نحوه بازیابی اسناد لانه جاسوسی/ نظر گروگانهای آمریکایی درباره امام خمينی/ مکالمه تلفنی شیخالاسلام با وزیر خارجه آمریکا بعد از عملیات طبس
حسین شیخالاسلام در بخشی از خاطرات خود در مورد تسخیر لانه جاسوسی با اشاره به نحوه ورود به جريان تسخير لانه جاسوسي آمريكا همچنین انگیزههای تسخیر لانه جاسوسی به گفتوگو خود با گروگانهای آمریکایی میپردازد.
اشتراک گذاری :
به گزارش حوزه سیاست و اقتصاد خبرگزاری تقریب، خاطرات شیخالاسلام از لانه جاسوسی، نحوه بازیابی اسناد نابود شده، گفتگو با گروگانها و ... بسیار خواندنی و جالب است. بخشی از این خاطرات را در ادامه میخوانید.
همکاری با دانشجویان پیرو خط امام
حسین شیخالاسلام درباره نحوه ورود خود به ماجرای تسخیر لانه جاسوسی میگوید: دانشجويان داخل لانه دنبال كسي ميگشتند كه زبان انگليسي بداند و بتواند با گروگانها حرف بزند و اسناد را بفهمد. بنده قبلاًً زماني كه دانشجو بودم به طور علني فعاليتهايي در خارج كشور داشتم. در آمريكا دبير انجمن اسلامي آمريکا، كانادا و اروپا بودم و بعد از آن هم فعاليت ميكردم. بعضي مواقع لازم بود كه بچههاي انجمن مصاحبه تلويزيوني كنند، جواب مردم را بدهند و به مدافعين شاه يا كساني كه از طرف شاه به انقلاب حمله ميكردند پاسخ بدهند يا در تظاهرات مصاحبهاي بکنند. من به خاطر اين فعاليتها شناخته شده و علني شده بودم. به همين دليل شب، روز 13آبان آمدند دم درب منزل ما و من همان شب به لانه رفتم و از آنجا ارتباطم با دوستان شروع شد.
انگیزههای تسخیر لانه جاسوسی
او درباره انگیزه دانشجویان برای تسخیر سفارت میگوید: در همان روزها آمريکاييها شاه را وارد آمريكا كرده بودند. ميتوان گفت دو انگيزهي مهم در بين دانشجويان و مردم وجود داشت: 1- شاه را پس بگيريم و عادلانه محاكمه كنيم. 2- كودتا از طريق سفارت عليه ملت اداره نشود.
ما به خوبي ميفهميديم كه اين انقلاب نهضت ملي نيست، اين امام، مصدق و آيتالله كاشاني نيست. اين ملت هم آن ملت نيستند. اما نميدانستيم آمريكاييها اين را ميفهمند يا نه؟ يك بار آمريكا امتحان كرد و موفق بود، اما ممكن بود اين بار امتحان كند، كشتاري هم بشود و شايد هم ناموفق باشند. اما كسي نميتوانست تضمين كند كه آمريكاييها اين ريسك را نكنند. عليالخصوص كه شاه را به داخل آمريكا بردند. اين عكسالعمل طبيعي بود و من هم خيلي آن را قبول كرده و موافق آن بودم. تا دانشجويان درخواست به همكاري كردند، رفتم و يك ذره تأمل نكردم كه بررسي كنم.
گفتوگو با گروگانهای آمریکایی
شیخالاسلام بعد از تسخیر لانه جاسوسی به خاطر تسلطش به زبان انگلیسی مسئول گفتگو با گروگانها شد. او میگوید: «قسمت CIA براي دانشجويان خيلي مهم بود. آمريكاييها درها را بسته بودند و كاغذها و اسناد را خرد ميكردند. مرا بردند كه از آنها بپرسم چرا اين كار را كردند؟ آنقدر شلوغ بود كه كسي، كسي را نميشناخت. من كه وارد لانه شدم، دانشجويان مشغول بگير و ببند بودند. يك نفر از پشت در اصلي لانه به نگهبان گفت: اين فرد بايد بيايد داخل. من داخل شدم و گفتم: چه كار كنم؟ گفتند: تو فلاني هستي كه زبان ميداني؟ بيا برو در ساختمان اصلي سفارت كه جلو است. گروگانها در زيرزمين ساختمان اصلي قرار داشتند و آنها را يكي يكي بالا ميآوردند و با آنها صحبت ميكرديم.
