«کاشوب» و «رستخیز» روضه سالانه هستند/روایت؛آئینهای پیش روی مخاطب
نفیسه مرشدزاده میگوید انتشار کتابهای «کاشوب» و «رستخیز» تلاش برای داشتن یک روضه سالانه مکتوب است که تصمیم دارد هر ساله آن را ادامه دهد و اگر این کتاب توفیقی داشته به خاطر حس مخاطبانش است.
اشتراک گذاری :
به گزارش خبرگزاری تقریب، نام نفیسه مرشدزاده برای طیفهای زیادی از اهالی فرهنگ آشناست. از سویی مخاطبان نوستالژیهای ادبی مطبوعاتی دوران درخشان مجله «داستان همشهری» را در زمان او به یاد میآورند و ویژهنامههایی که احتنل آرشیو داشتنشان زیاد است و دسته دوم کسانی که اهل نوشتن و کتاب بودهاند که قلمزدنهای جسته و گریخته او را پیش از این و به تازگی در قالب محصولات نشر اطراف جستجو کردهاند. موسسه نشری با دو سال قدمت که نامی برای خودش دست و پا کرده و آثاری روانه بازار کرده است که طیفهای زیادی از مخاطبان آن را پسندیدهاند.
مرشد زاده در آستانه پنجاه سالگی دعوت مهر را پذیرفت و به سوالاتی گذشتههای دور و مجله داستان تا نشر اطراف و دو کتاب پر مخاطب این روزهای این نشر «کاشوب» و «رستخیز» به صحبت پرداخت. سوالاتی که پاسخ آنها برای علاقهمندان به آثار و فعالیتهای او بدون شک جالب و بازکننده بسیاری از مطالب در حاشیه مانده از فعالیتهای اوست:
من اولین بار نام شما را در مجلات همشهری دیدم. زمانی که سردبیر همشهری داستان بودید و از قضا باز هم برای اولین بار آنجا بود که با موضوعی مانند روایت آشنا شدم و فکر میکنم طیف زیادی از نویسندگان و روزنامهنگاران ما بازگشت به روایت نویسی را مدیون آن سالهای این نشریه باشند. پس شاید به همین بهانه بد نباشد که از همینجا صحبت را شروع کنیم. شما چطور ذهن و قلم خود را علاقهمند به روایتنویسی پیدا کردید؟
روایتنویسی در مطبوعات اصلا با ما شروع نشده است. روایت مستند در مطبوعات سابقه طولانی دارد. ما روایتهای اول شخص را در همشهری داستان پررنگتر کردیم ولی خیلی قبلتر از ما در قالب همین روایت، روزنامههای ایرانی آثار زیادی منتشر کرده بودند. از گونههای دیگر روایت گزارشگری اجتماعی و روایی است که متاسفانه این روزها تحت تاثیر فضای سیاسی کمرنگ شده ولی قبلا در مطبوعات ما زیاد بود. . اینها را گفتم که بگویم ما نه اول این راهیم و نه آخر این راه. تنها کاری که ما کردیم این بود که در دوره همشهری داستان باعث شدیم این ژانر بیشتر دیده شود.
با این نظر آخر شما موافقم. توجه عموم بیشتر جلب شد.
در گونهی مموآر و روایت اول شخص فرآوری شده، در گذشته نویسندگان حرفهای کار کرده بودند. نویسندگانی مثل جلال آل احمد، پرویز دوایی و محمد قائد را داریم که روایت های درخشانی دارند. شاید کاری که ما کردیم این بود که به جوانترها هم گفتیم بنویسند. در این شکل تازه، لزوما وجه ادبی کار مورد نظر نبود بیشتر تصویر واقعیت از زاویههای متفاوت مد نظر بود.
به تجربه شروع روایتنویسی در مجله داستان برگردیم. چطور بخش روایت مستند در مجله داستان شکل گرفت؟
در مجلات و نشرهای خارجی سالهاست که ناداستان یا نانفیکشننویسی به اندازه ادبیات داستانی و فیکشن قوی است و عملا آثار پرفروش دنیا نیز در این زمینه هستند. در ایران به این مساله کم توجه شده بود. در همشهری داستان سعی کردیم کمی این ماجرا را مطرح کنیم و جواب خوبی داد. مخاطب واقعا بخش روایت زندگی را بیشتر از داستان دوست داشت.
