برنامهاي راهبردي مورد نياز براي رويارويي با چالشها(2)
علي بن مبارك پژوهشگر ومتفكر اسلامي تونس
پيشگامان "تقريب" از همان آغاز به اهميت تأثير آموزش و پرورش بر "تقريب" و "چندگونگي" و "اختلاف" و "گفتگو" پي بردند و بر اصلاح آموزش و روشهاي آن و بويژه روش آموزشهاي ديني، انگشت گذاردند.
اشتراک گذاری :
مقدمه:درقسمت اول نويسنده به راهبردهاي "تقريب" بمثابه مادهاي معرفتي ـ فرهنگي سودمند در تبيين پيش نيازها و چالشهاي"تقريب" ميپردازد و دو سند مهم و عمدهاي را كه هر دو با عنوان : "استراتژي تقريب مذاهب اسلامي" مطرح شدهاند مورد بحث و بررسي و نقد قرار ميدهد. او كوشيده است تا به پرسشهايي كه در ذهن هر پژوهشگري در مورد دو "استراتژي" "ايسسكو" و "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" و ديگر استراتژيهاي اعلام شده در اينجا و آنجا در عرصههاي متعدد مربوط به "تقريب" با آنها روبرو ميشود، پاسخ گويد. نويسنده سپس استراتژيهاي گسسته تا استراتژيهاي پيوسته در راستاي ايجاد حافظه "تقريبي" را به مباحث زير تقسيم نموده وتوضيح داده است: * از استراتژيهاي دفاع تا استراتژيهاي روشنگري. * از استراتژيهاي خلاف تا استراتژيهاي اختلاف. * از استراتژيهاي تاريخي تا استراتژيهاي مدرن. * از استراتژيهاي نهادي تا استراتژيهاي ساختاري. * از استراتژيهاي علمايي تا استراتژيهاي كارشناسان.
دراين بخش به جايگاه آموزش و رسانه و نقش آنها در راهبرد تقريب با بهره گيري از عقلانيت، نقد و نوگرايي، استفاده ازفناوري و تكنولوژي در آموزش، و يافتن زمينه هاي ديگر تقريب مثل هنر و ميراث تاريخي و...... جايگاه پژوهش هاي علمي و شناخت پيش نيازها در راستاي استراتژي تقريب،يافتن و ارائه راهكار براي چالشها؛ ايجاد تخصصهاي پژوهشي، ايجاد بانك اطلاعاتي، گشايش فضاي مجازي براي ارتباط بيشتر درجهت تقريب و..... وبالاخره برنامه هاي راهبردي مربوط به رسانهها، دشواريها و چشماندازها را مورد بررسي قرار ميدهيم.
دوم: جايگاه آموزش و پژوهش در رسانهها در برنامههاي راهبردي "تقريب" اگر "آموزش " و "پژوهش " و "رسانهها" را از جمله مهمترين ابزارهايي بدانيم كه ميتوانند ما را در "تقريب" مسلمانان يا پراكنده ساختن و دوري آنها از يكديگر، ياريمان كنند، سخني به گزاف نگفتهايم. اين ابزارهاي سهگانه چنان در يكديگر تنيدهاند كه همديگر را كامل ميكنند و مجموعه آنها وضع تمدني جهان اسلام و بحران در نهادهاي آنرا انعكاس ميدهند .
۱ـ پيش نيازهاي آموزش : از استراتژيهاي آموزشي به استراتژيهاي فراگير پيشگامان "تقريب" از همان آغاز به اهميت تأثير آموزش و پرورش بر "تقريب" و "چندگونگي" و "اختلاف" و "گفتگو" پي بردند و بر اصلاح آموزش و روشهاي آن و بويژه روش آموزشهاي ديني، انگشت گذاردند. در چارچوب بحث در برنامههاي استراتژيك مربوط به "تقريب" نميتوان اين پيش درآمد اساسي را ناديده گرفت، اگرچه استراتژي "مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي" در بيانيه پاياني خود صادره از سوي هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي تنها به اشارهاي در اين زمينه بسنده كرده، استراتژي "ايسسكو" كوشيده تا به نحو عميقتري وارد اين عرصه تربيتي شود.
بيانيه پاياني هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي در برخي بندهاي خود بر ضرورت توجه به آموزش عالي به عنوان اساس كار تأكيد كرده و به "ارتباط تنگاتنگ و همه جانبه ميان نهادهاي آموزشي و بويژه توجه به "مطالعات آيندهنگرانه بلندمدت براي روشن ساختن مسير حركت امت" فراخوانده است اين اشارههاي گذرا، انعكاسي در مقالات ارايه شده به كنفرانس داشت و در همين چارچوب، "ادريس هاني" درمقاله خود با عنوان : "المواسعة والمسامحة؛ آليتان في تدبير الخلاف من اجل استراتيجيا للتقريب بين المذاهب الاسلاميه" (توسعه و تسامح : دو ابزار در مديريت اختلافها، در راستاي استراتژي تقريب مذاهب اسلامي) به توجه هرچه بيشتر به برنامههاي آموزشي و "اصلاح و روز آمدي آموزشهاي اسلامي در جهان اسلام با نيازهاي تقريب مذاهب" فراخواند كه از نظر وي "مستند به فناوريهاي پيشرفته پرورشي يعني تدريس واحد درسي نزديك مسلمانان" در كنار مطالعات مقايسهاي مذاهب اسلامي است.
