با اشاره به دو نمونه: راهبردهاي "ايسسكو" و "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" (برنامههاي راهبردي و هدفهاي مورد نظر)
اشتراک گذاری :
پيشگفتار: اين كار در چارچوب يك برنامه فكري مرتبط با تجربيات "تقريب" و ديدگاه ها و تصورات شكل گرفته پيرامون آن قرار دارد و اين نوشته عمدتا به راهبردهاي "تقريب" بمثابه مادهاي معرفتي ـ فرهنگي سودمند در تبيين پيش نيازها و چالشهاي"تقريب" ميپردازد و دو سند مهم و عمدهاي را كه هر دو با عنوان : "استراتژي تقريب مذاهب اسلامي" مطرح شدهاند مورد بحث و بررسي و نقد قرار ميدهد؛ سند نخست را "سازمان اسلامي تربيت، علوم و فرهنگ" ("ايسسكو") در سال ۲۰۰۴م. منتشر كرد و از سوي سيامين كنفرانس وزراي خارجه كشورهاي اسلامي، مورد تصويب قرار گرفت و سند دوم نيز به صورت مجموعه فعاليتهاي هجدهمين كنفرانس وحدت اسلامي كه از سوي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" برگزار گرديد، ارايه شده است.
راهبرد ارايه شده از سوي "ايسسكو"، به عنوان برنامهاي از سوي "سازمان اسلامي تربيت، علوم و فرهنگ" در سيامين نشست كنفرانس وزراي خارجه كشورهاي اسلامي كه در ارديبهشت ۲۰۰۳م. در تهران برگزار گرديد، مورد تصويب قرار گرفت؛ مديركل "ايسسكو" آقاي"عبدالعزيز بن عثمان التويجري" در پيش درآمدي كه بر اين استراتژي نگاشته خاطرنشان كرده كه اين "راهبرد" از جمله راهبردهايي است كه سازمان "ايسسكو" آنها را از تصويب گذرانده و در جهت تحقق آنها ميكوشد. اين امر باعث ميشود تا ما با اين طرح نه به عنوان طرحي جدا و بركنار از سياق خود بلكه در چارچوب كليتر و ديدگاه همه جانبهاي كه "ايسسكو" آنها را از تصويب گذرانده و آنها را پذيرفته يا به نظر ميرسد پذيرفته است برخورد كنيم، ولي پرسش اساسي كه ذهن هر پرسشگري را بخود مشغول ميكند و "التويجري" در پيش درآمد خود پاسخي به آن نميدهد و در بخشهاي مختلف "راهبرد" پيشنهادي نيز خبري از اين پاسخ نيست، مربوط به روابط اين راهبردها با همديگر و آن پيوند پنهان ميان آنهاست. به عنوان مثال، چه رابطهاي ميان "راهبرد فرهنگي جهان اسلام" (۱۹۹۱م.) و "راهبرد بهبود و تحول در پرورش اسلامي در كشورهاي اسلامي" از يك سو و "راهبرد تقريب مذاهب اسلامي" (۲۰۰۳م.) از سوي ديگر، وجود دارد؟
راهبرد "تقريب" مربوط به "ايسسكو" به شش فصل تقسيمبندي شده كه طي آن كوشيده شده همه مسايل مربوط به "تقريب مذاهب اسلامي" مورد بحث و بررسي قرار گيرد ولي بخش نظري ـ تعريفي كه اساسا دو فصل اول و دوم را به خود اختصاص داده، بر كلّ "راهبرد" سايه افكنده و نزديك به چهار پنجم كتاب را در بر گرفته است؛ اين بعد نظريه پردازانه و مبالغه آميز، انعكاسي بر راهبرد پيشنهادي به لحاظ كاركرد و نحوه اجرا و تبديل آن به رفتاري اجتماعي خواهد داشت.
راهبرد "ايسسكو" به عنوان برنامهاي از سوي "سازمان اسلامي تربيت، علوم و فرهنگ" مورد تصويب قرار گرفته است حال آنكه "راهبرد مجمع جهاني" تنها مجموعه مقالاتي است كه در هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي ارايه شده است. اين مقالات به لحاظ اهميت و نيز پيوندي كه با موضوع كنفرانس دارد، با يكديگر متفاوتند. اين تجربه از اين نظر نسبت به تجربيات گذشته متفاوت بود كه با شناسايي صاحبان آن مقالات نمايندگيهاي نهفته در برنامه "مجمع" را روشن ساخت؛ اين نمايندگيها اگر چه مختلف و متضاد به نظر ميرسند ولي جملگي منعكس كننده ديدگاههايي است كه چشم به تحقق هدفي دارند كه همواره پيشگامان "تقريب" از ابتداي اين جنبش در "جماعة التقريب" (قاهره) تا به امروز آنرا در سر پروراندهاند.
دستاندركاران برگزاري و سامان دادن به هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي، مقالات ارايه شده شركت كنندگان را در هفت فصل به عنوان محورهاي اصلي، تقسيم بندي كردهاند؛ شايسته يادآوري است كه نتايج علمي حاصل از تحليل "استراتژي" (راهبرد) مجمع، نسبي خواهد بود و حتما بايد در سطوح ديگر اين بحث نيز مورد دقت و ارزيابي قرار گيرد زيرا ما تنها به مقالات عربي بسنده كرده و ديگر متون ارايه شده به زبانهاي فارسي و انگليسي را مورد بررسي قرار ندادهايم؛ شايد در صورت بررسي همه مقالات، ديدگاه ارايه شده تكميل گردد ولي در اين مرحله، چنين كاري شدني نيست.