یعنی آگاهانه ژانر روایت را در همشهری داستان انتخاب کردید؟
بله. میدانستیم که جواب میدهد.
انتخاب افرادی که کمتر میشد نام نویسنده حرفهای میشد بر آنها گذاشت را نیز بر اساس نوعی شناخت سامان دادید؟ منظورم روایت نویسان در همشهری داستان در زمان شما است.
به نوعی بله. وقتی ما کار را شروع کردیم، در زمینه نوشتن روایت مستند چهره شناخته شدهای وجود نداشت که بخواهیم از چهرههایش استفاده کنیم. در داستاننویسی چهره شاخص داشتیم ولی در این شاخه نه. روزنامهنگارها هم بیشتر یادداشت نویس بودند و یادداشتهای روایی معمولا حجمشان کوتاه بود. این شکل جدیتر که بلندتر و تاثیرگذارتر باشد در این گونه ادبی نویسنده ساخته نشده بود. این شد که اسمها تازه بود.
این تجربه موفق سردبیری مجله داستان همشهری با این همه بازخورد چرا و چگونه به آخر خط رسید؟
دلایل زیادی داشت. بخشی از آنها شخصی بود و بخش زیادی هم ناشی از فشار ممیزی گروه مجلات بود. در دورهای من واقعا از نفس افتاده بودم. فشار به ما خیلی زیاد بود و خیلیها در شهرداری آن زمان تکلیفشان با این نشریات مشخص نبود. فقط دنبال این بودند که کسی در این نشریات برایشان ساز مخالفی کوک نکند، نقدی نکند، تصمیمشان را درباره اینکه چه میخواهند بگویند نگرفته بودند و از ریسمان سیاه و سفید میترسیدند و برای همین هم به ما فشار زیادی وارد میکردند. گروه ممیزی داخلی همشهری خیلی سخت گرفتند به ما. آنقدر این مساله اذیتم کرد که از نشریه رفتم و جالب اینکه با رفتن من دوستان ممیز هم از مجموعه رفتند و اتفاقا بعدش فضا بازتر شد.
ممیزی شدن روایتهای یک مجله ادبی را باید به معنای سیاسی شدن آنها تعبیر کنیم؟
برداشتهای عجیب و غریبی از جملات و کلمات میشد که خیلی وقتها حیرت ما را بر میانگیخت. یادم هست دوبار نشریه را در چاپخانه به دلیل همین تفاسیر نگاه داشتند. یکی از آنها شمارهای ویژه نوروز بود که دو سه ماه برایش زحمت کشیده بودیم و خیلی دوستش داشتیم. میگفتند چرا از نویسندهای مطلب گرفتهای که شوهرش فلان طور است. یا چرا اسم فلان نویسنده را روی جلد نوشتهای. برای همین دو هفته مجله توقیف ماند
ماجرای انتشارات پس از همشهری رخ داد؟
نه. کارهای زیادی کردم که بیشترش برای تجربه افزایی خودم بود تا سال گذشته که منتهی شد به نشر اطراف
خب فکر کنم حالا بتوانم برسم به سوالی که مبنای اصلی این مصاحبه و دعوت از شما برایش بود. خانم مرشد زاده شخص شما از جان روایت در این همه سال چه میخواهید؟ دنبال کشف چه چیزی با آن یا در درون آن هستید که هرجا رفتهاید از آن جدا نشدهاید؟
بخشی از توجه نشر اطراف به این موضوع دلایل فرهنگی اجتماعی دارد. به نظر ما روایت، اولین قدم تعامل میان ماست و از معدود راههای باقی مانده برای تعامل. وقتی در شبکههای اجتماعی، کوتاه و شعاری و دست و پا شکسته درباره خودمان حرف میزنیم تصویر ناقص و شکسته و غیر قابل ارتباطی از خودمان به دیگران میدهیم اما روایت ما را مجبور میکند که فضای ذهنی و عینیمان را با جزئیات و تصور مکان و زمان در شکل مبسوطتری در اختیار دیگران بگذاریم و این به بقیه کمک میکند ما را درک کنند. حداقلش این است که درک میکند در جایگاهی که این راوی الان ایستاده چرا این طور فکر میکند. این مموآرها و نقل تجربهها به ما امکان تامل در همدیگر را میدهد. برای اینکه تنها از کنار هم نگذریم. گاه بایستیم و به هم دقیقتر نگاه کنیم. درک متقابل ما از هم را بالا میبرد. از طرف دیگر ثبت تجربه این روزها باعث میشود کارشناسها نگاه واقعگرایانهتری نسبت به جامعه پیدا کنند و به مضامین و فکرهای مشترکی دست پیدا کنند که دارد در جامعه سر بر میآورد. در روایت، آدم عریانتر در مقابل بقیه قرار میگیرد و به همین نسبت حس نزدیکی بیشتری بین نویسنده و مخاطب درست میشود.
