* پرسش
مبناي حقوق بشر غربي چيست؟ و چرا با اسلام سازگار نيست؟
* پاسخ
نقد و بررسي:
حقوق بشر غربي بر مباني نظري خاصي مبتني است که از جمله آنها ميتوان به خردگرايي علمي، فردگرايي، حقوق طبيعي و قرارداد اجتماعي اشاره كرد. تبيين هر يك از اين مباني، نيازمند مجالي فراختر است و در اين نوشتار کوتاه به طور اجمال به آنها خواهيم پرداخت.
منظور از خردگرايي علمي، باور كردن توانايي عقل انسان بر شناخت علمي و تجربي هستي و انسان است. از اين منظر، تنها شناخت قابل اعتماد، معرفت علمي تجربي است. شناخت علمي، شناختي اثباتپذير و يا ابطالپذير است. نظريههاي علمي، از يافتههاي تجربي، كه از راه آزمايش به دست آمدهاند، گرفته ميشود. (1)
بر اساس اين رويكرد، اولا: ماوراي ماده از حوزه شناخت انسان بيرون است و در نتيجه، در عرصه تعريف حقوق بشر، نقش چنداني ندارد؛ ثانيا: خرد مبتني برروش علمي و تجربي، به شناخت همه ابعاد هستي، از جمله انسان و نيازهاي او قادر است؛ ثالثاً: حقوق بشر از حوزه انتظارات از دين، خارج و در قلمرو عقل بشري قرار ميگيرد.
مقصود از فردگرايي، برتر دانستن عقل و استدلال فردي بر همه چيز و كنار گذاردن خدا و شريعت الهي از صفحه حيات بشري و خالي كردن آن براي جولان فرديت است. اين انديشه از آثار، خردگرايي علمي است. (2) به بيان ديگر، اصطلاح "فردگرايي" نشانگر نوعي گرايش فكري است كه بر اساس آن، فرد، به دور از دخالت و داوري ديگران، تصميم گرفته و روش خود را بر ميگزيند.
به گفته "گنون": "فردگرايي يعني نفي هرگونه اصل عالي و برتر از فرديت و در نتيجه محدود كردن تمدن در جميع شئون، به عواملي كه جنبه انساني صرف دارند... فردگرايي يعني خودداري از پذيرفتن اقتداري برتر از فرد و نيز معرفتي برتر از عقل استدلالي (عقلانيت) فردي." (3) در نهايت ميتوان گفت كه فرد، در تفكر غربي براي خود يك كلّ است و با كلّهاي ديگري مثل خودش و يا محيط اجتماعي و طبيعي خود در تقابل است. (4) به قول نيچه، چنين برداشتي از فرديت، نتيجه انكار خدا و زيستن در جهان بيخدا است. (5)
انديشه فردگرايي پيامدهايي دارد؛ از جمله، حقوق انسان داراي منشأ فردي قلمداد شده و فرد انساني، موضوع ارزشهاست.
از اين منظر، مراد از حقوق طبيعي، حقوقي است كه ناشي از حيثيت ذاتي انسان است و هيچ كدام از عوارض انساني نظير زبان، نژاد، جنسيت، مذهب در آن دخالت ندارد. حقوق طبيعي، عبارت است از حيات، آزادي، برابري و مالكيت. بنياد حقوق طبيعي انسان، بر تمايلات و غرايز بنيادي او نهاده شده است و آنچه به صورت مطلق براي او وجود دارد، همين حقوق طبيعي است و وظايف او نيز در همين حوزه محدود ميشود. (6)
مباني معرفت شناختي غربيان و ديدگاه آنان در زمينه اصالت فرد، و پذيرش حقوق طبيعي مطلق و بنيادي، به برداشت خاصي از جامعه انجاميد. بر اساس اين تفکر، جامعه امري اعتباري است و بر قرارداد اجتماعي مبتني است. اين نگرش موجب گرديد تا قرارداد اجتماعي، نقش ويژهاي در تنظيم قوانين و تفصيل مواد مربوط به حقوق بشر پيدا كند.