همچنانكه ملاحظه ميشود "ادريس هاني" در طرح خود بر آموزش عالي ديني انگشت گذارده ولي دغدغة "تقريب" فراتر از آموزش عالي است و منحصر به مرزهاي مؤسسات آموزش ديني و برنامههاي آن هم نميشود و همه سطوح آموزش و عرصههاي گوناگون معرفتي آنرا دربرميگيرد؛ كودك از آغاز پرورش و رشد خود، تحت تأثير محيط خانوادگي و سپس دبستاني و دبيرستاني قرار ميگيرد و اگر از همين مراحل، ادب گوش فرا دادن به ديگران و خوشصحبتي با طرف گفتگوي خود و عدم تعصب نسبت به نظر خود و بهرهگيري از نظرات ديگران را ـ در صورت مفيد بودن ـ فرا نگيرد، در مراحل پيشرفتهتر آموزشي به دشواري ميتواند اين ارزشهاي اساسي وانساني را در ارتباط با ديگران و همزيستي با ايشان، بكار بندد؛ بر اين اساس حتما بايد همه برنامههاي آموزشي از مراحل نخستين تا مراحل بعدي مورد تجديدنظر قرار گيرند و "فرهنگ گفتگو" به عنوان بخش جدايي ناپذير شكل گيري معرفتي و رفتاري و فرهنگي و روشمندي وي، در نظر گرفته شوند.
در اين پيوند،شيخ "محمدمهدي تسخيري" در مقاله خود "المحاور الاستراتيجية للتقريب" (محورهاي استراتژيك تقريب) بر اين مسئله انگشت گذارده و معتقد است كه بعد "تقريبي" بايد بر تمامي مراحل آموزش از ابتدايي گرفته تا آموزشهاي عالي سايه افكند. در همين چارچوب، استراتژي "ايسسكو" نيز با "عطف توجه به دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و مدارس هم يكجا و هم بطور مجزا كه در آنها "انديشه نونهالان ساخته ميشود و ذهن و درك نسلها شكل ميگيرد" ، فراخوانده است. بيان اين نكته، آشكارا منعكس كننده آگاهي دستاندركاران سازمان ["ايسسكو"] نسبت به اهميت مسئله آموزش و نقش آن در تحقق همپيوندي و ارتباط يا دوري و فاصلهگيري مسلمانان ـ بسته به چند و چون برنامهها و اهداف مرتبط به آنها ـ است؛ اين سازمان پيشنهاد كرده كه هيئتي كه به لحاظ سازماني و اداري تابع "ايسسكو" باشد به مسايل "تقريب" در مراكز تجمع مسلمانان بپردازد و در اين راستا مجموعهاي از وظايف مرتبط با آموزش را زير نظر خود قرار دهد.
ازجمله اين وظايف عبارتند از : ـ "گنجاندن واحد درسي (فرهنگ تقريب مذاهب اسلامي) در همه برنامههاي مراحل آموزشي" ـ فراخواندن دانشكدهها و دانشگاههاي اسلامي به بهبود و توسعه برنامههاي درسي و گشايش چشماندازهاي معرفتي جديد به صورت گسترش توسعه مطالعات عالي اسلامي در چارچوب "تقريب". با دقت در اين دو پيشنهاد، ميتوان نتيجه گرفت كه "ايسسكو" طي اين استراتژي كوشيده تا توجه دستاندركاران و تصميم گيرندگان عرصههاي آموزش و پرورش را نسبت به اهميت در نظرگرفتن درس "فرهنگ تقريب مذاهب اسلامي" در مراحل مختلف آموزشي، جلب كند ولي ما تصور تربيتي دقيق و شكل گرفتهاي كه چارچوب اين پيشنهاد را مشخص سازد نميبينيم. مثلا به لحاظ پرورشي، منظور از واحد درسي "فرهنگ تقريب" چيست؟
آيا ماده درسي مستقلي است كه براي تدريس آن، نوع خاصي از مدرسان نياز است يا بايد به عنوان زيرشاخه درسهاي ديگري از جمله "تربيت اسلامي"، "عربي" يا "تاريخ" و ... در نظر گرفته شود؟ آيا در ميان مدرسان كسي قادر به تدريس اين ماده هست و آيا "كسي كه خود چيزي ندارد ميتواند آنرا بدهد"؟
آيا مدرّس يا دبير مربوطه، طي مراحل دانشگاهياش، درسهاي "تقريبي" فراگرفته تا در ايفاي وظيفه محوله يارياش كند؟ آيا ميتوان براي سنين مختلف و مقاطع تحصيلي گوناگون، يك محتواي "تقريبي" را تدريس كرد؟ شالودههاي ترتيبي و پداگوژيكي كه بايد در نظر گرفت، كدام است؟ آيا در ميان كشورهاي اسلامي كشوري اقدام به پياده كردن پيشنهادي كه اينك حدود پنج سال از مطرح شدن آن سپري شده، كرده است؟ و آيا پياده كردن آن عملي است؟