جدای از اینها روایت تجربهها، جامعه ما را متمدن میکند. ما در جامعه خودمان دائم در حال تکرار تجربهها هستیم در حالی که میتوانیم با ثبت تجربه از تکرار عینی آن جلوگیری کنیم و یک قدم جلوتر برویم.
من متوجه بنیان فکر شما هستم اما در مقایسه با جوامع متمدن متوجه شدم که مسیری که شما برای متمدن شدن ترسیم میکنید مسیری است که باید در آن آدم به ما هم آدم دائم در حال حرف زدن و عمل کردن به کاری باشد. به نظر من یک جامعه پر حرف که همه فکر و ذکرش بشود تجربه اندوزی و بیان آن برای دیگران و ثبتش به جایی نمیرسد. مسیر تمدن نه در حرافی که در عملگرایی است در آدمهایی در کشور ما که حرف برای گفتن دارند به طور عمده سکوت اختیار کردهاند و در بهترین حالت جملهای کوتاه میگویند و آدمهایی که دوست دارند دیده شوند و حرفی برای گفتن ندارند دائم در حال حرف زدن هستند.
شاید بعضی کارها را بشود با جملات قصار جلو برد ولی با آن جملات نسخه زندگی روزمره درست نمیشود. با کلمات قصار نمیشود بچه تربیت کرد. آدم باید از تجربه مادری دیگران خبر داشته باشد. نمیشود فهمید پشت اتفاقات اجتماعی مثل عزاداری چه میگذرد. کسی باید امروز ما را ثبت کند تا در آینده و برای آیندگان از دل آن ثبت تجربه جملات کوتاه و گویا که شما می گویید در بیاید. این تجربیات نه از منظر اسم راوی که از منظر موضوع اهمیت دارد.
پس معتقدید در جامعه امروز ما اسمها کمتر اهمیت دارد و موضوعات خیلی مهمترند؟
بله. اسمها فقط از یک منظر میتوانند به اتفاقات نگاه کنند. در این فضا اسم مهم نیست، خود نوع تجربه و خاص بودنش و خوب بیان کردن تجربه مهم است. خوب بیان کردن در روایت مستند لزوما به معنای ادبی نوشتن نیست. در این گونه از نوشتن کسی تاثیرگذارتر است که نوع نوشتنش کمک میکند حرفی که زده باور پذیر شود و مردم باور کنند آن اتفاق عینا برایش افتاده.
خب پس باید بپرسم که این نویسندههای بعضا کمنام اما خوش تجربه را چطور در کتابهایی مثل هفته چهل و چند و یا کاشوب و رستخیر جمع میکنید؟
بعضی هایشان که خب همه میدانند که خوب مینویسند. بعضیهایشان را هم در شبکههای مختلف و بر اساس شکل تجربهشان انتخاب کردهایم. فکر میکنیم که برای طیف سبک زندگی که مد نظرمان است چطور افرادی را باید پیدا کنیم و بعد در نوشتههای مجازی دنبالشان میگردیم.