طرفداران اين رويكرد، قرارداد اجتماعي را تنها منبع حق ميدانند و معتقدند كه حقوق، پس از تشكيل جامعه موضوعيت مييابد. از آنجا كه تشكيل جامعه، بر اساس قرارداد تحقق مييابد، حقوق نيز خاستگاهي جز قرارداد ندارد. افزون بر اين، اختلاف موجود درباره حقوق بشر، دليل بر فقدان مبناي واقعي براي حقوق است. (7)
پس از آشنايي اجمالي با مباني حقوق بشر غربي، نوبت به تطبيق آن با مباني هستيشناختي و انسانشناختي اسلام ميرسد. و اينكه ببينيم آيا اين مباني با مباني اسلام سازگار است يا خير؟
مبناي خردگرايي:
خردگرايي استقرايي به معنايي كه در غرب مطرح است (توانايي انسان به شناخت تام و جامع توانمنديها و نيازهاي خويش از يک سو و شناخت همه جانبه ديگر سويههاي هستي از سوي ديگر) از نظر مباني ديني پذيرفته نيست. از نگاه اسلام، چنين روشي نميتواند ما را به شناخت واقعي و همه جانبه انسان رهنمون سازد. روش علمي شناخت، به دليل محدوديتهاي آن، در قالب استقراگرايي و ابطالپذيري، صرفاً داراي ارزش عملي است و در مقام عمل ميتواند سودمند باشد و مشکلات عملي انسان را در دنياي ماده پاسخ گويد، ولي از ارائه شناخت حقيقتي و کلي نظام هستي عاجز است. به گفته پوپر، فيلسوف ماديگراي غرب، ": بدين سان، بنياد تجربي علم عيني، هيچ چيز مطلقي ندارد. علم بر اساس مستحكمي استوار نيست. گويي مبناي تهورآميز نظريههاي آن، بر باتلاقي افراشته شده است و همانند ساختماني است كه بر ستونهايي استوار شده كه در درون باتلاقي فرو رفتهاند؛ اما نه به سوي شالودهاي طبيعي و معلوم؛ و اگر از فرو بردن عميق ستونها باز ميايستيم، از آن رو نيست كه به زمين استواري رسيدهايم، ما فقط توقف ميكنيم كه راضي شده باشيم." (8)
ما معتقديم كه تعيين حقوق بشر، از يك سو مبتني بر مقدماتي نظير شناخت نظام هستي و شناخت نيازهاي كاذب از نيازهاي واقعي است و چنين شناختي، حتي براي خردمندان، بدون استمداد از وحي ممكن نيست. از سوي ديگر، تعيين حقوق جهاني براي بشر، مبتني بر وجود اصولي فراتر از ديدگاه انسانها است؛ چرا كه انسانها به دليل اختلاف علاقهها، سليقهها، آداب و رسوم... نميتوانند به وحدت نظر برسند. بنابراين، مرجع مشتركي ضرورت دارد كه فراتر از قراردادها و ديدگاه بشري باشد. (9) در بينش توحيدي، خداوند هستي محض و مطلق است. همه عالم در هستي خود وابسته به اوست؛ علم خداوند به تمام هستي و ابعاد حيات آدمي، تواناييها، نيازمنديها و استعدادهاي تام و كامل است. بنابراين، تنها خداوند است كه راه سعادت و مسير كمال بشر را ميداند و قادر به هدايت وي ميباشد، از اين رو دين، شامل حقوق بشر نيز هست. (10) به تعبير ديگر، حقوق بشر در قلمرو انتظار از دين قرار دارد.
فردگرايي:
برداشت فردگرايي غربي نيز با بينش اسلامي سازگار نيست. اولا: برداشت مزبور با بينش توحيدي تعارض دارد. چرا كه در نگاه فردگرايان، جنبه مادي حيات و تمايلات بشري اصالت مييابد و هرگونه اقتدار برتر از انسان مورد انكار قرار ميگيرد، در صورتي كه بر پايه جهانبيني توحيدي، انسان در اصل هستي و تداوم حياتش به موجودي برتر از خويش نيازمند است. درست است كه انسان فاعل افعال خويش و در برابر آن مسئول است، ولي فاعليت وي افسار گسيخته و به خودمتکي نيست، بلكه در سلسله علل طولي به خداوند منتهي ميشود. به ديگر سخن، فاعليت انسان ـ حدوثاً و بقاءً ـ در گرو اراده ذات حق است و بدون آن هيچ امري قابل تحقق نيست. (11)
حقيقت اين است كه اومانيسم و فردگرايي در فلسفة غرب، به جاي احترام به انسان، باعث فروكاهي شخصيت او گرديده است. به گفته استاد
شهيد مطهري: "در فلسفه غرب، سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است... انسان در نظر غربي، تا حد يك ماشين تنزل كرده است، روح و اصالت آن، مورد انكار واقع شده است... از نظر برخي فلسفههاي نيرومند غربي، انسان شيئي است كه محرك او جز منافع اقتصادي نيست. دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر هم روبناهايي هستند كه زيربناي آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است. (12)"
گذشته از تعارض رويكرد اصالت انسان با جهانبيني توحيدي، نگرش مزبور، با تفسيري كه در متون ديني (قرآن و سنت) از انسان شده، ناسازگار است. از ديدگاه قرآن كريم، انسان فقط حيوان مادي نيست، بلكه موجودي است برگزيده خداوند، مركب از روح و جسم، داراي فطرتي خدا آشنا، امانتدار خدا و مسئول خويشتن و جهان، مسلط بر طبيعت، آشنا به خير و شر، كمالپذير، برخوردار از كرامت ذاتي و شايسته بهرهمندي از نعمتهاي الهي و مسئول در برابر خداوند خويش. (13)
اعتقاد به چنين مقام و منزلتي براي انسان، با آنچه كه فردگرايان غربي و اومانيستها معتقدند، تفاوت بنيادين دارد. در نگاه اسلام، انسان ارجمند و با کرامت است و خداوند در خلقت او ويژگيهاي منحصر به فردي را قرار داده است اما از نگاه فلسفههاي مادي غرب، انسان، حيواني است مانند ديگر حيوانات، با اين تفاوت که قدر پيچيدهتر تکامل يافته است و نه بيش تر!