پرسشهاي مربوط به اين پيشنهاد فراوانند و در اين عرصه فشرده تحليلي، نميتوان همه آنها را مطرح ساخت. خود سازمان "ايسسكو" به عنوان متولي مسايل آموزش در جهان اسلام بايد توجه بيشتري به اين مسايل و اقدام به پژوهشهاي ميداني در كشورهاي مختلف اسلامي ميكرد و پرسشنامههايي را در ميان آموزش ديدگان و آموزش دهندگان و دست اندركاران اين امر پخش ميكرد تا ميزان امكان اجراي آنرا ارزيابي كند و دشواريهاي موجود در اين راه را لمس نمايد؛ ما نميدانيم "استراتژي بهبود و توسعه تربيت در كشورهاي اسلامي" تا چه حد اين جنبه "تقريبي" را لحاظ كرده است؟ و آيا "استراتژي توسعه و بهبود آموزشهاي دانشگاهي در جهان اسلام" اين گزينه تربيتي را در اولويتهاي خود منظور كرده است؟
ما مجددا "استراتژي توسعه و بهبود آموزشهاي دانشگاهي در جهان اسلام" را از نظر گذرانديم ولي يادي از "استراتژي تقريب" و سخني درباره آموزش "فرهنگ تقريب" در نهادهاي آموزش عالي در آن نيافتيم و جز سخن بسيار ساده و گذرايي درباره اهميت گفتگوي اديان و تمدنها، چيزي در آن نديديم؛ اين امر ما را به ترديد در جدي بودن طرح "ايسسكو" در امر آموزش "فرهنگ تقريب" سوق ميدهد و اينكه آيا "فرهنگ تقريب"، مادهاي درسي است كه ميتوان آنرا تدريس كرد يا رفتاري فرهنگي و ديدگاهي تمدني و درجهاي آگاهي است كه قاعدتا بايد در مراحل گوناگون زندگي انسانهاي مختلف در دورههاي آموزش، تدريس، سخن گفتن، شنيدن، خواندن و تأليف و... همراه آنان باشد؛ "فرهنگ تقريب" يك كل غير قابل تجزيه است و بسيار ستمكاري است اگر با "فرهنگ تقريب" به عنوان فرهنگ گفتگو، "تعدد" و "اختلاف"، اين گونه سطحي برخورد كنيم.
بطور اتفاقي، فرصتي دست داد تا در كلاس درس "فرهنگ تقريب" در "دانشگاه مذاهب اسلامي" در "تهران" حضور يابم و با استاد مدرّس و نيز اساتيد ديگري كه مرتبط با موضوع بودند، گفتگويي انجام دهم؛ در پي اين گفتگوها، متوجه اين نكته شدم كه اين عرصه معرفتي ـ تربيتي، همچنان به لحاظ شالودهها، خاستگاهها و محتويات تربيتي و برنامههاي مربوطه و اهداف مورد نظر از تدريس و نيز ميزان همكاري دانشجو در شكلدهي به اين فرهنگ و پيادهسازي آن در بعد گفتگو با ديگران، ابهام وجود دارد؛ در اين مورد ميتوان پرسيد كه آيا تدريس "فرهنگ تقريب"، به معناي مقايسه مجموعههاي فقهي و اصولي و تفسيري و حديثي مختلف با يكديگر و استخراج نقاط مشترك آنهاست؟ آيا تدريس اين ماده درسي "فرهنگ تقريب"، به معناي تاريخنگاري جنبشهاي اصلاح ديني و بويژه جنبش "تقريب" است؟
آيا "فرهنگ تقريب" به معناي پژوهش در اختلاف ميان مجموعههاي متعدد اسلامي و بررسي امكانات كاستن از اين اختلافها است يا برعكس به معناي نگاه زيباشناختي به "اختلاف" و توجه به ظرافت "تعدد" و كارآمدي تنوّع در ديدگاهها و مواضع است؟ آيا به معناي همه اينهاست يا چيزهاي ديگري است كه از آن ياد نكرديم؟
در اين فرصت كوتاه تجزيه و تحليل، پاسخ به اين مسئله و ارايه تصوري از اين عرصه معرفتي، كار دشواري است و مستلزم همت بلند و كوششهاي سترگ در چارچوب نهادهاي علمي تخصصي است و "سازمان اسلامي تربيت، علوم و فرهنگ" (ايسسكو) به حكم وظايفي كه بر دوش آن گذارده شده ميتواند عهدهدار اين امر گردد مشروط بر اينكه از كارشناسان چند تخصصه از جمله : متخصص در علوم تربيتي، مهندسي سازماني، علوم ارتباطات و اتصال، روانشناسي، علوم اجتماعي و علوم مرتبط با جريانات فكري و مطالعات مقايسهاي پديدههاي ديني و تمدني و كارشناسان حقوقي و حقوق بشر، زبان، ترجمه و غيره بهرهگيري نمايد.