برسیم به کتاب جنجالی کاشوب. جنجالی از این منظر که کتاب خاصی بود و تجربهای برای نخستین نوبت در فضای نشر ایران. از ماجرای شکل گرفتن این کتاب بفرمایید؟
کاشوب تلاشی بود برای نمایش گستره عزاداری. تفاوتهای ما در جامعه امروز به میزان زیادی بستگی به سلیقهای دارد که به مرور زمان در ما شکل گرفته است. سلیقه فقط حاصل فکر و باور نیست، محیط زندگی و تجربیاتی که آدم از سر گذرانده به فکر اضافه میشوند. این سلیقه و ذائقه روز به روز در زندگی ما مهمتر و تاثیرگذارتر میشود و البته پیچیدهتر. الان عزاداری ماه محرم از اول خیابان شریعتی تا شمیران از میدان راه آهن تا تجریش چندین نوع و طیف دارد. از نظر انتخاب روحانی، مداحان، ادوات عزا و هر چه فکرش را بکنید. همه اینها حاصل سلیقه است. این گستره را باید اول به عنوان یک واقعیت دید و پذیرفت که همه اینها اشکال مختلف ادای دین به یک عشق است. عزاداری به عنوان روایت یک نقطه گرم و دراماتیک که آدمها نسبت بهش حس و تجربه دارند میتواند بستر خیلی خوبی برای شناخت جامعه باشد.
فکر نمیکنید در این کتاب اگر تقدم تاخر تاریخی یا جغرافیایی و یا محیطی را رعایت میکردید کتاب گویا تر عمل میکرد. مثلا یک روایت از سی سال قبل نمیخواندیم و بعد یک روایت از امروز و یا یک روایت از یک مهاجر فارسی زبان و به دنبالش یک روایت از یک ایرانی؟
قبول دارم. شاید اگر اینقدر نویسنده داشتیم و آنها توانایی این کار را داشتند این اتفاق به شکلی که گفتید بهتر رخ میداد. اگر توفیقی باشد برای کتاب سوم این کتابها باید آئینه بهتری باشد برای نمایش جامعه.
نویسندگان کاشوب هم از فضای مجازی کشف شدند؟
نه الزاما. خیلیها را میشناختیم. البته در این کتابها هر چه هست قلم خود نویسندگان است اما اگر بخواهیم آئینه شفافتری پیش روی ما باشد باید به جایی برسیم که تجربه را شفاهی بگیریم و خودمان مکتوبش کنیم که تا الان این کار را نکردهایم. تا الان تجربه ها همه به صورت مکتوب گرفته شدند نه شفاهی.
چه نوشتن و چکونه نوشتن متناین دو کتاب را هم به دوستان سفارش ندادید؟
نه. فقط خواستیم از منظر خودشان درباره موضوع روایتی بنویسند از منظر جغرافیای زیستی و فرهنگی خودشان.
کاشوب کتابی بود که پس از انتشار بازخوردهای مختلفی هم داشت. تبلیغات زیادی برایش رخ نداد و در مقابل فروش خوبی داشت. این اتفاق برای رستخیز هم افتاده؟
این کتابها همانطور که در اول آن آمده است تلاشی است برای انتشار یک روضه مکتوب سالانه اگر توفیقی باشد. البته روضه متفاوتی است. تجربه این دو کتاب خیلی عجیب بود. ما سعی کردیم درباره کتاب اول حرف زیادی نزنیم و حتی مقدمه هم ننویسیم تا ببینیم کتاب چطور راهش را پیدا میکند یا نمیکند. اینکه کتاب فروش رفت تصمیم مخاطبش بود. خیلی از بازخوردها را رصد کردیم تا ببینیم مردم با کتاب چطور برخورد میکنند. ما تجربه در اختیار قرار دادن این همه روایت درباره یک موضوع را نداشتیم. این اتفاق افتاد و خیلی از مخاطبان این اثر را نیز مانند هر چیزی که به امام حسین(ع) مرتبط است محترم شمردند. خوبی از خودشان بود نه از کتاب.