مهمترين آمريكايياي كه من با اوصحبت كردم «آهرن» رئيس بخش سيا در سفارت بود. من و اهرن خيلي صحبت كرديم. او استاد فلسفه بود. آن موقع شصت و خردهاي سال داشت. هجده سال در ويتنام عضو مستتر بود. البته اين نكات را بعدها متوجه شديم. آهرن موقع رفتن به من گفت: «حسين، ايران در مهمترين جاي دنيا نشسته. آمريكا به ايران نياز دارد.» اين صحبت زماني بود كه ما گروگانها را از لانه خارج كرده و به آنها گفته بوديم امشب آزاد هستيد. او آدم تحليلگري بود و شرايط را ميفهميد.
وقتي وارد ساختمان اصلي ميشديم همه چيز حيطهبندي بود؛ يعني افرادي كه طبقه اول بودند نميتوانستند به طبقه دوم بروند. افرادي كه طبقه دوم بودند نميتوانستند به دو قسمت انتهاي راهرو بروند. اين دو قسمت درهاي كامپيوتري گاوصندوقي داشت كه كسي نميتوانست وارد شود. اگر رو به شمال وارد ساختمان بشويد، درب وسط طبقهي بالا، اتاق سفير است. انتهاي راهرو سمت راست مركز رمز مخابراتي كه جاي مهمي بود و انتهاي راهروي سمت چپ مركز سيا بود. در هر دو مكان اسناد را نگه ميداشتند. سيا اسناد خودش و بقيه بخشهاي سفارت هم خودش اسناد را نگاه مي داشتند.
آمريكاييها خيلي حساس بودند، چون در ايران جو انقلابي بود. قبل از اين هم يك مرتبه چريكهاي فدايي خلق به لانهي جاسوسي حمله كرده بودند. لذا آمريکاييها عناصر با استعدادشان به غير از آهرن كه فردي پخته و كمتر شناخته شده در سيستم سيا نبود و سيا انتخابش كرده بود را به ايران ميفرستد.
آقاي «دروتي» مسئول امحاي اسناد بود و خيلي كار كرده نبود و زياد نميدانست چگونه با ماشينهاي خردكن كار كند. وقتي بچهها پشت در بودند، او هول ميشود و به جاي اينكه اسناد را 2 ورق 2 ورق يا 5 ورق 5 ورق بريزد، دستهاي ريخته بود و ماشيني كه بايد اوراق را پودر ميكرد گير ميكند. پشتوانهي آن ماشين، دستگاهي بود كه كاغذ را رشته رشته ميكرد. براي امحاي اسناد هم قانون داشتند. اول بايد ميكروفيلمهايشان را نابود ميكردند. بعداً در همين پودرشدهها ميكروفيلمها را پيدا كرديم. يك برادر دارم كه پزشك است و در لانهي جاسوسي هم بود. او روي اسناد كار كرد. رشته رشتهها را كنار هم گذاشت و سندهاي خيلي مهم سيا از اينجا درآمد.
ارتباط بنیصدر با سفارت آمریکا
حسین شیخالاسلام در بخش دیگری از خاطراتش، درباره ارتباط ابوالحسن بنیصدر با سفارت آمریکا میگوید: آقاي بنيصدر با آمريكاييها تماس داشت و اسنادش هم از لانه درآمد... من در اسناد سيا جالبترين را سندهاي بنيصدر ميدانم. اين سندها دليل بر بيكفايتي بنيصدر به مجلس شوراي اسلامي هم تسليم شد.
آمريكاييها فهميده بودند مشكلشان اين است كه با امام و اطرافيان امام تماس ندارند. وقتي امام پاريس بوده، سيا تصميم ميگيرد كه بايد بين اطرافيان امام آدم داشته باشد تا بتواند اطلاعات بگيرد. روي همه افراد مطالعه ميكند. به اين نتيجه ميرسد كه بنيصدر اهلش است. ميشود با او تماس داشت و كار كرد. يك نفر به عنوان كارخانهدار و تاجر از پاريس با او تماس ميگيرد.
يكي از موضوعاتي كه آهرن از آن ناراحت بود همين بود. او ميگفت: اين بزرگترين كيس آمريكا بود، اما اصلاً اجازه نميدادند من در آن دخالت كنم. آهرن براي آن آقا كه از پاريس تماس گرفته بود فقط لجستيك تهيه ميكرد، هتل و ماشين ميگرفت. او از پاريس ميآمد و با بنيصدر ملاقات ميكرد. معلوم نبود خيلي مسائل مطرح شده در جلسه را در ملاقاتها به آهرن بدهد يا نه. در آن اسناد هست كه ميگويد: من نزد بنيصدر رفتم، شكمش چاق شده. معلوم است كه خوب ميخورد و ورزش هم نميكند. يك ساعت طلا به او هديه كردهاند، خيلي از ساعت خوشش ميآيد چون هر چند لحظه به آن نگاه ميكند.
