کتاب «مالک زمان» با استقبال مخاطبان، به چاپ نهم رسید. این اثر به بیان ۵۰ روایت درباره مالک اشتر و شهید سردار قاسم سلیمانی میپردازد.
اشتراک گذاری :
به گزارش حوزه فرهنگ و هنر خبرگزاری تقریب، چاپ نهم از کتاب «مالک زمان» به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. کتاب حاضر شامل روایتهایی تاریخی از مالک اشتر و خاطراتی از شهید سردار قاسم سلیمانی است.
«مالک زمان» از جمله آثار نشر شهید ابراهیم هادی است که از زمان انتشار تاکنون مورد استقبال خوبی از سوی مخاطبان قرار گرفته است. کتاب در ابتدا به بیان روایتهای تاریخی از شجاعت، مردانگی و ایستادگی مالک اشتر میپردازد. در این بخش مخاطب ضمن آشنایی بیشتر با شخصیت مالک، به جایگاه والای او در میان یاران امام علی(ع) و محبان اهل بیت(ع) پی میبرد. بخش دیگری از کتاب، خاطراتی است از شهید سردار قاسم سلیمانی. عمده این خاطرات نیز بر بیان شجاعت و پایمردی او در میدان رزم متمرکز است.
در معرفی این کتاب آمده است: کتاب حاضر بیش از 50 روایت از زندگی و مجاهدتهای سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر را در خود جای داده است. امیرالمؤمنین، امام علی(ع)، در نامه 53 نهجالبلاغه توصیههای مهمی به فرمانده سپاه خود جناب مالک اشتر کردند؛ این توصیهها محدود به زمان و مکان خاصی نبود. در زمان ما مالک اشتر دیگری پا به عرصه نهاد و توصیههای مولای متقیان را عملی کرد. کتاب «مالک زمان» بیش از 50 داستان زیبا از زندگی و مجاهدت های سردار رشید اسلام مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را در خود جای داده و زندگی این دو بزرگوار را با هم تطبیق کرده است.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
سردار سپاه علی(ع) مالک اشتر نخعی بود، پس از 18 ماه مجاهدت و جنگ، چیزی نمانده بود تا سر از تن معاویه بردارد. مالک و سپاهش شمشیر زنان به سمت خیمهٔ معاویه میرفتند. چند قدمی به خیمه نمانده بود که معاویه به سمت عمروعاص دوید و به او گفت: تو را به خدا فکری کن، اگر کاری نکنی تا چند دقیقه دیگر هر دوی ما به دست مالک کشته میشویم.
عمروعاص خندهای کرد و با دستانش اشاره به نیزههایی کرد که قرآن سرش نهاده شده بود! اوگفت تا چند دقیقه دیگر، جماعت سادهلوح را میبینی که به مالک دستور میدهند به عقب برگرد.
مالک همچنان در حال نبرد و پیش روی بود که پیک مولا به او رسید؛ اسب را رها کرد و فریاد زد: ای مالک، دست از جنگ بردار مولا تو را احضار کرده. مالک نگاهی به او انداخت و جنگ را رها کرد. با عصبانیت پرسید: چه شده که مولا مرا از جنگ باز میدارد؟
پیک با انگشتان دستش نیزهها را نشان داد و گفت: جماعت سادهلوح، بر روی علی(ع) شمشیر کشیده و از او خواستهاند تو را از جنگ منع کند، آنها میگویند: این جنگ برادرکشی است و ما در این چند ماه اشتباه کردهایم.
مالک از عصبانیت شمشیرش را به زمین انداخت و گفت: چند قدم دیگر با معاویه فاصله داشتم. چرا این گونه شد؟
پیک گفت: نمیدانم هر طور میتوانی خودت را به عقب برسان.
اما در خیمه علی(ع) سادهلوحان و جاهلان بر روی علی (ع) شمشیر کشیده و میگفتند: یا مالک را به عقب باز میگردانی یا همین جا تو را گردن میزنیم! هر چه مولا به آنها گفت که اندکی صبر کنید، اینها فریب دشمن است... اما آنها کران و کورانی بودند که روی حماقتشان اصرار داشتند.
مالک با یارانش به سمت علی (ع) بازگشتند. وقتی مردم سادهلوح، مالک را دیدند شمشیر از روی علی(ع) غلاف کردند، مالک از اسب پیاده شد و به سمت آنها فریاد زد:
ای مردم حیله معاویه و عمروعاص شما را نفریبد. اینها فریب دشمن است، آنها این جنگ را برادرکشی نشان دادند تا شما از جنگ دست بردارید، تا کشتن ام الفساد معاویه چیزی نمانده، با من دوباره همراهی کنید تا او را بکشیم.
اما انگار گوش شنوایی نبود که حرفهای مالک را بشنود، مالک محزون و ماتم دیده، وارد خیمه شد و خدمت مولا آمد. دو زانوی ادب را مقابلش بر زمین نهاد، او میدانست اگر این جنگ به پیروزی برسد چه نتایج خوبی بر جا میگذارد، اما کار از کار گذشته بود، او ولایت علی(ع) را داشت و بدون اذن مولایش حرکتی نمیکرد.
برای همین است که حضرت درباره شخصیت مالک فرمود: «مالک، اما چه کسی است مالک؟! به خدا سوگند اگر کوه بود یگانه بود، اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مَرکبی نمیتوانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرندهای به قلهٔ آن راه نمییافت.»