ما در چارچوب برنامههاي استراتژيك مربوط به آموزش و كاركردهاي آن در هم پيوندهاي سازنده و متعادل بشري، نيازمند ژرفا بخشيدن به ديدگاهها و اجتناب از نتيجهگيريهاي شتابزده و ارايه پروژههاي راهبردي وغير تنگنظرانه هستيم؛ امروزه شمار بزرگي از پژوهشگران به اين خلاء استراتژيك در عرصه تعليم و تربيت پي بردهاند، از جمله "كمال حسني بيومي" يكي از پژوهشگران عرصه "راهبردهاي آموزشي" در كتاب خود : «تحليل سياستهاي تربيتي و برنامهريزي آموزشي : مفاهيم پيش درآمدها و موارد اجرايي» به كسب مجموعهاي از مهارتها و روشمنديها از سوي انسان عرب با هر تخصصّي پرداخته تا او را در تحليل سياستهاي عمومي بطور كلي و سياستهاي تربيتي و برنامهريزيهاي آموزشي بطور خاص، ياري رساند و مجموعه ابزارهايي در اختيارش گذارند تا بتواند عرصههاي پرورشي را زير نظر داشته و برنامههاي استراتژيك مناسبي براي آنها ارايه نمايد.
در پايان اين مبحث به اين نتيجه ميرسيم كه "فرهنگ تقريب" و "گفتگو با ديگران"، از نخستين مراحل زندگي افراد قابل كسب است و تجربههاي اجتماعي و "شرايط آموزشي اجتماعي" كه از سر ميگذرانند، اين فرهنگ و ويژگي را صيقل ميبخشند و رشد ميدهند؛ بر اين پايه ما در تدوين راهبردهاي آموزشي، ناگزير بايد بر تواناييهاي ذاتي "آموزنده" نيز حساب كنيم.
يعني پس از آموزش و پرورش انديشه نقدگرايانه، تجزيه و تحليلهاي عقلاني و احترام به ديدگاههاي ديگران و عدم اعمال قيمومت و فروتني علمي، قادر به تشخيص نظرات و ديدگاههاي سره از ناسره باشد؛ بدين ترتيب، حتما بايد فن شنيدن و مديريت صحيح گفتمان و سخن و گفتگوي اجتماعي و نحوه تحليل گفتمان از هر نوعي، و نيز درك ابعاد و زمينهها و شناخت نقاط ضعفها را به آموزندگان و آموزش ديدگان به يكسان آموزش دهد.
* انتقال از روش تلقين به مقابله : ما حتما بايد منظومههاي آموزشي خود را از ديكته كردن سخنرانيها و القاي يكجانبه به دانشآموختگان، آزاد سازيم و در برابر، عرصه را براي دانشآموختگان همه رشتهها براي تبادل نظر و نقد و شنيدن همه ديدگاهها و ارزيابي علمي و سازنده آنها، باز گذاريم.
* "فرهنگ تقريب" با توجه به زمينه هاي ديگر؛ تنها ويژه علوم ديني نيست و چه بسا، پياده كردن آن در ساير رشتهها، كارآمدتر و سادهتر هم باشد؛ به نظر ما تقسيم بندي سنتي دروس و واحدهاي درسي به درسهاي اصلي و فرعي و حاشيهاي (مهاد و كهاد)، چندان پاسخگوي چالشهاي "فرهنگ تقريب" نيست؛ بر اين اساس حتما بايد توجه بيشتري به موارد حاشيهاي از جمله : موسيقي، تئاتر و هنرهاي تجسّمي به عمل آيد، در برخي مجموعههاي آموزشي ـ پرورشي، واحدهاي درسي از قلم افتادهاي وجود دارد كه در برنامه "فرهنگ گفتگو و تعدد و گشودگي در برابر ديگران" مفيد هستند و يك دانشجو در كشور اسلامي معيني ميتواند با آثار هنري و تجسّمي يا قطعههاي موسيقي يا هنرهاي ديگري متعلق به ملل اسلامي ارتباط برقرار كند ، با زبانها و عادات مغاير با زبان و عادات خود و حتي مغاير با وابستگيهاي مذهبي و فكري خويش، آشنا شود و به رغم اين مغايرتها، چنان احساس نزديكي نمايد، كه چه بسا در جنبههاي ديني و فقهي نميتوانست برقرار كند.