رابط بنيصدر با سيا چند بار به تهران ميآيد. در آخرين اسنادي كه در اين زمينه پيدا شد آمده بود: «من به او پول دادم اما از او چيزي نخواستم، فكر ميكنم او فهميد معني اين كار چيست؟» اين گونه با بنيصدر كار ميكردند. نه اينكه بنيصدر پتانسيل اين كار را نداشته باشد. او اين پتانسيل را داشت. آدمي كه ميخواست رئيسجمهور ايران شود، از يك آمريكايي پول ميگرفته. حالا مثلاً گفته ميخواهم به عنوان مشاور اقتصادي در ايران سرمايهگذاري كنم. او را به اينجا ميرساند كه ميگويد من به او پول دادم و از او چيزي نخواستم. وقتي توانستيم اولين سند را درست كنيم، خيلي خوشحال شديم. سند خيلي مهم بود. يك نفر رئيسجمهور ميشود و تو با او رابطه اطلاعاتي داشته باشي، به او پول داده باشي و آدم تو باشد، آن هم بعد از يك انقلاب. بعد از مدتي كه فهميديم ميشود اسناد را درست كرد از دانشآموزان مدارس آورديم. يكسري از دانشجويان در مدارس تدريس ميكردند و از شاگردان آنها استفاده كرديم. اين كار خيلي سختي بود. در ميان كوهي از رشتهها بايد دنبال اين بوديم كه كدام رشته در كنار كدام رشته قرار بگيرد. خانم ابتكار هم اسنادي را كه تكميل شده بود ترجمه ميكردند.
صليب سرخ از بنيصدر درخواست كرد كه ميخواهد گروگانها را ببيند. بنيصدر هم به لانه جاسوسي فشار آورد. آخر هم دستور داده شد كه بگذاريد صليب سرخ گروگانها را ببيند. ما ناچار شديم همهي گروگانها را دوباره به داخل لانه بياوريم. بعضي از اينها روزها و هفتهها در اتاقهاي خاصي بودند.
ملاقات آیتالله خامنهای با گروگانهای آمریکایی
شیخالاسلام ادامه میدهد: خدا حفظ كند حضرت آيتالله خامنهاي را؛ ايشان آن زمان نمايندهي امام در شوراي دفاع بودند. ما دنبال يك نفر عاقل بوديم كه به آنجا بيايد. آقا هم حواسش بود كه بايد از اينها ديدن كند، بايد ميديد وضع لانه براي آمدن نماينده صليب سرخ مرتب هست يا نه و اگر گروگانها مشكلات روحي دارند تخليه شوند.
ايشان تشريف آوردند و گروگانها را تك تك ديدند. يادم نميرود كه اين ملاقات روي چند گروگان چقدر اثر گذاشت. يكي از اين آدمها «مترينكو» بود كه خيلي مقاوم بود. زياد جيغ و داد ميكرد. اعتقاد داشت ديپلمات است. اما همين شخص بعد از ملاقات با آقا خيلي عوض شد. با ما دعوا كرد كه چرا به من نگفتيد ايشان ميآيد. حداقل من خودم را تميز ميكردم و لباس خوب ميپوشيدم. او به خوبي آقا را ميشناخت چون كار سياسي ميكرد. شخصيتهاي ايران، دوره انقلاب، شخصيتهاي وزارت دفاع و شوراي عالي دفاع را ميشناخت. مترينكو به آقا تندي هم نكرد. البته نميشود گفت تندتر از ديگران نبود اما تندي زنندهاي نكرد. يا مثلاً «ليمبرت» كه همسر او ايراني بود با مترينكو فارسي صحبت ميكردند. اين سبب شده بود بچهها سربهسرشان بگذارند و بتوانند با آنها ارتباط برقرار كنند.