نگفتید که بازخورد مردمی کتاب کاشوب و رستخیز چه بود؟ مخاطب تازهای تربیت شد؟
به نظرم مخاطب تازهای تربیت شد که شاید علاقه اش به ادبیات داستانی کم شده بود و رابطهاش با کتابخوانی قطع شده بود. برخی به عشق امام حسین(ع) خواندند و برخی برای اینکه بدانند در جامعه مذهبیون چه خبر است. مضمونهای این کتاب حرفهای درون گروهی نبود که خودمان ازش لذت ببریم. کاری بود گروهی برای طیف وسیعی از افراد. کتاب طوری تنظیم شده بود که یک مشاهده گر از بیرون بتواند وضعیت عزاداری را در طیفهای مختلف ببیند.
در فراهم آمدن این کتاب آقای مرتضی کاردر خیلی به ما کمک کردند کما اینکه در نوشتن کتاب کاشوب هم آقای محسن حسام مظاهری کمک کردند. این دوستان در جمع آوری بخشی از روایتها به ما کمک کردند و البته بعد از اینکه این متنها را ما دریافت کردیم کار زیادی رویش انجام شد تا تبدیل به این کتاب شود. در واقع هیچ کس نبوده که نسخه اول متنش در اینجا منتشر شود. همه چند نوبت بازنویسی را پشت سر گذاشتند و برخی هم از نو نویسی را تجربه کردند. فقط چندتایی روایت بودند که تنها یک نوبت ویرایش شدند.
با توجه به اینکه بنایی ندارید که از افراد تکراری در نگارش این مجموعه استفاده کنید و تاکید هم دارید که افرادی که بتوانند این متنها را بنویسند کم هستند، برای مجلدات بعدی بنا دارید سراغ که بروید؟
نگرانیم اینقدر در این زمینه زیاد نیست. نقاط مغفول زیادند. مثلا چرا نباید عزاداری محرم را از زاویه آنهایی که دوستش ندارند روایت کنیم. اینکه آنها از این ماجرا چه رنجی میکشند. در کتاب رستخیز دو سه قدمی به این مساله نزدیک شدیم. من دوست دارم در کتاب سوم از زبان آنهایی که مثلا در ایام عزاداری میروند مسافرت تفریحی و یا آنهایی که خانهشان در محله چیذر است و در ایام عزاداری زندگیشان مختل میشود هم روایت بگیریم. اینها هم باید حرفشان را بزنند البته به شرطی اینکه فضای جامعه این را بطلبد. در کتاب رستخیز یک روایت از این منظر متفاوت داشتیم.
این را هم بپرسم که چرا اسم دو کتاب را عوض کردید و اسم را ثابت نگاه نداشتید؟
به نظرم کتاب با اسم تکراری در کتابفروشی گم میشود. کما اینکه برای دریافت فیپا هم مشکل داشتیم. فکر کردیم با اسم متفاوت کتاب تازگی بیشتری خواهد داشت.
پروسه جمعآوری و آماده شدن کتاب سالانه چقدر زمان میبرد؟
با کارهایی که وسطش پیش میآید اگر لحاظ کنیم چیزی حدود یک سال. اول باید متن بیاید و ببینیم که آن چه میخواستیم محقق شده یا نه و بعد پروسه ویرایش شروع میَشود. ما سعی کردیم در کتاب دوم روایتهایی که نوستالژیک هستند را کم کنیم. سعی کردیم خاص بودن و تعلیق متن بتواند مخاطب را با خودش بکشاند و حس امروز را بدهد. روضه چیزی تازه شونده است و از تازگی نمیافتد. اگر بر این باور باشیم کتابی هم که بخواهد راوی روضه باشد باید همیشه چیز تازهای با خودش داشته باشد.
و در پایان از بازار کتاب هم بگویید؟
فعلا کتاب تولید میکنیم ولی همه را منتشر نمیکنیم تا شاید وضعیت تغییر کند. خیلی شرایط سختی است. کم کم دارم به این فکر میکنم که شاید بشود کتاب را به شکلی اختصاصی به صورت غیرکاغذی منتشر کنیم. تا چه پیش آید.