با توجه به دشواري تجزيه و تحليل تمامي آنچه در گفتمان هر دو "استراتژي" وارد شده است، ما كار خود را تنها به دو بخش محدود خواهيم كرد كه آنها را در طرح مسئله "تقريب" و برنامههاي راهبردي مربوط به آنها، اساسي تلقي ميكنيم؛ در بخش نخست به « چند و چون استراتژي و ميزان نياز به آن» ميپردازيم و طي آن اين نكته را مورد بحث قرار ميدهيم كه اين استراتژيها (راهبردها) چگونه تلقي شدهاند؟ و آيا محتواي ارايه شده، به ديدگاههاي دقيق راهبردي پاسخ درست و مثبتي داده است؟ و ديگر اينكه چه برداشتي از برنامههاي راهبردي شده است؟ و چه چشماندازهايي دارند؟ و چگونه ميتوان موانع و دشواريهاي مربوط به آنها را ازميان برداشت؟ و دربخش دوم نيز به جايگاه آموزش و پژوهش و رسانهها در برنامههاي راهبردي تقريب" ميپردازيم و ميكوشيم به مجموعه پرسشهايي در اين رابطه پاسخ گوييم و مهمترين آنها از اين قرار است :
اين دو استراتژي تا چه اندازه توانستهاند به گونهاي علمي و واقعگرايانه به مسايل آموزشي بپردازند، بطوريكه بتوان بر اساس آن روابط موجود در عرصه آموزش و پژوهشهاي علمي را با پيش نيازهاي "تقريب" و هدفهاي مورد نظر، سنجيد؟ و آيا تدوين كنندگان اين دو استراتژي توانستهاند راهحلهاي عملي براي تبديل آموزش و پژوهش به انگيزه و محرك و پشتيباني انجام دهند و راهكاري براي گذر از موانعي كه بر سر راه "تقريب" است درجهت كوششهاي دستاندركاران "تقريب" ارايه دهند؟ و با پروندهاي چنين پراهميت، چگونه برخوردي صورت گرفته است؟ آيا برخورد كلي صورت گرفته يا وارد جزييات هم شده و آموزش بر اساس تخصصها و منابع و مراجع نيز تقسيمبندي شده است؟ و چگونه ميتوان برنامههاي راهبردي موفقي در عرصه رسانهاي تدوين كرد؟
يكم : چند و چون "استراتژي" و ميزان نياز به آن "گفتمانهاي استراتژيك" همواره چندين پارادوكس مربوط به چند و چون اين گفتمانها، پيوند آنها با گفتمان هاي ديگر، شالودههايي كه بر آنها شكل گرفته، چگونگي كاركرد آنها و معارف مورد استناد و مخاطبيني كه برنامهها و رهنمودهاي ارايه شده، براي آنها تنظيم شده است را برميانگيزند، ما شاهد گسترش بيسابقهاي از اين نوع گفتمانهايي كه فاقد ويژگيهاي شالودهاي و محتوايي است، بودهايم و با نگاهي به عناوين كتابها و آثار ارايه شده در كتابخانههاي اسلامي، شمار بسيار زيادي از عناوين كتاب و مقالاتي را مييابيم كه استراتژي يا "راهبرد" را يدك ميكشند ولي در بعد تحليلي، هرگز با گفتمان "راهبردي" ـ به مفهوم ويژه آن ـ روبرو نبوده و بيشتر با سخنان كلي و توصيفي از حوادث و اتفاقات روبرو ميشويم؛ اين امر آشكارا ما را به انديشيدن به روشني مفاهيم و دلالتهاي اصطلاح "استراتژي" (راهبرد) و اينكه هدف از برنامههاي مطلوب استراتژيك ـ عنوان محور انتخابي ما ـ كدام است، سوق ميدهد.
چه كسي اين استراتژيها را تدوين يا وضع ميكند و چند و چون توده مخاطب مورد نظر كدام است؟ و اين استراتژيها چه رابطهاي با تاريخ و توصيف وقايع و حوادث آن دارد و چگونه به حال و آينده مينگرد؟ آيا اين استراتژيها (راهبردها) همواره در پيوند با ذهنيت دفاع از خويش است يا فراتر از آن ميرود و رسالت روشنگري و عقل گرايي را پيش روي خود قرار ميدهد؟ استراتژيهاي پيشنهادي تا چه حد از آنچه پيش از آن پيشنهاد شده است، بهره گرفتهاند؟ و چه ميزان در گسست و جداي از آنها هستند؟ و ضرورت تحول از استراتژيهاي نهادي به استراتژيهاي ساختاري و تبديل فصلها و بندهاي "تقريب" به فرهنگ و رفتار، تا چه حد مشروعيت دارد؟
ما كوشيدهايم به اين پرسشهايي كه هر پژوهشگر قرار گرفته در جريان دو "استراتژي" "ايسسكو" و "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" و ديگر استراتژيهاي اعلام شده در اينجا و آنجا در عرصههاي متعدد مربوط به "تقريب" با آنها روبرو ميشود، پاسخ گوييم. و براي اينكار هفت بند در نظر گرفتهايم كه ميتوانند نماينده ابعاد گوناگون محور : "برنامههاي راهبردي مطلوب" باشند كه عبارتند از :
* از استراتژي تا برنامههاي استراتژيك : دلالتها و پيامدها. * از استراتژيهاي گسسته تا استراتژيهاي پيوسته در راستاي ايجاد حافظة "تقريبي". * از استراتژيهاي دفاع تا استراتژيهاي روشنگري. * از استراتژيهاي خلاف تا استراتژيهاي اختلاف. * از استراتژيهاي تاريخي تا استراتژيهاي مدرن. * از استراتژيهاي نهادي تا استراتژيهاي ساختاري. * از استراتژيهاي علمايي تا استراتژيهاي كارشناسان.
۱ـ از استراتژي تا برنامههاي استراتژيك : دلالتها و پيامدها شايسته يادآوري است كه سخن از "برنامههاي استراتژيك" مورد نظر، بخشي از فعاليتهاي هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي و يكي از بندهاي بيانيه پاياني آنرا تشكيل ميداد چه در چهارمين توصيه بيانيه ياد شده آمده است : «در عرصه برنامههاي استراتژيك، كنفرانس برآنست كه برنامههاي مناسبي با نگاه به چشم اندازهاي آينده نگرانه تدوين شود.» اين سخن به رغم سادگي، منعكس كننده مجموعه مفاهيم مهمي است كه ما را به انديشه بيشتر به دلالتهاي استراتژي و پيامدهاي فكري و اجرايي آن، سوق ميدهد. طي همين متن كوتاه، نتيجه ميگيريم كه "استراتژي" مورد نظر در حقيقت، مجموعه استراتژيهاي فرعي است كه به موازات يكديگر در راستاي تحقق هدف استراتژيك كلي يعني همان هدفي است كه در پيوند ساختاري و چه بسا انحصاري به آينده و دلالتهاي آن، قرار دارد.
آيت الله شيخ محمدعلي تسخيري كوشيد تا در بحث ارايه شده خود به كنفرانس كه بمثابه "استراتژي" پيشنهادي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" بود، اين ابعاد گوناگون را مشخص سازد و براي اينكار دلالتهاي "استراتژيك" را در پيوند با اصطلاحهاي ديگري چون : رسالت نهاد، "اهداف رسمي"، "چشماندازها" و ... معين كند و تأكيد نمايد كه اين استراتژي حتما بايد در رابطه با "داشتن ديدگاهي آينده نگرانه" و "برخورداري از توان برنامهريزي استراتژيكي كه رابطه ميان امكانات و فرصتها را مدنظر قرار دهد" كوشا باشد.
