نکاتی پیرامون زندگی نامه نویسی شهدا چهره مبهمِ ماه
منصوره رضایی دانشجوی دکتری ادبیات فارسی طی یادداشتی موضوعاتی پیرامون زندگی نامه های شهدای مدافع حرم را مورد بررسی قرار داده است.
اشتراک گذاری :
به گزارش حوزه فرهنگ وهنر خبرگزاری تقریب، منصوره رضایی دانشجوی دکتری ادبیات فارسی طی یادداشتی نکاتی پیرامون زندگینامههای شهدای مدافع حرم را مورد بررسی قرار داده است.
«نیمه پنهان ماه» عنوان مجموعه کتابهایی است که انتشارش از اواخر دهه هفتاد آغاز شد و تا کنون، بالغ بر ۳۰ جلد آن به چاپ رسیده است.کتابهایی که زندگی شهدای مشهور دفاع مقدس را از زبان همسرانشان روایت میکند. همانگونه که از نام این مجموعه برمیآید، مراد از تألیف مجموعه «نیمه پنهان ماه» نمایش بخش شخصی و کمتر دیده شدهی زندگی شهداست.
با آغاز اعزام نیروهای ایرانی به سوریه و شهادت جمعی از مدافعین حرم، بار دیگر نگارش و انتشار زندگینامه شهدا مورد توجه قرار گرفت و طی یکی- دو سال اخیر، تعداد زیادی از زندگینامههای شهدای مدافع حرم منتشر شد. متاسفانه با مقایسه بین مجموعهی «نیمه پنهان ماه» و برخی از زندگینامههای مدافعین حرم، تنزل کیفی آثار فعلی خودش را نشان میدهد. تنزلی که هم در قلم و نگارش و هم در مضمون و محتوای این کتب مشهود است.
شتابزدگی در نگارش و انتشار، مهمترین مسألهای است که در برخی زندگینامهی شهدای مدافع حرم دیده میشود. حفظ فاصله زمانی مناسب بین رویداد و روایت از مهمترین عناصر روایت نویسی است. اگر یک ماجرا بعد از وقفهی طولانی روایت شود، احتمال فراموشی و تحریف زیادی وجود دارد. از سوی دیگر اگر رخداد، بلافاصله روایت شود، در اکثر موارد با روایتی احساسی و شتابزده مواجه خواهیم بود؛ امری که در بیشتر زندگینامههای شهدای مدافع حرم مشهود است. تعجیل در انتشار این آثار سبب شده برخی نویسندگان، قالب روایت را با مجموعه خاطره اشتباه بگیرند؛ تا جایی که به نظر میرسد نویسنده برخی از این کتابها، صرفاً مصاحبهها را پیاده کرده، به شکل نوشتاری تبدیل کرده و هیچ بازنویسی و تغییری در آنها اِعمال نکرده است. به طوری که در اکثر این آثار با روایتهای درهم و مبهم رو به رو هستیم.
خاطرات افراد مختلف، بدون نظم و قصد خاصی پشت سر هم بیان شده که موجب تشویش ذهن خواننده میشود. مثلاً در کتاب «سربلند» تعدد راویان (پنجاه و یک راوی!) موجب آشفتگی روایت شده و ذکر خاطرات مقطّع و پراکنده، تصویر نامنسجمی از شهید ارائه کرده است؛ خاطراتی که بعضیشان نه تنها نقشی در پیشبرد روایت یا دانش افزایی مخاطب ندارند بلکه به نوعی، مخلّ روایت کلی نیز هستند. برای مثال، ذکر این خاطره از زبان یکی از دوستان شهید حججی در کتاب «سربلند» چه ضرورتی دارد و چه نقشی در سیر روایت، ایفا میکند؟
« تکیه کلامهای محسن اینها بود: «فکر کردی فقط خودت خری؟! منم خرم؛ حواست رو جمع کن!»
بخش زیادی از خاطرات پدر شهید حججی در کتاب «سربلند» ارتباط مستقیمی با شهید ندارد و اضافی به نظر میرسد. برای نمونه، چند صفحهای که پدر شهید، پیشینه یا شجره نامه خاندان حججی و خاطرات کودکیِ خودش را ذکر میکند، کاملاً قابل حذف است و خواننده، سر در گم میماند که زندگینامه شهید حججی را میخواند یا پدر شهید را؛
« پدربزرگم، آشیخ ابوالقاسم، امام جماعت مسجد حکیم نجف آباد بود. ورد زبانها بود که پای درس آیت الله بروجردی، آیت الله صدر و آیت الله حجت زانو زده. از قدیم رسم بود کاسبها بعد از نماز صبح در مسجد یک ساعتی درس مکاسب میخواندند و بعد درِ مغازهشان را باز میکردند. هم خیر و برکت میآورد برای کسب و کارشان، هم معاملاتشان به حرام نمیافتاد. پدر بزرگم صبحها مکاسب درس میداد و بعد از نماز مغرب و عشاء، قرآن. قرآن را توی همان جلسات یاد گرفتم؛ قبل از اینکه بروم مدرسه....»
