اقتدارگرایی و شکنندگی دولت ها، عدم مشروعیت و در عین حال عدم مشارکت مردم در امور و در عین حال گرایشات قومی و قبیلهایی، ضعف فرهنگی وبه حاشیه رانده شدن عدهایی از متن و مهمترین آن بحران هویت که افرطیگری از آن شکل گرفته و پایداری میکندرا بررسی می کنیم. سعی میکنیم علل ظهور گروههای تندرو اسلامی و دلایل پایداری آنها و اینکه با این اعمال که دل هر انسانی را بدرد میآورد، چگونه افراد حاضر به همکاری بااین گروههای افراطی میشوند رانشان دهیم. سرنوشت و آینده این گروهها چگونه رقم خواهد خورد؟ چگونه «هویت» مورد حمله قرار گرفته و اکثر این اعمال، عکس العملی به فشارها، کمبودها و به حاشیه کشیده شدنها است.
زمانی حکومت های نظامی و رانتی، با تحکیم نیروی پلیسی وامنیتی خویش و پاسخگو نبودن به مردم و با از بین رفتن مشروعیت خود، مجبور به افزایش اقتدار داخلی و ضعف خارجی میشوند. در این بین استعمار خارجی و غرب با مطرح کردن «خود» و «دیگری» میخواهد حقیقت را پنهان کند. در عین حال عوامل و زمینههای بروز بحران، زمان و مکان وقوع آن، نوع مطرح کردن توسط گروه ها و رهبران آن ها، برای نمونه کشورهایی مانند مصر، عراق، افغانستان، بحرین، تونس،یمن، سوریه را بررسی میکنیم و بدنبال پاسخ این سوال هستیم چرا شکل اقدام جمعی گروههای بنیادگرا و اسلامگرا در یک جامعه و در طول زمان به یک صورت نبوده است! تاکید داریم که عمل فردی و جمعی گروههای اسلامی میانه رو یا افراطی را از هم جدا باید بررسی کرد. «خورشید احمد» وجود بحران ها را به گونهای بررسی میکند که بیشتر تجدید حیات طلبی اسلامی را مرکز این بحران میبیند. «دکمجیان» نظریه «ادواری»خود که بیشترین بحث ما حول محور ایشان میباشد، مطرح میکند. اینکه در یک بحران اجتماعی دو مفهوم کلیدی «سقوط» و «رستاخیز» پاسخهای مسلمانان در دورانهای مختلف بوده است، سقوط یک پاسخ است در برابر یک ظهور. «فرد هالیدی» بین اسلام و اسلام تفاوت قائل است. از یک سو اسلام به عنوان یک دین با عقاید خاص خود درباره سرنوشت اخلاق و معنا و در کل مسائل فوق طبیعی و از سوی دیگر اسلام به عنوان یک نظام اجتماعی و سیاسی هر چند کسانی مانند «اسپوزیتو» اسلام را یک سکه دو رو از دین و دولت میبیند. اما هر دو طرز تفکر به این نتیجه میرسند که اسلام و سیاست میتوانند عمیق باشند. برای مثال آمریکا در اواخر جنگ سرد، از گروههای بنیادگرایی همچون القاعده و طالبان در افغانستان برای جلوگیری از پیشرفت شوروی بسیار حمایت مالی و معنوی کرد. اما پس از جنگ سرد این گروههای افراطی مذهبی قدرتهای غربی را نیز هدف حملات خود قرار دادند.
شاید تا 11 سپتامبر این گروهها فقط به کشورهای دیگر بجز آمریکا حمله میکردند اما از آن زمان به بعد غرب خود را در معرض خطر جدی افراطیگری و تروریسم میدید و غرب در راس آنها آمریکا با لمس کردن این خشونت به این نکته اساسی پی برد که ارزشها و نمادهای جهان غرب، هدف حملات این گروههای ساخته دست خویش درآمده است.، به همین بهانه افغانستان و در ادامه آن عراق را نیز اشغال کردند. لیکن آنها تا سالها به این نتیجه پی نبردند که تنها راه مبارزه با خشونت و افراطیگری راهحل نظامی نمیتواند باشد. تروریسم موضوع و پدیده جدیدی نیست؛ترور و خشونت یک ایدئولوژی یا جنبش سیاسی نیست. یک پدیده ضد ارزش، در برابر ارزشهای موجود است که باید از این منظر به آن نگاه عمیقتری انداخت. در نگاه آنان جهاد تعطیل نیست و هر نسل میباید مسئولیت خود را بدون توجه به نتایج احتمالی انجام دهد. در واقع شکست و پیروزی وقتی در دستگاه این افراطگرایان مذهبی قرار میگیرد، هر دو یک معنا پیدا میکند و پیروزی تلقی میشود..اما سوال مهم این است که یک فرد معقول به یکباره چگونه به یک موجودی تبدیل میشود که هر نوع عملی را میتواند براحتی و بیهیچ دغدغه ذهنی انجام دهد.
شاید یکی از جوابها «روان شناختی» و عقلانیت جمعی است، اما فرد افراطی میداند به سبب رفتارش مورد تنبیه و سرزنش قرار میگیرد و اینجا مسئله شهادت طلبی و اولویتها و اهداف او در فضای بزرگتر اولویتهای گروه مطرح میشود. توسل به تروریسم ضرورتاً انحراف و نابهنجاری نیست، بلکه ممکن است پاسخی معقول و حساب شده به شرایط موجود باشد. آنها بدنبال حقوق از دست رفته خود هستند که به اعتقاد خودشان مورد تهدید قرار گرفته شده است، بدنبال ایجاد تغییرات مهم واساسی هستند که برای آنان امتیازاتی جدید به همراه بیاورد. یک افراطیگرا و خشونتگرا برای تمامی این تفکرات خود دلایل محکمی دارد او در بحران اجتماعی واقع شده است که دور دورانی آن تمام شدنی نیست؛ آخر فرق او با یک مسیحی در این است که مسیحی در خود فرو رفته و منزوی شده است ولی این مسلمان بحران زده دائم در کشمکش درونی خود غوطه ور است. به ویژگیهای بحران و محیط آن مینگرد و اینکه چه پاسخهایی میتواند به آن بحرانها بدهد و سالهاست منتظر رسیدن به حق طبیعی خود است. آنان در بحرانهای گوناگون داخلی وخارجی ناخواسته وارد شدند، همان بیگانگانی که برای جهانیان «خود» و «دیگری» را معنی و تفسیر به رای کردند. ایشان در تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی از لحاظ اینکه در جایی که باید مشارکت میکردند، رانده شدند، جایی که باید به هویت آنها احترام گذاشته میشد به حاشیه رانده شدند و فرهنگ و اعتقادات سنتی آنها در زیر چرخ تمدن و تجدد با ترفندهای مختلف به فنا رفت.