به رغم اينكه آية الله تسخيري، يك "استراتژيست" نيست، توانست محور اساسي اين گرايش را به دقت، ترسيم كند و از آن فعاليت علمي "به نگرانهاي" (استشرافي) سازد كه ميتوان آنرا در چارچوب "مطالعات و بررسيهاي آيندهنگرانه" قرار داد. ما در برخي مقالات مجله "رسالة التقريب" مواردي يافتهايم كه تأكيدي بر همين گرايش است بويژه كه هيئت تحريريه اين مجله، در يكي از شمارههاي خود پروندهاي ويژه مسايل "استراتژي تقريب"، در نظر گرفت ولي در اين پرونده تنها به مقالات بيست و دومين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي ـ كه ربطي هم به موضوع اين پرونده نداشت ـ بسنده كرد.
به نظر ميرسد كه "طرح استراتژيك" ("ايسسكو") نيز به نوبه خود ضبط، دلالتهاي به اصطلاح استراتژي را مورد توجه و دقت قرار داده و فصل دوم را به سخن از "مفاهيم تقريب" و منابع آن اختصاص داده و از جمله به مفهوم لغوي و اصطلاحي "استراتژي" (راهبرد) پرداخته است. اين واژه يا اصطلاح به لحاظ زباني به معناي : «فن تدارك و ترتيب ابزارهايي است كه براي فرماندهي ارتش بايد بكار گرفت» و از نظر اصطلاحي نيز مراد از آن : «برنامه عملي با هدف حصول نتايج سريع و مؤثر در چارچوب شيوههاي كار و ابزارهاي معين و در راستاي تحقق هدفهاي در نظر گرفته شده با توجه به امكانات موجود و شرايط محيطي و نيز موانع و دشواريهاي احتمالي و با هدف انتخاب گزينههايي كه اهداف ما را تحقق ميبخشند» است».
با وجوديكه پيش درآمدهاي لغوي و اصطلاحي در پرداختن به مسايل ديگر، مفيد فايده است ولي در اين مسئله، چندان سودي ندارد. زيرا اين اصطلاح، داراي ريشههاي بيگانه است و بهتر آن بود كه به جنبههاي تاريخي اين اصطلاح ـ آنچنانكه در فضاي اروپا نمود پيدا كرده ـ پرداخته ميشد، و از آنجا كه مفهوم پيشنهادي، چندان دقيق نيست، ميتوان آگاهي وضع كنندگان اين اصطلاح نسبت به اهميت ديدگاههاي آينده نگرانه در تدوين استراتژيها و نيز ضرورت تبديل استراتژي عمومي را به «مجموعه بنيادها و اصول و خطوط اصلي كه روند تقريب مذاهب اسلامي را به سوي تحقق هدفهاي مورد نظر سوق ميدهد» نتيجه گرفت. تو گويي تحليل "ايسسكو" نيز به نوبه خود به اهميت تبديل اين استراتژي به برنامههايي استراتژيك جدا از هم و در عين پيوسته پي برده است، اين آگاهي مفيد است ولي به دليل محدوديت بهرهگيري از ساير تجربيات جهاني مربوط به ساير اديان و تمدنها و نيز تجربههاي گوناگون مربوط به تقريب مذاهب اسلامي، فاقد شالوده محكم علمي است.
۲ـ از استراتژيهاي گسسته تا استراتژيهاي پيوسته در راستاي ايجاد حافظة "تقريبي" تاريخ علم، اساسا مبتني بر نقد و هم پيوندي است؛ هر برنامه و طرحي كه داراي ديدگاهي است و راه حلهايي پيشنهاد ميدهد، ناگزير بايد از مجموعه مراحلي به شرح موارد زير گذر كند : ـ مطالعه وضع موجود و گردآوري همه تجربيات بدست آمده در همان عرصه كه مراد ما در اين چارچوب، تجربيات "تقريبي" است. ـ تفكيك و تحليل اين تجربيات و روشن ساختن نقاط ضعف و قوت آنها. ـ مستندسازي اين تجربيات و موارد مربوط به آنها از جمله ديدگاههاي انتقادي و در نظر گرفتن آنها به عنوان منابعي براي استناد طرح پيشنهادي به آنها. ـ تدوين طرح به صورت دنبالهاي از كوششهاي گذشتگان.
اين نكته ما را به طرح پرسش بسيار مهمي سوق ميدهد و آن اينكه اين دو استراتژي "تقريبي" تا چه حد به خوانش علمي و عميق "ميراث تقريبي" گذشته از آغاز آن با "جماعة التقريب" (قاهره) تاكنون پرداخته است؟ و آيا در ضمن قرائت متن اين دو سند، ما صداي پيشگامان "تقريب" و ديدگاه هاي گوناگون فكري و نظريات "تقريبي" آنانرا ميشنويم؟ اما آيا ما در صدد تدوين برنامههاي استراتژيكي مبتني بر گسست يا پيوست يا هر دوي آنها هستيم؟ ما با توجه به اطلاعاتي كه از ادبيات "تقريبي" معاصر و نمونههاي گوناگون آن در اختيار داريم به اين نتيجه رسيدهايم كه اين دو استراتژي، تنها در موارد بسيار اندكي، از تجربيات گذشتگان سود بردهاند، به همين دليل انديشههايي را ميبينيم كه امروزه از سوي پژوهشگران و انديشمندان مطرح شده كه پيشگامان اوليه "تقريب"، چه بسا با روشني و وضوح بيشتري نسبت به معاصران، مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار دادهاند. لذا نميتوان بدون طرح ديدگاه هاي پيشگامان اوليه و بويژه "جماعة التقريب" (قاهره) ـ كه توانستند مسايل مربوط به تقريب را با جرأت و ظرافت و ديدگاهي "استراتژيك" و شايسته پيگيري و تأمل، مطرح سازند ـ پيشرفت معرفتي و علمي در عرصه "تقريب" دانست.
با وجوديكه "استراتژي" "ايسسكو" به اهميت پيوند به گذشته توجه داشته، ولي به لحاظ سلسله مراتب و اولويتهايي كه بايد رعايت كند، دچار سردرگمي شده است چه در فصل نخست اين "استراتژي"با عنوان : "فقه اختلاف و كوششهاي تقريب مذاهب اسلامي" درباره "اختلاف فرقههاي اسلامي" در گذشته و با ياري گرفتن از احاديثي در اهميت "وحدت و ائتلاف" و با تأكيد بر "احترام گذشتگان به ديدگاه هاي مخالف" و ضرورت پاسداري از برادري ديني به رغم اختلاف ديدگاه ها، به درازا سخن گفته است و در چارچوب سخن از "كوششهاي تقريب مذاهب اسلامي" به برخي اخبار مربوط به گذشتگان در عصر صحابه و پيشوايان مذاهب و به تجربه "الجامعة الاسلاميه" و "جماعة التقريب" و "مؤسسة آل البيت" و "مجمع جهاني" و "مؤسسه آيت الله خويي" و "ايسسكو"، پرداخته است. در اين ميان سخن از تجربيات معاصر و بويژه تجربه "دارالتقريب قاهره" بسيار شتابزده و گذراست و هم در سطح و اندازة اين تجربهها نيست و هم نيازها را برآورده نميكند.