* "فرهنگ تقريب" و تحجر؛ درشكلدهي به حضور عقل انتقادي، ضروري است و هيچ انديشه اسلامي بدون برخورداري از ابزارهاي تحليل عقلي و فراگيري انتقاد سازنده و تأليف [به معناي گردآوري و انسجام بخشي]، قادر به رشد و پيشرفت نيست ولي مشكل آنجاست كه برخي منظومههاي تربيتي ـ اسلامي هنوز هم انديشه عقلاني ـ انتقادي را رد ميكنند و مانع از تدريس فلسفه و انديشه آزاد ميشوند و بر ساخت و بناي مغزهاي بينوايي كه جز نقل و روايت و تعصبها و تحجرهاي ناشي از آن چيزي در چنته ندارند، اصرار ميورزند.
* انقلاب فناوري نوين در عرصه اطلاعات و ارتباطات و آموزش؛ پرسشهاي متعددي مطرح ساخته كه تدوين كنندگان برنامههاي راهبردي آموزشي بايد به آنها توجه كنند، اين پرسشها به ميزان بهرهگيري از اين فناوريها در ارتباطات سازنده فكري و فرهنگي و نيز در مبادلة نظر و همكاري و همياري ميان افراد يك دين و ملت، مربوط ميگردد. امروزه، ناظران تربيتي شاهد كم كاريها و اهمال در اين جنبهها و در بهترين حالات برخورد تكلف آميز و از سر تعارف با آن هستند.
۲ـ برنامههاي استراتژيك و پيشنيازهاي پژوهشهاي علمي استراتژي "ايسسكو" آنجا كه اقدامات عملي ضروري براي اجراي "استراتژي تقريب" را برشمرده بر«تشويق همكاريهاي اسلامي و مبادله مدرسان و پژوهشگران و مشاركت در سمت و سودهي به مطالعات علمي و پژوهشي» انگشت گذارده است، كه خود منعكس كننده آگاهي به خطرات نبود چنين همكاري و پيامدهاي بستن درها در برابر پژوهشگران از جمله ضعف شديد [مباني علمي] پژوهشها و عدم پاسخگويي آنها به چالشهاي فرهنگ اسلامي و پيشنيازهاي آن است.
در چارچوب از ميان برداشتن موانع و رفع دشواريهاي مربوط به اختلافهاي ميان مسلمانان، استراتژي ياد شده از جمله : «تشويق پژوهشهاي علمي و كوشش در تبديل آن به وضعي كه پاسخگوي نيازهاي جهان اسلام كنوني باشد» پيشنهاد كرده است. استراتژي سازمان "ايسسكو" به هنگام سخن از "عرصههاي تقريب مذاهب اسلامي" بر اهميت پژوهشهاي علمي عميقتر و مفصلتر انگشت گذارده و مراكز پژوهشي و مطالعات تخصصي را در شمار : «مهمترين عرصههاي تقريب برشمرده زيرا در آنجا تخصصهاي پژوهشي و اطلاعات مربوط به مكتبها و مشربهاي اسلامي مبادله ميشود و به شيوهاي علمي، صادقانه و مؤثر، به پيشگامان آن انتقال مييابد.» [ اين چنين برخوردي، از چند نظر بسيار مفيد است چه، از يك سو تأكيدي بر ضرورت مبادله كارشناسيهاي پژوهشي است كه نكته بسيار اساسي است زيرا ما هيچ گونه همكاري حقيقي ميان دانشگاههاي اسلامي نميبينيم و يك پژوهشگر، اطلاعي از دستاوردهاي پژوهشي همان عرصه در ديگر دانشگاههاي عربي و اسلامي ندارد و اين امر به تكرار و هرز رفتن وقت و نيروها منجر ميشود.
و از آن مهمتر اين كه طبق باور ما، اكثريب پژوهشگران در جهان اسلام، از پژوهشهاي روشنگرانه و بنيادي كه اينجا و آنجا صورت ميگيرد، و معمولا زنده به گور هم ميشود، محروم ميمانند چه بسيار مباحثي كه پس از انتشار، با آنها آشنا شده و ديدگاههاي ما را دگرگون ساخته و مفاهيم ما را متحول گردانده و شيوههاي ما را در تجزيه و تحليل مسايل، تعديل كرده است؛ در اينجا حتما بايد خطر نبود يك استراتژي علمي و قاطع در خصوص مبادله پژوهشها و تعميم بهره برداري از آنها را خاطرنشان سازيم؛ اگر اين امر را به عرصه "تقريب مذاهب اسلامي" تعميم دهيم به چندين پژوهش دانشگاهي در سطح فوق ليسانس و دكتري و نيز در سطوح آكادميك ديگري برخورد خواهيم كرد كه به صورت علمي و قاطع و به دور از ديدگاههاي تنگ نظرانه ديني، در معرفي منظومههاي اسلامي گوناگون مشاركت دارند.
