کربلا غوغاست امشب! باباها کار سختی به عهده دارند؛ کمی دیرتر از غروب آفتاب، همینکه هوا قدری تاریک شد، همینکه ازدحام دشمن قدری آرام گرفت، باید بچهها را به خیمه ببرند و با هزار ناز و نوازش بخوابانند؛ که شاید این آخرین خواب راحت آنهاست.
اشتراک گذاری :
خبرگزاری تقریب - حوزه اندیشه:
کربلا غوغاست امشب! باباها کار سختی به عهده دارند؛ کمی دیرتر از غروب آفتاب، همینکه هوا قدری تاریک شد، همینکه ازدحام دشمن قدری آرام گرفت، باید بچهها را به خیمه ببرند و با هزار ناز و نوازش بخوابانند؛ که شاید این آخرین خواب راحت آنهاست. پس باید آنها را در آغوش بگیرند، برایشان قصه بگویند، و آخرین بوسهها را نثارشان کنند.
همین ساعت فردا شب، دیگر از پدرها خبری نیست؛ بدنهای باباها روی خاک کربلا، در خون میغلتد و سرها بر فراز نیزهها پشت دروازه کوفه منتظر ورود میماند. این آخرین خواب راحت بچههاست. همینکه پلکهایشان سنگین شد، باباها از خیمه خارج میشوند تا نزد حسین (علیهالسلام) گواهی دهند فردا تنهایت نخواهیم گذاشت. اما کارِ سختتر از آن مادرهاست که باید بیآنکه بچهها از خواب بپرند، سراغ دخترها بروند و گوشوارهها را از گوش جدا کنند و خلخالها را از پایشان بکنند که فردا دشمن از طفلان نوخواسته نیز نخواهد گذشت.
کربلا غوغاست امشب؛ بچهها خوابیدهاند اما چیزی درونشان مضطرب است؛ بخوابید عزیزانم! طفلکان مظلوم! فردا همهجا سرخ است، همه زمینها داغ است، خیمهها سوخته است. باید پشت خارهای بیابان پناه بگیرید و بچههای کوچکتر را به خود بفشارید تا از ترس نمیرند؛ تا اسبسوارِ یزیدصفت پیدایشان نکند؛ آرام بخوابید که از فردا آواره بیابانها و خرابههایید. خواب خوب ببینید که از فردا پیشتر از آنکه چشمانتان به خواب رود سر بابایتان را بالای نیزه خواهید دید. فردا و فرداها تا منزلها و قافلهها، قصه شما گرسنگی و تازیانه و کتک است. از اسب بر زمین افتادن و توهین شنیدن است. بچهها خوب بخوابید که از فردا زنجیر به پاهایتان خواهند بست و میان مردم بیغیرت، چون اسیران خارجی، بیپرده و پوشش خواهند چرخاند و مردمان پلید کوفه و شام برایتان از بامها خرما و نان صدقه پرت خواهند کرد.
راستی بچهها! عموها را دیدید؟ برایشان ناز کردید؟ از کول و پشتشان بالا رفتید؟ آیا قایم شدید تا پیدایتان کنند؟ آیا خواستید که شمشیر زدن را یادتان دهند؟ این لحظهها را خوب به خاطر بسپارید که فردا عموها در صحرای تفتیده، ارباً اربا خواهند بود. بیدست و چشم در علقمه، شرمسار آب خواهند بود. راستی بچهها فردا مبادا که از عمویتان آب بخواهید؛ مبادا روضه العطش بخوانید که عموها ناچار خواهند شد خود را کنار شریعه فدایی لبهایتان کنند.
بچهها! شما را قسم میدهیم از خواب برنخیزید. کربلا به ساعتهای حساس خود نزدیک شده است. کمی آنطرف تر در پناه تاریکی، نجوایی شکل گرفته است؛ میشنوید؟ حتی فرشتهها سکوت کردهاند و به تماشا نشستهاند. یک خواهر سر بر دامان برادر نهاده است که ای حسین عزیزم! ای یادگار مادرم! فردا میخواهی آیا مرا با هشتاد و چند کودک و زن، تنها در این بیابان رها کنی؟ ای عزیزتر از جانم! آیا با خودت نمیگویی زینبت طاقت تنهایی پس از حسین را ندارد؟ آیا نمیخواهی به من بگویی بعد از تو با شیرینزبانیهای رقیهات چهکنم؟ با گهواره خالی اصغرت چگونه سر کنم؟ باشد حسین جان! قبول! من بهجای همه بچههایت گرسنگی خواهم کشید و تازیانه خواهم خورد؛ باشد حتی نماز شبم را شکسته خواهم خواند و تو را هم دعا خواهم کرد؛ اما نمیخواهی به من بگویی فردا اگر به قتلگاه آمدم چگونه تو را پیدا کنم؟ نشانت را از که بجویم؟ تو همیشه میزبان خوبی برایم بودهای؛ اما فردا میدانم وقتی به میهمانیات بیایم نه سر در بدن خواهی داشت نه حتی پیراهن کهنه به تن خواهی داشت؛ آنجا فقط من خواهم بود و مادرت فاطمه که مدام ناله خواهد زد: غریب مادر حسین (ع)!