مقالات "هجدهمين كنفرانس وحدت اسلامي" مربوط به "استراتژي تقريب مذاهب اسلامي" نيز وضع بهتري از استراتژي "ايسسكو" ندارند؛ اغلب اين مقالهها توجهي به تجربيات "تقريبي" گذشته نكرده و نميكوشند از "حافظه تقريبي" كه به ياري كوششهاي فراواني شكل گرفته و بنيان يافته است، بهره گيري كنند و در بهترين شرايط، تنها به معرفي "جماعة التقريب" يا تجربه "تقريبي" ديگري ـ بدون پرداختن به شالودههاي فكري و پردازشهاي آن به مسايل "تقريب" و نيز برنامههايي كه براي عبور از دشواريها و موانع در نظر گرفتهاند ـ پرداخته است؛ اين ديدگاه ميتواند در "تدوين برنامههاي استراتژي مطلوب براي رويارويي با چالشهاي امروز" مفيد و مانع از گرفتار شدن ما به تكرار و فرسوده ساختن نيروهاي ذهني و انساني باشد؛ در همين چارچوب "عبدالرحيم محمدعلي بن سلامة" در مقاله خود با عنوان : "مسايل تقريب مذاهب اسلامي و اهميت آنها در گذشته، حال و آينده" از "دارالتقريب قاهره" و "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" (تهران) و سمينارهاي "ايسسكو" سخن گفته و "محمد الدسوقي" نيز در مقاله خود با عنوان : "مسئله تقريب از تئوري تا عمل"، به برخي تجربيات "تقريب" در قاهره پرداخته است.
آيت الله شيخ "محمدعلي تسخيري" نيز كوشيده حق اين تجربيات را ادا نمايد لذا در مقاله ارايه شده خود مبحثي با عنوان «چكيدهاي از كوششها و تجربيات گذشته براي تنظيم و تدوين استراتژي تقريب مذاهب اسلامي" اختصاص داده و در آن به تجربه "دارالتقريب" قاهره پرداخته و يادآور شده : «بسياري از نشانههاي اين تجربه پيشتاز را ميتوان ديد هرچند خطوط استراتژيك آن، چندان روشن نيست.» آية الله "تسخيري" تأكيد كرده كه اولين بيانيه "جماعة التقريب" آشكارا : "بنيادهايي را كه تقريب بر آنها استوار ميشود" مورد بحث قرار داده و بر اين اساس ما امروز نميتوانيم بدون بهره گيري از نتيجهگيريهاي گذشتگان در اين زمينه، به "برنامههاي استراتژيك تقريبي" بينديشيم.
لذا آية الله تسخيري كوشيده تا به تجربيات ديگري از جمله : "منشور علامه شمسالدين" و تجربه "مؤسسه خيريه امام خويي" و تجربه علمي "ايسسكو" هم توجه كند و از آنجا كه آية الله تسخيري به همه اين تجربيات پرداخته، فرصت تنگي كه اين بحث را در آن ارايه داد به وي اجازه نداده تعميق بيشتري در اين موضوع داشته باشد. ولي ميتوان از كتاب وي : "لمحات من فكر بعض الشخصيات التقريبية" (نگاه گذرايي به انديشههاي برخي شخصيتهاي "تقريبي") و نيز از سري نوشتههايي تحت عنوان : "پيشگامان تقريب" ـ كه زير نظر وي تهيه و انتشار يافته است ـ استفاده كرد.
ما با طرح اين بحث، در پي انگشت گذاردن بر اصل نياز "تقريب" به يك "حافظه تقريبي" هستيم چه منطقي نيست كه تدوين كنندگان استراتژيها يا برنامههاي استراتژيك، تجربههاي گذشته در عرصههاي تخصصي ايشان را ناديده بگيرند و از آنجا كه ما "تقريب" را بيش از هر چيز روندي فرهنگي ـ معرفتي تلقي ميكنيم، بر ضرورت در پيش گرفتن روشهاي علمي مبتني بر پيوست [با گذشته] و نقد و درسآموزي از آنها انگشت ميگذاريم زيرا از هيچ، دانشي شكل نميگيرد و بدون شالودهها و منابع، معرفتي تشكيل نميشود و بدون حافظه [تاريخي]، آيندهاي تحقق نميپذيرد.
۳ـ از استراتژيهاي دفاع تا استراتژيهاي روشنگري ضمن از نظر گذراندن متن هر دو "استراتژي" متوجه اين نكته شديم كه مقوله "توطئه" تقريبا در فصلها و بخشهاي گوناگون آنها به شكلهاي مختلف حضور دارد، تو گويي هدف از تدوين : "استراتژي تقريب مذاهب اسلامي"، مقابله با توطئهاي است كه ديگران آنرا چيده و هدف آنها ويران ساختن امت و ضربه زدن به وحدت آنست؛ استراتژي "ايسسكو" مبحثي با عنوان : "نيرنگ دشمنان براي متفرق ساختن صف مسلمانان" دارد كه در آن آمده است : «دشمنان اسلام كه در كشورهاي مختلف براي مبارزه و جنگ با اسلام گردهم آمدهاند همه اختلافهاي داخلي و خارجي خود را به كناري نهاده ميكوشند اسلام را نابود و به هر وسيله ممكن آشكار يا نهان، مسلمانان را ازآن باز دارند؛ آنها در اين باره با هم اتفاق نظر دارند و توافق كردهاند حال آنكه نه اعتقادات درستي دارند و نه از برادري ايماني صادقانهاي برخوردارند و نه كتاب آسماني برحقي دارند و نه پيامبر بزرگواري ـ كه به وي ايمان داشته باشند ـ آنها را به هم نزديك كرده است؛ وحدت آنها در دشمني و عداوتشان با اسلام است.» ؛ اين سخن از چند نظر بسيار خطرناك است : گوينده يا نويسنده آن روشن نكرده كه "دشمنان اسلام" كيانند كه خود باب تفسير و اظهارنظر را بر اساس فرهنگ و سطح علمي و حس انتقادي كسي كه در اين باره به تفسير يا اظهارنظر ميپردازد، بازميگردد؛ برخي نتيجهگيري ميكنند كه دشمن اسلام و مسلمانان، همه غرب يا [پيروان] ساير اديان يا [هواداران] نظريههاي مختلف غربي است و .... چه بسا از اين تفسيرها و اظهارنظرهاي گوناگون، درگيري پنهان و يا آشكاري ميان تمدنها و فرهنگها پديد آيد، آيا اين بدان معناست كه "تقريب مسلمانان" به معناي راندن از ديگري و دور شدن و دشمني با اوست؟