ما در تجربه دانشگاهي تونس ـ نه به لحاظ تعصب و احساسات [ناسيوناليستي] بلكه به دليل اطلاع دقيق و آشنايي با كيفيت برتر در طرح مسايل و پرداخت آنها ـ با بهترين نمونهها در اين مورد روبرو هستيم؛ در دانشگاههاي تونس و بويژه در دانشكدههاي ادبيات، چندين پژوهش در عرصه مطالعات تمدني و با تأكيد بر انديشه شيعي اثنيعشري و زيدي و اسماعيلي و اباضي [۶۹] و در گرايشهاي مختلف انديشة اسلامي معاصر، ارايه شده است، همه اين پژوهشها، جنبه علمي دارند و از هرگونه وابستگيهاي مذهبي آزادند. چه بسا آگاهي ساير پژوهشگران در دانشگاههاي عربي و اسلامي ديگر از اين پژوهشها، بسيار مفيد ميبود ولي نبود استراتژي پژوهشي روشن و همه جانبهاي در اين زمينه، مانع از تحقق اين امر شده است.
ما با مجموعه دشوارهاي پژوهشي روبرو هستيم كه هيچ همخواني با پيشنهادهاي ارايه شده در هر دو استراتژي و بويژه استراتژي "ايسسكو" ندارند. بر پژوهشگران عرصه "مطالعات اسلامي" بطور كلي و در عرصه "تقريب مذاهب اسلامي" بطور خاص، ساده نيست بر مواردي كمك كننده و اطلاعاتي در جهت تأييد نتايج بحث و پژوهشهاي خود، دست پيدا كنند، آنها براي ارتباط با دانشگاهها و هيأتهاي علمي و مراكز پژوهشي، با دشواريهايي روبرو ميشوند.
ما در چارچوب تزهاي دكترا درباره "تقريب" با مراكز علمي و نهادهاي مربوط به تقريب، مكاتبهها كرديم ولي نامه نگاريهاي ما حتي اعلام وصول هم نشد! و از آن شگفتتر اينكه برخي نهادهاي جهاني مربوط به "تقريب" كه سمينارها و گردهماييهايي نيز براي تدوين استراتژيهاي خود برگزار ميكنند، در سايت خود آدرس يا شماره تماس يا آدرس پستي براي ارتباط با خود هم قرار نميدهند هرچند اگر هم باشد و تماسي گرفته شود، هيچ پاسخي شنيده نميشود و همه درها بسته است.
ما دردمندانه و با توجه به تجربهاي كه آنرا از سر گذرانديم و ديگر پژوهشگران نيز در اين مسير همراهيمان كردند. سخن ميگوييم و از وضعي ميناليم كه جز نوميدي و يأس و متوقف كردن پژوهشها، حاصلي ندارد مگر اراده و پافشاري خود پژوهشگر كه بخواهد سرسختانه كار آغازكرده خود را به فرجام رساند. مشكل بحثها و پژوهشهاي علمي در عرصه "تقريب " مشكل ارتباط و همكاري و مبادله تخصص و كارشناسيهاست و اين امر نيز آنقدر كه به كار و تلاش و كوشش و پيگيري مرتبط است با نظريه پرداري و دريف كردن فصلها و بندها، سامان پذير نيست؛ حداقل بايد مؤسسات مربوطه پاسخ پژوهشگران را بدهند و ابزارهاي پژوهش را براي آنان فراهم كنند و فرصت ديدار با ديگر پژوهشگران براي استفاده متقابل از ديدگاههاي يكديگر را تأمين نمايند.
با توجه به پيوند پژوهشهاي علمي با دستاوردهاي انقلاب معاصر در عرصة فناوري اطلاعات و ارتباطات ما بر ضرورت بكارگيري و بهره گيري علمي از اين فناوري در راستاي ساده سازي پژوهشها به لحاظ علمي و برقراري ارتباط و همكاري و همياري با ديگر پژوهشگران انگشت مي گذاريم؛ اين كار را ميتوان طي گامهاي زير تحقق بخشيد :
* بكار گيري ابزارهاي ارتباطي كارآمدتري نسبت به آنچه اكنون بكار ميرود و فراهم آوردن پاسخهاي مشخصي به نامه نگاريهاي پژوهشگران و اجتناب از دريافت پاسخهاي كليشهاي و ماشيني كه پژوهشگر صرفنظر از هر موضوعي كه در نامه اش مطرح ساخته است، با آن روبرو مي شود.
* فراهم آوردن بانك اطلاعات شامل [عناوين وچكيدهاي درباره] دائرةالمعارفها، تزها و رسالهها و مقالاتي كه منعكس كننده كوششهاي مربوط به "تقريب" و ديگر عرصههاي معرفتي مفيد همه دانشگاهها و مراكز پژوهشي باشد.
* گشايش فضاهاي مجازي براي گفتگوهاي سازنده و عاري از هر شائبهاي به منظور تبادل نظر و اطلاعات و كارشناسيها.
* فراهم آوردن بحثهاي گروهي مشترك در عرصههاي تخصصي.
* فراهم آوردن ابزارهاي انتشاراتي الكترونيك به منظور مقابله با دشواري هاي انتشارات چاپي (كاغذي).