ذکر این خاطرات، ادامه دارد که ناگهان بدون هیچ پی رنگ و پیوندی، از دوران راهنمایی پدر شهید حججی به دوران راهنماییِ خودِ شهید میرسیم!
«دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم. معلمها خانم بودند و سر لُخت ته کلاس مینشستند پیش دانش آموزان بزرگتر. فضایی که میساختند، تحملش برای ما سنگین بود. همین شد که ما هر روز غایب بودیم و افت تحصیلی کردیم. بعد هم درس و مدرسه را رها کردیم و رفتیم سراغ بنایی.
محسن راهنمایی بود که با یکی از دوستانش به نام همتیها از طرف مؤسسۀ شهید کاظمی رفت اردوی راهیان نور. وقتی برگشت، گفت: «میخوام برم مؤسسه.» تازه از اردو آمده بود و دستهایش هم ریخته بود بیرون. چون شناختی نداشتم قبول نکردم. گفتم: «ببین یه اردو رفتی ناراحتی پوستی گرفتی. نمیخواد بری. بشین سرِ درسِت...»
در کتاب «قصهی دلبری» هم با چنین مطالب و خاطرات غیر ضروری مواجه هستیم که به ذکر نمونهای از آن بسنده میکنیم.
«با موبایل، بازی میکرد. انگریبردز، هندوانهای بود که با انگشت قاچ میکرد، اسمش را نمیدانم و یک بازی قورباغه. بعضی مرحلههایش را کمکش میکردم. اگر من هم در مرحله ای میماندم برایم رد میکرد...»
به نظر میرسد در برخی از زندگینامه های شهدای مدافع حرم، هدف روایت برای شخصِ نویسنده هم مشخص نبوده و نگارشِ بی هدف، مخاطب را نیز بلاتکلیف کرده است. آیا هدف از انتشار زندگینامه شهدا نشان دادن ابعاد مختلف شخصیتی آنان و ارائهی الگو برای جوانان است یا صِرفِ خاطره پردازی؟ بدیهی است که بازگویی خاطرات شخصی به منظور نشان دادن چهره زمینی و قابل دسترس شهید، امری پسندیده است اما زیادهروی در این موضوع، سبب وهن «مقام شهادت» میشود. علاوه بر آن، تأکید بیش از حد بر جنبههای زندگی شخصی و خصوصی شهدا سبب کمرنگ شدن وجوه اجتماعی و جنگاوری آنان شده است. در برخی زندگینامه ها- مخصوصاً قسمت خاطرات همسران شهدا- شاهد خصوصی ترین گفتوگوها هستیم که بار دیگر با مسألهی هدف روایت رو به رو میشویم؛ هدف از ذکر خاطرات درون خانوادگی و کاملاً شخصی و خصوصی چیست؟ اگر هدف نویسنده، نشان دادن چهره صمیمی و خانواده دوستیِ شهید است که در اکثر آثار با حذف این دیالوگها هم این تصویر، ترسیم شده است. اگر هدف، جذب مخاطب عام و جوان و نوجوان است که مطمئناً نویسنده کاربلد، راههای دیگری برای جذب مخاطب میشناسد و زندگی شهدا آنقدر جذاب هست که نیازی به استفاده از ترفندهای رمانهای عامه پسند نباشد. برای مثال، در کتاب «یادت باشد» با خاطرات، پیامها و دیالوگهای کاملاً خصوصی بین شهید و همسرشان مواجه هستیم.
«من با لیوان، کمی آب خوردم. به حمید گفتم:«از نظر بهداشتی نظر بعضیا اینه که آب رو باید توی لیوان شخصی بخوریم ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یه لیوان آب بخورن.» تا این را گفتم حمید لیوان خودش را کنار گذاشت و لیوانی که من با آن آب خورده بودم را پر کرد.»
«حمید دوباره پرسید:«چرا حرف نمیزنی؟ وقتی داشتم عسل میذاشتم دهنت، انگشتم خورد به زبونت، فهمیدم زبون داری، پس چرا حرف نمیزنی؟»
«چند دقیقه بعد پیام داد: «از هواپیما به برج مراقبت. توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم!» من هم جواب دادم:« فعلاً یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!»
آغاز کتاب «سربلند» هم شاهد دیگری بر ادعای تقلید از رمانهای عامه پسند و جذب مخاطب است؛
«با اینکه زن داشتم هنوز اهل دختربازی بودم. ابایی نداشتم جلوی همسرم به زن مردم متلک بیاندازم. دوست دخترهایم فکر میکردند مجردم. گفته بودم: «شاید یه وقت خواهرم گوشی رو برداره. تا خودم نگفتم الو، حرف نزن!» اگر زنم میپرسید: «کی زنگ زده بود؟» به بهانه مزاحم تلفنی میپیچاندم. هر وقت هم پیامک بازی میکردم، میگفتم دارم بازی میکنم...»