آيا اين بدان معناست كه راهبردهاي "تقريب" بيشتر جنبه دفاعي دارند و عليه دشمن توطئهگري كه آشكار و نهان مترصد آنهاست از خود دفاع ميكنند؟ آيا اين ديگران توطئه گر، تبديل به بهانهاي براي توجيه اشتباهات و جنبههاي منفي ما نشده و ما، كاستيهاي خود را در فراسوي آنان پنهان نميكنيم و شكستها و ناكاميها و ضعف برنامههاي خود را بدان نميآراييم؟ پذيرفتن اين حقيقت چندان ساده نيست زيرا "تقريب" در اغلب تجربههاي معاصر خود، گفتمان خود را بر اساس فرضيه توطئه بنا مينهد و همه حافظهها را براي آن بسيج ميكند و توده مخاطب را از پيامدها و نمودهاي آن برحذر ميدارد؛ اين نكته آشكارا در مقاله "عبدالعزيز بن عثمان التويجري" با عنوان : "التقريب : مفاهيمه و اهدافه" (تقريب : مفاهيم و اهداف آن) كه به هجدهمين كنفرانس وحدت اسلامي ارايه داد، بچشم ميخورد. او تأكيد كرده است :« نيروهاي دشمن به محاصره جهان اسلام روي آورده و در جهت تضعيف بنيان اين جهان و هرز دادن امكانات و هدر دادن تواناييهاي آن ميكوشند و آنرا به جهت عكس حركت پيش رونده تاريخ سوق ميدهند.» و چنين استدلال كرده است : «با اندكي دقت در اين تاريخ پر فراز و نشيب ميتوان دريافت كه چند عامل خارجي، اين درگيري را تشديد كرده و آتش دشمني و كينه را بر افروختهاند و تحت عناويني چون درگيري سني و شيعه، فتنهانگيزيها كردهاند.» و بر اين اساس توطئه همچنان پابرجاست و مادام كه مسلمانان دشمني مترصد دارند، اين توطئه از ميان نميرود، و چه بسا عبارت "تاريخ خود را تكرار ميكند" در زمان ما نيز صدق ميكند اينك نيز قدرتهاي باطل و سلطهگر و اشغالگر سرزمين و متجاوز به عقل و يكه تاز نابحق سرنوشت ملل، با تمام قوا ميكوشند فتنهانگيزي كنند و روح تفرقه و پراكندگي در ميان مسلمانان بپراكنند. با بهرهگيري از اين شواهد ، ميتوان برخي نشانهها و ويژگيهاي استراتژيهاي "تقريبي" پيشنهادي را از نظر گذراند؛ اين استراتژيها در پي نزديك ساختن ("تقريب") مسلمانان به يكديگر و مهربانتر شدن نسبت به همديگر از راه به ياري گرفتن حافظه تاريخي از جمله حافظه درگيري ميان كل اسلام و هم دشمنان به كمين نشسته در همه زمانهاست. اين برنامه راهبردي، ميتواند در فراخواني و بسيج تودههاي مردم و برانگيختن عواطف و احساسات ايشان در برابر برنامههاي "تقريبي" از جمله برنامه دفاع از امت، مفيد باشد ولي از سوي ديگر، مانع از تشخيص حقيقي بيماريها و مشكلات امت و نيز مانع از روشن شدن مشكلات "تقريب" و دشواريها ـ آنگونه كه در واقعيت تاريخي و آنچنانكه دست اندركاران تقريب با آن زندگي كردهاند ـ ميشود. ما وجود نقشههاي غربي براي تقسيم مسلمانان و به باد دادن ثروتها و منابع آنان و تبديلشان به بازارهاي بزرگ مصرف را نفي نميكنيم؛ اين امري كاملا بديهي است و منعكس كننده خوي انديشه سرمايهداري مبتني بر توسعه و بهرهكشي است؛ مجموعهاي از پژوهشگران، كتابها و مطالعات متعددي را به اين مسئله اختصاص دادهاند ولي بايد از تبديل كردن برنامههاي غرب به علت و سبب محوري عقبماندگيها و پراكندگيها و جهل خويش، احتراز جوييم. حال آنكه مسئله بسيار پيچيدهتر از اينهاست؛ جهل و پراكندگي و فاصلهگيريهاي ما از يكديگر و رفتارهاي ناشايست ما با همديگر همه و همه راه موفقيتهاي غرب در اجراي برنامه و تحقق راهبردهايش را هموار ساخته است؛ بر اين اساس حتما بايد جرأت و جسارت و شجاعت و انتقادپذيري بيشتري داشته باشيم و اعتراف كنيم كه مشكل، اساسا از خود ما و همواره با ماست. لذا بايد مسايل حل نشده در فرهنگ اسلامي خويش را حل كنيم و شالودههايي را كه اين فرهنگ بر آن پي ريزي شده، مورد تجديد نظر قرار دهيم و از : "فرهنگ كفر و ايمان" نه تنها به "فرهنگ خطا و درست" ـ آنچنانكه در هر دو استراتژي آمده است ـ بلكه رو به فرهنگ "در هر ابداعي، صوابي وجود دارد" روي آوريم و در همين جاست كه خود را در دوگانگي اختلاف و خلافي خواهيم ديد كه پيشينيان و معاصران را به يكسان، از پاي درآورده است.