حقوق طبيعي:
اما حقوق طبيعي، آن گونه كه در بينش اومانيستي مطرح است، كه طبيعت بشر فارغ از پيوند آن با موجودي فراتر (خداوند)، خاستگاه حقوقي مطلق و بنيادي براي اوست، بدون ترديد با بينش اسلامي در تعارض است؛ زيرا طبيعت انسان به خودي خود و صرف نظر از اتصال و پيوند آن با خداوند و هدفمندي وي، نميتواند به وجود آورنده حقي باشد. به گفته شهيد مطهري: "از نظر ما حقوق طبيعي از آنجا پيدا شده است كه دستگاه خلقت با روشنبيني و توجه به هدف، موجودات را به سوي كمالاتي كه استعداد آنها را در وجودشان نهفته است، سوق ميدهد. هر استعداد طبيعي منشأ يك حق طبيعي است... استعدادهاي طبيعي مختلف است. دستگاه خلقت، هر نوع از انواع موجودات را در مداري مخصوص به خود قرار داده است و سعادت او را هم در اين قرار داده كه در مدار طبيعي خويش حركت كند. دستگاه آفرينش در اين كار خود هدف دارد ..." (14).
به ديگر سخن "در اسلام آزادي بدون مسئوليت و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تكاليف وجود ندارد... فكر اينكه انسان قطع نظر از پذيرفتن خداوند و عمل كردن به وظايف و مسئوليتهاي خليفه الهي بر روي زمين، از حقوق طبيعي يا ذاتي برخوردار باشد، به كلي با نگرش اسلامي بيگانه است." (15)
به اين ترتيب، حقوق طبيعي در قرائت اومانيسم دوران مدرن، بر اساس مباني اسلامي توجيهپذير نيست.
مبناي قرارداد اجتماعي در موجبيت و موجديت حق نيز پذيرفته نيست؛ زيرا از ديدگاه اسلام، حقوق فطري بشر بر اساس حكمت الهي از سوي خداوند به انسان عنايت شده است و هدف آن تحقق كمال انساني است.
از آنچه گفته شد، به خوبي روشن ميشود كه مبناي حقوق بشر غربي با تفسير ويژه آن با ديدگاه اسلام سازگاري ندارد؛ چون برعكس رويكرد اومانيسم، از ديدگاه اسلام، انسان بر حسب فطرت الهي، خدامحور است نه خود محور! ديگر اينکه، خرد بشر در عرصه شناخت، خودكفا نيست، بلكه محتاج هدايت الهي است. همين طور انسان فطرتا هم محِق است و هم مكلّف و مكلف بودنش با فرديت انساني وي، تنافي ندارد. منابع استنباط حقوق بشر در اسلام، قرآن، سنت و عقل است نه قرارداد اجتماعي فقط. بشر در اصل وجود و تداوم حياتش نيازمند به وجودي مطلق و برتر است، كسي كه خالق جهان و انسان است. حقيقت انسان، سعه وجودي، استعدادها و نيازهاي او را ميشناسد و مسير سعادت و كمال او را ميداند و ميتواند بشر را به سوي سعادت حقيقي هدايت كند. اين تفسير خدامدارانه از هستي و الهي بودن حقيقت انساني، با تفسير انسان مدارانه هستي و تعريف ميكانيكي از انسان، بر مبناي خردگرايي علمي و فردگرايي افراطي تفاوت اساسي دارد.
براي مطالعه بيشتر به كتاب فلسفه حقوق بشر از حضرت آيت الله جوادي آملي، انتشارات مركز اسراء قم مراجعه فرمائيد.
پينوشتها:
1 . آلن، ف، چالمرز، چيستي علم، ترجمه سعيد زيباكلام، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1374، ص 9
2 . سيد صادق حقيقت، سيد علي مير موسوي، مباني حقوق بشر، تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381، ص 118
3 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ترجمه ضياء الدين دهشيري، تهران، اميركبير، 1372، ص 82 ـ 91
4 . دانيل ليتيل، تبيين در علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، موسسه فرهنگي صراط، 1373، ص 132
5 . بابك احمدي، مدرنيته و انديشه انتقادي، ص 61
6 . مباني حقوق بشر، پيشين، ص 120 ـ 126
7 . همان، ص 159
8 . چيستي علم، پيشين، ص 90
9 . ر.ك: عبدالله جوادي آملي، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء،1375، ص 90 ـ 94
10 . همان
11 . مباني حقوق بشر، پيشين، ص 150 ـ 154
12 . مرتضي مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، قم،صدرا، چ هشتم، 1375، ص 134 ـ 142
13 . مرتضي مطهري، مقدمهاي برجهان بيني اسلامي، قم، صدرا، بيتا، ص 247 ـ 252
14 . نظام حقوق زن در اسلام، پيشين، ص 148 ـ 149
15 . سيد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمه مرتضي اسلامي، تهران، طرح نو، 1373، ص 49