برنامه ريزي براي ايجاد استراتژي مؤثر در عرصه بحثهاي آزاد علمي در عرصه مسايل "تقريب" مستلزم دقت، شهامت و واقع گرايي است زيرا، عدم دقت ما را گرفتار هرج و مرج ميسازد و بي شهامتي و بزدلي مارا به تعارف و زبان بازي ميكشاند و اجتناب از واقعگرايي، برنامههاي استراتژيك به نوعي خيال پردازي و پنداربافي تبديل ميكند، بر اين اساس، مجموعه موارد زير را كه به نظر ما ضروري هستند و هيچكدام از دو استراتژي، توجهي به آنها نكردهاند، پيشنهاد ميكنيم :
* روش شناسي پژوهش ها : بحران پژوهشهاي علمي دانشگاهي، بحراني اساساً روش شناختي است، بدين معنا كه بحراني كيفي و نه كمّي است. شمار پژوهشگران در سطح جهان اسلام چنان بزرگ است كه نميتوان برشمرد و شمار رساله هاي دانشگاهي كه مورد بحث قرار گرفته يا در صدد مناقشه هستند، فراتر از هر تخميني است. حتي در برخي كشورها، شاهد كساني هستيم كه مدارك دانشگاهي ميفروشند و پژوهشها را همچون كالاي ديگري مورد خريد و فروش قرار ميدهند، اين بدان معناست كه فراواني پژوهشها به معناي كيفيت بالاي آنها نيست، ما شاهد پژوهشهاي بسيار سطحي و سادهاي هستيم كه هيچگونه همخواني با چالشها و نيازهاي زمان خود ندارند؛ بدين ترتيب، حتما بايد شيوههاي رايج در پژوهشها بويژه در عرصه مسايل اسلامي و علوم انساني را مورد بازخواني و تجديد نظر قرار داد؛ ما ناگزير بايد عميقاً و بطور خيلي جدي به بهرهگيري از شيوههاي تازهاي در مطالعه پديدههاي ديني ومذهبي و عادات و سنتها و تاريخ انديشه از جمله ابزارهاي تحليل گفتمانهاي مختلف و آيينهاي مطالعاتي مقايسهاي و مردم شناسي و جامعه شناسي ديني و روان شناسي اجتماعي و مهندسي فرهنگي و زبان شناسي واژگاني و موارد ديگري كه قادر به برشمردن همه آنها نيستيم، بيانديشيم و آنها را تحليل كنيم و فوايد و كاستيهاي آنها را برشماريم. * انتشار پژوهشها : بخش انتشار پژوهشهاي دانشگاهي از دشواريهاي متعددي در ارتباط با محدوديت امكانات و نبود استراتژيهاي روشن انتشاراتي رنج ميبرد؛ براي كاستن از اين دشواريها مي توان از فضاهاي مجازي [شبكه جهاني اينترنت] و ابزارهاي مربوطه بهره گرفت.
* تحقيق در نسخههاي خطي : حتماً بايد به اين مورد توجه شود زيرا قرائت آگاهانه و پخته ميراث كلاسيك مي تواند سهم بسزايي در "تقريب" فرهنگي مسلمانان ايفا نمايد.
* ترجمه : ما در مقالهاي كه به "بيست و يكمين كنفرانس بين المللي وحدت اسلامي" ارايه داديم درباره اهميت ترجمه در "تقريب" سخت گفتيم؛ اينك نيز يك بار ديگر بويژه بر ترجمه تأليفات روشنگرانه و عقلاني نوشتاري به زبانهاي گوناگون ملل اسلامي، انگشت ميگذاريم . در پايان اين مبحث و به عنوان نتيجه، بر اهميت مساله پژوهشهاي علمي و ارتباطي كه با دغدغه "تقريب" و برنامههاي استراتژيك آن دارند، انگشت ميگذاريم و خاطر نشان ميسازيم كه بدون همكاري و مشاركت همه طرفها، امكان ارايه ديدگاهها و راهحلهاي مؤثر وجود ندارد، علماي دين نيز نميتوانند به تنهايي وارد گود اين مسايل شوند، آنها حتماً بايد آكادميسينها و متخصصان برنامهريزي و كارشناسان مهندسي پژوهش ها و ديگران را نيز در اين كار مشاركت دهند؛ در ميان مسايل حل نشدهاي كه به نوبه خود نيازمند مطالعه و تحليل است، ارتباط ميان پژوهش با رسانههاست.
در سالهاي اخير، اهميت رسانهها در سمت و سو دهي به افكار عمومي و تأثيري كه بر توده مخاطب دارند، مورد تأكيد قرار گرفته است، اگر بگوييم رسانهها، زير پاي علماي دين را خالي كرده و رهنمودهاي ديني و توزيع فتواهاي عجيب و غريب را از انحصار ايشان بيرون آورده و كساني را كه "مبلغان جديد" خوانده ميشوند، به گويندگاني كه برنامهها را اداره ميكنند و شبنشينيها و جشنها و مناسبتها و برنامههاي تفريحي ـ سرگرمي را ميچرخانند، تبديل كردهاند، سخن گزافي نگفتهايم؛ اينك رسانهها و ابزارهاي رسانهاي تبديل به چهره روزمره زندگي شده كه افراد و گروهها، آنرا پيگيري و دنبال ميكنند. و همين خود ما را بر آن ميدارد كه از "جامعهشناسي ارتباطات و رسانههاي گروهي" به عنوان پيش درآمدي براي درك و فهم دردهاي مردم و چالشهاي مربوط به آن، ياد كنيم.