۴ـ از استراتژيهاي خلاف به استراتژيهاي اختلاف استراتژي "تقريب مذاهب" و "ايسسكو" كوشيده است پديده اختلاف را محدود نشان دهد و در همان حال، نسخه اختلاف پسنديده را بپيچد. اين گرايشي كهنه و در عين حال جديد است چه شمار بزرگي از اصوليها و فقها و مفسران همواره از پديده اختلاف بيم داشته و نگراني و دغدغه هميشگي آنان كاهش اين اختلافها بوده است؛ در همين چارچوب، اين استراتژي در چارچوب آنچه به عنوان "بنيادهاي فكري و علمي تقريب" مطرح ساخته بر «پاكي و خلوص شريعت اسلامي و دور بودن منابع اصلي آن از اختلافهاي فكري متناقض با شالودههاي شريعت و عقيده» انگشت گذارده است و از گسترش "دايره اختلافها" ابراز نگراني كرده و براي پشتسر گذاردن اين بحران، پيشنهاد كرده كه فرمولهاي فكري براي انتقال مسايل خلافي از "چارچوب اصول" ـ كه اختلاف در مورد آنها به "كفر و ايمان" منجر ميشود ـ به "چارچوب فروع" و با در نظر گرفتن معيارهاي اختلافي خطا و صواب و به عنوان "عرصه اساسي تقريب" در نظر گرفته شود و در عين حال به وحدت كلمه و صف مسلمانان و كاستن از فاصله اختلافهاي مذهبي نيز فراخوانده است. ولي از سوي ديگر برآنست كه : «مفهوم عملي "تقريب" در اين استراتژي، هرگز به معناي لغو مذاهب يا اختلافها نيست.» اين سردرگمي و اضطراب در بعد تعيين استراتژي مناسب براي پرداختن به مسئله اختلاف قرائتهاي فكري و فقهي مسلمانان را در استراتژي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" نيز البته به صورتهاي ديگري مييابيم چه "ادريس هاني" بر عدم اصالت اختلاف در دوران اوليه اسلام و آنزمان كه "وجوه اتفاقي امّت بر اختلافهاي آن و همبستگيها و همپيوندهايش بر پراكندگي و تفرقههايش ميچربيد" [۳۶]، انگشت گذارده ولي از سوي ديگر به اهميت اختلافهاي علمي ميان مسلماناني كه توانستند : «مكتبهاي گوناگوني در همه رشتههاي علوم اسلامي تأسيس كنند.» اعتراف ميكند و اختلاف علمي را به دليل فراهم آوردن تنوع در ديدگاهها و اجتهادها، رحمت و باعث غناي انديشه و علوم اسلامي تلقي مينمايد. [۳۷] به رغم چيرگي فراخوانهاي مربوط به تبديل گفتمان "كفر و ايمان" به گفتمان "خطا و صواب" در عرصه اختلافهاي اجتهادي، شاهد كساني هستيم كه به فراتر از اين ميانديشند و معتقدند كه حقيقت داراي وجوه متعددي است و هر مجتهدي، در اجتهاد خود راه درستي ميرود و هيچ مجتهدي بر ديگري برتري ندارد؛ "هاني ادريس" به هنگام سخن راندن از دو انديشه اشعري و شيعي، "صدرالمتأهلين شيرازي" را صدايي كه بيانگر "درستي هر دوي اين نظريهها [شيعي و اشعري] است قلمداد ميكند زيرا معتقد است كه نوعي سازش ميان آنها برقرار كرده است. در تدوين برنامههاي استراتژي تقريب بايد بيهيچ ترديد و تشويشي، با قاطعيت عملي كنيم و بيهيچ تعارف و تصنع و تكلفي، اختلاف مطلق را پيريزي كنيم زيرا رحمت خداوندي، گنجايش همه خلق را دارد و حقيقت به هرگونه كه بيان شود و به آن نزديك شويم، يك كل است و متن ساختاري، در مالكيت مجازي همة مسلمانان و نيز ديگران است و همگان بيهيچ قيموميتي از سوي اوصيا و وساطتي از سوي واسطهها، حق تأويل و فهم و برداشت خود از آنرا دارند؛ ما به چه حق اجتهاد در فهم متون [ديني] را به "خطا" و "صواب" تقسيمبندي ميكنيم و به چه حق، اختلاف را در اين دوگانهاي (يعني خطا و صواب) كه همواره منعكس كننده مركزيت مذهبي و توهم در اختيار داشتن انحصاري حقيقت نسبت به ساير مسلمانان است، اسير ميگردانيم؟ ما در كتب و آثار گذشتگان، مطالبي در تأكيد بر اين گرايش يافتهايم حال آنكه نزد خود معاصران كمتر آنرا يافتهايم؛ در همين چارچوب، "بدرالدين الزركشي" صاحب "البرهان في علوم القرآن" در جاهاي متعددي كتاب خود بر قابليت قرآن نسبت به پذيرش همه تفسيرها و تأويلها انگشت گذارده و در پيشگفتار كتاب خود از زبان "سهل بن عبدالله" خاطرنشان ميسازد كه : «درك و فهم قرآن حد و مرزي ندارد.» زيرا در روند تفسير قرآن «اذهان متفاوتند و در نگاه به آن، چون مسابقه اسب سواري بر يكديگر پيشي ميگيرند.» اين بدان معني است كه مسئله اختلاف، اساسا مسئلهاي تأويلي (برداشتي) است كه ما را بر آن ميدارد كه بطور جدي به تدوين برنامه استراتژيك ريشهاي و انتقال از فرهنگ خلاف يعني بحث و جدل و مناقشه در دلايل، به فرهنگ جايگزيني مبتني بر اختلاف و پاسداري و عدم هراس از آن، بينديشيم؛ اين فرهنگ با ذهنيت "خطا و صواب" و قيمومت و نفي حقيقت از مخالفين ديني، دمساز نيست و به اين معناست كه اختلاف، تبديل به رحمت الهي براي خلق و پيروزي همزمان شريعت و انسان ميشود و انعكاسي طبيعي از پيشنيازهاي تاريخ و نيازهاي آن ميگردد. ۵ ـ از استراتژيهاي تاريخي به استراتژيهاي مدرن در هر دو "استراتژي"، چيرگي پيش درآمد تاريخي، توجه ما را بخود جلب ميكند. استراتژي "تقريب" غالبا از "به نگري آينده" (استشراف) و سخن از آنچه مورد نظر است، به بازگويي اخبار پيشينيان و داستانها و اختلافها و عدالت ايشان، تبديل گرديد. در يك چارچوب راهبردي، ميتوان نگاهي گذرا و كوتاه در اين باره را پذيرفت ولي اينكه همه كار تبديل به بازخواني گذشتههاي دور و جستجوي راه حل از نظر پيشينيان گردد با برداشت استراتژيك از مسئله، همخواني ندارد؛ شايسته يادآوري است كه استراتژي "ايسسكو"، تأكيد بسيار زيادي بر مدخل تاريخي كرده بگونهاي كه بخش اعظم كتاب به اين جنبه از مسئله اختصاص يافته و برخي مقالات ارايه شده به هجدهمين "كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي" نيز بر اين مدخل، انگشت گذاردهاند و از جمله مثلا: "عبدالكريم بيآزار شيرازي" از "تاريخ تشكيل مذاهب اسلامي و علل اختلاف فقها" و " آية الله محمد واعظ زاده خراساني " از "تقريب مذاهب اسلامي در پرتو كتاب و سنت و اجتهاد و همه جانبه" سخن گفتهاند.