نظر گروگانهای آمریکایی در مورد امام خميني
مرحوم حسین شیخالاسلام که مدتی طولانی با گروگانهای امریکایی ارتباط داشت میگوید: آمريكاييها معتقد بودند امام آدم عجيبي است. ميگفتند: بزرگترين اشتباه ما اين است كه ما امام را نفهميديم و امام را نشناختيم. قدرت مذهب و توانايي ايشان در بسيج ملت را نفهميديم. جزو وظايف ما بوده كه بايد با ايشان تماس ميداشتيم. البته واقع امر اين است كه تحليل سفارت در ايران با وزارت خارجه آمريكا مختلف بود. سفارت در تهران مسائل را بهتر و عينيتر متوجه ميشد و ميديد كه مردم شاه را قبول ندارند.
بازیابی اسناد لانه جاسوسی با کمک آمریکاییها
شیخالاسلام میگوید: بين كارمندان وزارت خارجه و كارمندان سيا رقابت شديدي وجود داشت. ما هم از اين رقابت استفاده ميكرديم. يعني كارمندان وزارت خارجه خيلي دلشان ميخواست بدانند در اسناد آمريكايي سيا چه نوشته شده است. خانمي آنجا بود به اسم خانم «سوئيفت». سوئيفت خيلي دلش ميخواست از اسناد سردربياورد. خيلي از كارمندان وزارت خارجه كه برايشان مهم بود سيا چطور كار ميكند، در مورد اسناد به ما كمك ميكردند. گفتم كه اوايل برخوردها خشن بود، بعد هر دو طرف فهميديم دعوا فايده ندارد و بايد با هم زندگي كنيم. از آن پس روابط، روابط خاصي شده بود. نه اينكه دوستانه شده باشد بلكه با هم تعامل ميكرديم.
تماس وزیر خارجه آمریکا بعد از عملیات طبس
حسین شیخالاسلام در بخش دیگری از خاطراتش درباه عملیات طبس میگوید: عمليات طبس مهمترين اتفاق بود. اگرآمريكاييها موفق ميشدند حتماً همهي دانشجويان را نابود ميكردند. من جريان را نميدانستم که يکي از رفقايم از آمريکا به من تلفن كردند. دوستي كه با هم درس ميخوانديم تلفن زد و گفت: حسين اينجا ميگويند آمريكا به ايران حمله كرده اما عمليات موفقيتآميز نبوده است.
يك مرتبه هم از دفتر وزير خارجهي آمريکا با لانه تماس گرفته شد. من تلفن را جواب دادم، خودش را معرفي كرد و گفت: ميخواهم با يكي از دانشجويان صحبت كنم. گفتم: دانشجويان ميگويند نميخواهيم كسي با ما صحبت كند. اصرار كرد و خود وزير آمد روي خط تلفن. گفت: من به تو ميگويم وزير خارجهي آمريکا هستم و ميخواهم با دانشجويان صحبت كنم. گفتم: هر كس ميخواهي باش.
نقشه ربایش گروگانها
آمریکاییها نقشهای برای ربایش گروگانهایشان طراحی کرده بودند که بسیار دقیق بود امام در طبس شکست خوردند و مجبور شدند به کشورشان برگردند. حسین شیخالاسلام که این نقشهها را دیده بود در این رابطه میگوید: آنچه براي من از همه مهمتر بود حادثهي طبس بود. خوشبختانه شهيد منتظر قائم اسناد اين عمليات را قبل از نابود شدن از هليكوپترها خارج كرده بود. وقتي اين اسناد را براي ما آوردند، ديدم آنها از همه جا عكس هوايي داشتند.
در كهريزك يك مجموعه كوه است كه وسط آن خالي است. هليكوپترهايي كه افراد و نيروها را در طبس بارگيري ميكردند اين وسط مينشستند و بعد سرازير ميشدند همان نزديكيها يك انبار برايشان ماشين و موتور تريل تهيه كرده بود. اينها ميآمدند به جادهي مسگرآباد و از آنجا وارد رسالت شده، از پل رسالت دور ميزدند ميآمدند به ورزشگاه امجديه. نيروهايشان در امجديه مستقر شده و به سفارت حمله ميكردند. هليكوپترهايشان از نزديك كهريزك به امجديه ميآمدند و گروگانها را آزاد ميكردند. آن موقع اسلحههاي جالبي هم داشتند كه بعدها تعدادي از اين اسلحهها دست ما آمد. در اسناد آمده بود كه نگران رادارها نباشيد، راداري وجود نخواهد داشت. شما به طرف مشعل پالايشگاه نفت تهران نگاه كنيد (يعني جنوب) همان را بگيريد و در همان خط بياييد. وقتي آمديد هواپيماهاي ما بالاي سرتان ميآيند و حفاظت ميكنند.