استراتژي "ايسسكو" در فصل چهارم خود كه مربوط به عرصههاي "تقريب" است به رسانهها و ارتباطات پرداخته و آنرا «از جنبههاي بسيار مهم در همه عرصههاي عمليات پيادهسازي استراتژي "تقريب" و مراحل گوناگون آن، از مرحله آگاهي و سازماندهي و برنامهريزي گرفته تا مراحل اجرايي و پيگيري و ارزيابي» بر شمرده است. اين اهميت ما را بر آن ميدارد كه از وضعيت رسانهاي گفتگوي "تقريبي" در برابر گسترش سريع رسانههاي ديني "ضد تقريبي" كه همه تلاش خود را در جهت تحكيم حافظههاي مذهبي و برانگيختن نعرههاي فرقهاي و تحجّر و ترور فكري و گسترش فرهنگ خرافات ساده لوحانه ... پرس و جو كنيم. جالب اينكه اين جنبه، هنوز هم توجه مؤسسات عهدهدار "تقريب مذاهب اسلامي" را بخود جلب نكرده و سخني به گزاف نيست اگر بگوييم كه استراتژي رسانهاي آنها چنان ساده و محدود است كه بخش بزرگي از پژوهشگران كمترين آشنايي با اين مؤسسات و فعاليتهايي كه بعمل ميآورند، ندارند.
شيخ "محمدمهدي تسخيري" در مقاله ارايه شده خود به هجدهمين كنفرانس بينالمللي وحدت اسلامي، "محورهاي استراتژيك تقريب" را به "فراخواني مطبوعات و راديوها و تلويزيونها و ديگر رسانههاي گروهي به در پيش گرفتن شيوه هماهنگ و متناسب" دعوت كرد؛ اصلاح وضع رسانههاي موجود و رهنموني آن از سوي "عبدالقادر الادريسي" در مقاله خود با عنوان " الاعتدال و الوسطية و نبذ التطرف و الارهاب" (اعتدال و ميانهگرايي و نفي افراطگرايي و تروريسم) نيز مورد تأكيد قرار گرفته است؛ او بر ضرورت : «توجيه رسانههاي گروهي» انگشت گذارده است ولي مگر واقعا ميشود رسانههاي گروهي را اينگونه توجيه و رهنمون كرد ؟ و آيا بهتر نيست دست اندر كاران به تأسيس كانال تلويزيوني ماهوارهاي با ديدگاه پلوراليستي و "تقريبي" روشني بينديشند كه در آن عدالت علمي رعايت شود و قيمومت و انحصار حقيقت، منتفي گردد و همه انديشهها و شعاير مذهبي بي هيچ تصنع و تكلف و تعارفي، در ان عرضه و مطرح شود ؟
واقعاً جاي بسي شگفتي است كه دهها كانال ماهوارهاي در جهت تحكيم جهل و بيسوادي فرهنگي و اعمال خشونتهاي فكري و عقيدتي فعاليت دارند ولي حتي يك ماهواره كه نقد علمي و عقلاني و انديشه آزاد و پذيرش ديگران و قبول اختلاف و دفاع از آن را به مردم آموزش دهد، ديده نميشود.
در پايان اين مقاله، نتيجه گيري ميكنيم كه برنامههاي استراتژيك مطلوب در روند "تقريب" مذاهب اسلامي، تنها زماني با موفقيت همراه خواهد بود كه از شهامت و جسارت و قاطعيت در طرح دشواريها و كاستيها برخوردار باشد و در جهت برطرف ساختن اين موانع و دشواريها بكوشد، اين كار نميتواند تنها در يك عرصه معرفتي صورت گيرد و به عرصهها و گروههاي اجتماعي ديگر، كاري نداشته باشد و حتما بايد همه عرصهها و فضاها را بيهيچ تبعيض يا تمييزي در برگيرد.
ما به برخي كاستيهاي تجربيات گذشته در طرح استراتژي مربوط به "تقريب" ـ البته نه در جهت كاستن از ارزش آنها ـ اشاره كرديم وكوشيديم با مهمترين استراتژيهاي مطرح شده در اين باره آشنا شويم و براي بهبود و رفع كاستيها، آنها را با ديد علمي مورد انتقاد سازنده قرار دهيم تا از وضع موجود بدر آييم و به وضع مطلوبي دست يابيم كه در آن، دشواريها و موانعي كه اي بسا مانع از "تقريب" و همكاري پيروان دين ميگردد، از ميان رفته باشد. والسلام