در آغاز اين بحث روشن ساختيم كه استراتژي، اساساً به آينده ميانديشد و گذشته، تنها لحظه گذرايي است كه بايد از آن درس گرفت و عبرت آموخت و حال (اكنون) نيز لحظه رهسپاري به آينده و شالودهاي براي بناي اهداف خود بر آنست و بر اين اساس، كسي كه در پي تدوين برنامهاي استراتژيك است حتما بايد از اسارتهاي گذشته عبور كرده باشد و حال را نيز با ديدگاههاي آيندهنگرانه و نگرشهاي استراتژيك خود، پشت سربگذارند؛ بدين ترتيب، ميتواند از استراتژيهاي تاريخ و باقي ماندن در گذشته و گريستن بر ويرانههاي آن انتقال، و به استراتژيهاي مدرن و معاصري كه توسعه را تحقق بخشند و دشواريها و موانعي را كه بر سر راه تقريب وجود داشته و دارد، از ميان بردارند، سخن بگويد.
براي اينكه "استراتژيهاي تقريب " نقشي در مدرن ساختن عقل اسلامي ايفا كند حتما بايد واقعيتها و دلمشغوليهاي حقيقي انسان، چشم بگشايد و پيوندها و همپيونديهاي اسلامي ـ اسلامي را در چارچوب دغدغه كليتري متعلق به انسان، رقم زند لذا شگفت نيست كه در بيانيه پاياني هجدهمين كنفرانس بين المللي وحدت اسلامي، بندي مربوط به "تشويق گفتگوي تمدنها و پيروان اديان" وارد شده و بدين معناست كه "تقريب " از نظر پيشگامان آن از دغدغههاي انسان مسلمان فراتر ميرود و دغدغه بشريت را نيز در برميگيرد، گفتگوي با خود را نميتوان از گفتگوي با ديگران جدا ساخت و احترام به مواضع و انديشهها و شعارهاي ديگران نيز، مسلمانان را در برميگيرد؛ كسي كه ادبيات تجربي "دارالتقريب" (قاهره) را از نظر بگذراند ميتواند اين گرايش و سمت و سو را نيز ملاحظه كند .
۶ـ از استراتژيهاي نهادي به استراتژيهاي ساختاري برخي منتقدان برآنند كه ضعف جنبش "تقريبي" معاصر، در انزواجويي و فاصله گرفتن آن از دغدغههاي مردم و دلنگرانيهاي روزمره آنان، نهفته است؛ اين جنبش در بهترين حالتها، ميزگردهايي است كه اينجا و آنجا برگزار ميشود يا كتابهايي است كه تنها در دسترس نخبهاي از روشنفكران است و همه گروههاي مسلمانان به آنها دسترسي ندارند؛ اين نظر، به نوعي بيانگر بحراني است كه همه استراتژيهاي "تقريب" از آن رنج ميبرند زيرا نميتوانند فراتر از "استراتژيهاي نهادي" فراتر روند و به "استراتژي ساختاري" يعني استراتژيهايي شامل همه عناصر جامعه با هر گروه دغدغه و تخصص و جنس و موقعيت اجتماعي، برسند .
در همين چارچوب، مي توان مجموعه فرعي مرتبط با فرهنگ "تقريب" را مطرح ساخت؛ مراد از فرهنگ تقريب، انتقال از "تقريب" بمثابه موضوع گفتگويي كه در كنفرانسها و ميزگردها مطرح ميشود يا به صورت كتاب يا مقالهاي در يك كتاب يا جمله به چاپ رسد، به كنشي فرهنگي كه كودك از بدو پرورش آنرا كسب ميكند و در مدرسه و در دانشگاه و محيط كار همراه ميباشد و در فعاليتهاي عملي، ابدالي و اجتماعياش حضور مييابد و بدين ترتيب، بخشي از شخصيت وي ميگردد؛ بر اين اساس، احترام به مخالفان مذهبي يا فكري بجاي برخوردي تكلف آميز و تصنّعي كه امروزه در ميان بسياري از مردم مشاهده ميكنيم ـ تبديل به رفتار خود انگيخته و عادي همگان ميگردد.
امتياز نهادهاي تقريبي، از جمله "اسيسكو" و "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي"، اساساً در ساماندهي ميزگردها و سمينارها و انتشار كتب و مجلات است و اينها همه، كارهاي سودمندي است ولي البته كافي نيست؛ اگر كتابي خوانده شود يا ميزگرد و كنفرانس، تنها منحصر به سالنهاي نشستهاي آن باشد، چه سودي دارد؟ اگر بگوييم پژوهشگران عرصه "تقريب مذاهب اسلامي" در سرتاسر جهان اسلام براي دستيابي به ادبيات "تقريبي" در تجربههاي گوناگون خود با دشواري هاي زيادي روبرو هستند و دستيابي به برخي از اين تجربهها، مستلزم رنج و سفر و كوشش و تلاش و صرف مال بسياري است سخن گزافي نگفتهايم . لذا پيشنهاد ميكنيم برنامه استراتژيك مطلوب براي رويارويي با چالشهاي مربوط به "تقريب"، برنامههايي كاملاً ساختاري باشد و به همه گروهها و همه عرصهها بينديشد و بدنبال سادهترين راهها براي رساندن فرهنگ و ديدگاه "تقريب" به همه علاقمندان و مرتبطان با موضوع برآيد.
۷ـ از استراتژيهاي علمايي به استراتژي كارشناسان در حين مطالعه اين دو استراتژي، با چندين پرسش روبرو شدهايم از جمله اينكه : تدوين كنندگان اين يا آن استراتژي، كيستند و آيا صلاحيت اينكار را دارند ؟ و قاعدتاً چه كسي بايد در تدوين برنامههاي استراتژيك، همكاري داشته باشد ؟ آيا اين كار تنها منحصر به علماي ديني و پژوهشگران عرصه انديشه اسلامي است يا فراتر از اينان را بايد در برگيرد و شامل تخصصهاي متعددي در زمينههاي گوناگون ميگردد؟ آيا ميتوان نتيجه گرفت كه تدوين كنندگان استراتژيهاي گذشته را بايد با گروه تازهاي از دستاندركاران تدوين راهبردهاي همپيوندي و ارتباط و آشنايي، تبديل كرد؟
پاسخ به اين پرسشها و پرسش هاي ديگري كه فرصت مطرح ساختن آنها نيست، بر اساس سند "استراتژي تقريب مذاهب اسلامي" صادره از سوي "سازمان اسلامي تربيت، علوم و فرهنگ" "ايسسكو" تحقق پذير نيست زيرا ما شناختي از تدوين كنندگان آن نداريم و با اينكه كوشيديم از طريق تماس با سازمان "اسيسكو" پاسخي دريافت كنيم، هيچ پاسخي نشنيديم ولي با توجه به آنچه مطرح شد و نيز با توجه به محتوايي كه در اين استراتژي ارائه شده ميتوان نتيجه گرفت كه تدوين كنندگان آن از علماي ديني و پژوهشگران عرصههاي اسلامياند ،چه اثري از كارشناسان "استراتژي" و مطالعات آيندهنگرانه و جامعهشناسي و آمار روانشناسان و مردم شناسان و اقتصاددانان و علماي سياست و روابط بين الملل، در آن نيافتيم؛ همچنانكه از پشتوانه زباني يا مكانيسمهاي تحليل گفتماني نيز در آن احساس نشد و اين كاستيها كارايي استراتژي را بسيار ضعيف ساخته و آنرا از سياق تاريخي ـ جهاني خود تهي كرده است.