چه لزومی دارد زندگینامه یک شهید با چنین جملات سخیفی از زبان یکی از اقوام نه چندان نزدیکش بیان شود؟ آشکار است که مخاطب در نگاه اول، وقتی نخستین صفحه زندگینامه شهید را میخواند فکر میکند این بخش از زبان خود شهید و دربارهی اوست و برای خرید کتاب ترغیب میشود!
اخلاق روایت، حکم میکند شأن مروی غایب حفظ شود؛ به ویژه وقتی مروی، شهید است و مقام مقدسی دارد. اما در برخی از آثار مذکور، نقاط منفی زندگی و شخصیت شهید برجسته میشود تا مخاطب را همراه کند و شهید را قابل دسترس. در مجموعه نیمه پنهان ماه هم شهدا مقام آسمانی و غیر قابل دسترسی نداشتند اما نگارش و تدوین روایات به گونه ای بود که مخاطب، خودش را بالا میبرد تا به شهید نزدیک شود اما در آثار فعلی، شهید پایین آمده تا به مخاطب، نزدیک و شبیه شود و کتاب، مورد استقبال خواننده قرار بگیرد. تأکید بر لغزشهای شهدا تا آنجاست که در برخی از موارد، قهرمان را به ضد قهرمان تبدیل کرده است. مثلاً در کتاب «قصه دلبری» -که بخش زیادی از آن در کتاب عمار حلب هم تکرار یا کپی شده است- همسر شهید، صحنه خواستگاری را اینگونه تعریف میکند و مخاطب متحیر میماند که مسأله حقالناس نزد این شهید بزرگوار، چه جایگاهی داشته؟!
«گفت: از وقتی شما به دلم نشستین، بقیه خواستگاریا رو صوری میرفتم. میرفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه بدم دستِ طرف!» میخندید که« چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی میرفتم. اگه کسی هم پیدا میشد که خوشش میومد و میپرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب میکنین، میگفتم نه من همین ریختی میچرخم.» میگفت: «یکی با تمام شروط من راه اومد، ولی گشتم و توی حرفا و ظاهرش اِشکال درآوردم تا همون رو بهانه کنم که خوشم نیومده!» غشغش میخندید که« گاهی برای پیدا کردن اشکال و ایراد، خواستگاری به جلسه دوم و سوم میرسید!»
در کتاب «سربلند» حین تعریفِ ماجرای ازدواج شهید حججی توسطِ یکی از دوستان ایشان به نکاتی مبهم درباره همسر شهید، اشاره میشود؛ نکاتی که در روایت همسر و خانواده شهید، ذکر نشده و تصویر کنونی مخاطب از همسر شهید را مخدوش میکند.
از آنجا که از صحنههای رزم و جنگ شهدا روایتهای منسجمی وجود ندارد در اکثر این آثار با فقدان روایت شهادت رو به رو هستیم و بین اعزام به سوریه و بازگشت پیکر شهید، خلأ روایت وجود دارد. به همین دلیل، بیشتر زندگینامههای شهدای مدافع حرم، تک بُعدی هستند و جای روایت حماسی در آنها خالی است.
اکثر زندگینامههای مدافعین حرم با صحنه تشییع و خاکسپاری شهدا به پایان میرسد و به زندگی خانواده و به ویژه، همسران شهدا پرداخته نمیشود. فقط در کتاب «یادت باشد» همسر شهید به سختیها و مشکلات پس از شهادت همسرش اشاره و حقایق تلخی را بیان میکند.
«هنوز نتوانسته ام خودم را با این شرایط وفق بدهم. روزهای خیلی سخت بر من گذشته؛ روزهایی که با یک صدا، با یک یادآوری خاطره، با دیدن یک زن و شوهر کنار هم ب یاختیار گریه کردهام...روزهایی که حرفهای خیلی تلخی میشنیدم. این که حمید برای پول رفته. این که شما حقوقتان از نظر شرعی مشکل دارد، چون حمید برای ایران شهید نشده است. حرفهایی که هر کدامشان مثل نمک روی زخم، وجودم را به آتش میکشد. هیچ عقل سلیمی قبول نمیکند در برابر پول چنین کاری بکند. این که همسرت دیگر نباشد...»
کلام آخر اینکه انتشار زندگینامه شهدای مدافع حرم، جهت الگوسازی برای جوانان و ترغیب روحیه حماسی آنان لازم و پسندیده است اما شتاب در انتشار این آثار، موجب پدید آمدن روایتهایی سطحی و زودگذر میشود. کتابهایی که ویژگیهای روایت ماندگار را ندارند؛ روی موج تبلیغ و زمان، سوارند و به نظر میرسد با فروکش کردن تاب و تب تبلیغات از تب و تاب بیافتند.