و از آنجا كه صداي علما و اسلام شناسان بر استراتژي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" چيره و مسلط است در اين استراتژي نيز صداهاي شاخصي را مييابيم از جمله نوشته آيت الله شيخ "محمد علي تسخيري" كه تمام كوشش خود را بكار برده تا مسئله را از ديدگاه سنتي مورد بحث و بررسي قرار ندهد لذا ويژگيهاي فني استراتژي را بدرستي در نظر گرفته و از عناصر و شالودهها و سياستهاي ممكن براي تحقق اهداف آن، سخن گفته است؛ بنظر ميرسد آية الله "محمد علي تسخيري" از ساير علوم و معارف بهره گرفت و از مرجعيتي فراتر از مرجعيت علماي ديني، سود جسته است. اين گرايش سودمند است هرچند بسيار محدود است و تنها شمار اندكي از پژوهشگران و ارائه دهندگان مقالات جمله "رسالة التقريب" را در بر ميگيرد.
در اين مورد ميتوان از دو مثال ياد كرد؛ مثال نخست مقاله "محمد رضا رضوان طلب" با عنوان " استراتژي تقريب مذاهب اسلامي " است كه در آن به مفهوم استراتژي آنچنانكه در فرهنگ غرب و با برداشت از چندين رشته دانش، تجلي پيدا كرده، پرداخته است و وجوه بهره گيري از نظريات استراتژيك موجود در آن، روشن شده است؛ مثال دوم، مقاله "عزت جرادات" با عنوان : "به سوي همه جانبگي در فعاليتهاي آموزشي اسلامي : چشم اندازهاي آينده "در بخش پژوهشها و مقالات، است كه در آن كوشيده تا برخوردي استراتژيك به مسئله آموزش داشته باشد و از مهمترين برنامههاي عربي و اسلامي در اين عرصه بهره گيرد.
مشخص كردن طرفهاي مؤثر و بهرهگير ي از برنامههاي استراتژيكي كه قرار است تحقق يابد و به مورد اجرا گذارده شود، امر بسيار مهمي است زيرا عمل استراتژيك مورد نظر را مؤثرتر و واقعگرايانهتر ميسازد لذا حتماً بايد از كليگويي اجتناب ورزيم و بي هيچ ايما و تلميحي، به صراحت از "گفتمان استراتژيك" ياد كنيم؛ سخن سند ايسيسكو" در فصل چهارم آن با عنوان : "عرصههاي تقريب مذاهب " درباره اهميت ديدارهاي فكري و علمي ميان سران انديشه و علما و انديشمندان و فقها شرعي، ما را بر آن ميدارد تا بپرسيم: منظوراز علما و فقها و انديشمندان و سران انديشه و نظر، چيست؟ و ميان اين عناوين مختلف، چه تفاوتي وجود دارد؟ و آيا "تقريب" تنها براي اين گروهها اهميت دارد يا از اينان فراتر ميرود و دانشگاهيان و ادبا و اهالي تئاتر و سينما و رسانه و موسيقي دانان و دستاندركاران جمعيتها و انجمنها و سازمانهاي دولتي و غير دولتي و مردان تعليم و تربيت و كارشناسان آموزش و ارتباطات و فنآوري و دستاندركاران آمار و فعاليتهاي ميداني و ديگر عرصههاي مفيدي كه به دليل اختصار نميتوان از آنها ياد كرد را هم دربرميگيرد؟
ميبينيم كه آنچه از فيلمهاي سينمايي يا شب نشينيهاي موسيقي در برخي كشورهاي اسلامي به نمايش درميآيد، آنقدر در تحقّق "تقريب مذاهب اسلامي" مؤثر است كه دايرة المعارفهاي فقهي يا شمار زيادي از مجلات تفسير، از تحقّق آن عاجزند؛ درهمين چارچوب و به عنوان مثال ميتوان از برگزاري برخي كنسرتهاي موسيقي ايراني و نمايشگاههاي ايراني كه به صورت فصلي در "تونس" برگزار ميشود و از سوي همه گروههاي مردم به صورت چشمگيري از آن استقبال ميشود و بطور خيلي جدّي برنامههاي آنرا دنبال ميكنند و با آنها ارتباط برقرار مينمايند، ياد كرد. آيا اينكار ،"تقريب" و پيوند و آشنا شدن، نيست؟ آيا فقه "تقريب" يا تقريب فقها توانسته آنچه را از راه خلاقيت در اين عرصه تحقق بخشيده است، تحقّق بخشد؟ ما چيزي از ارزش اين طرح يا برنامه در عرصههاي معرفتي، نميكاهيم ولي تأكيد ميكنيم كه هر عرصهاي پيشگامان و طرفداران خود را دارد و تدوين كنندگان برنامههاي استراتژيك مربوط به "تقريب" بايد به نيازهاي بخشهاي گوناگون جامعه توجه كنند و در تجلّي بخشيدن به تصورات استراتژيك خود و پيگيري آنها، كارشناسان مربوط به هر كدام از رشتههاي مختلف دانش و هنر را شركت دهند تا به طور خيلي جدّي و بي هيچ ترديدي، از راهبردهاي علمايي به راهبردهاي كارشناسي منتقل شويم.
در پايان اين بحث اين نتيجه گيري را بعمل ميآوريم كه دو استراتژي (راهبرد) "ايسسكو" و "مجمع جهاني" ابتكارهاي بسيار خوبي در تبديل "تقريب" از صرفاً دغدغهها و انديشههاي پراكنده به ديدگاهي تابع يك تصور استراتژيك بشمار ميروند و سرآغازي براي سخن گفتن از برنامههاي استراتژيك هستند كه چالشهاي معاصر انها را تحميل ميكنند ولي اين دو تجربه، بركنار از كاستيهايي نيستند كه جز با برطرف ساختن و تلاش براي پشت سرگذاردن آنها، نمي توان از پيشرفت در عرصه "تقريب" سخن بميان آورد؛ بر اين اساس ما از هرگونه تعارفي اجتناب كرديم و از ابزار انتقاد سازندهاي كه با آن كارها بسامان ميشود و روند فعاليتها پيگير و موثر ميگردد، بهره گرفتيم. پايان قسمت اول