حضور پدر شهید مدافع حرم در خبرگزاری تقریب/ رشادت و مظلومیت سردار سلیمانی با گذر زمان بیشتر آشکار میشود
پدر شهید مدافع حرم گفت: فرزندم بیش از هرچیز به نماز اول وقت و مسائلی چون خمس حساس و بسیار شجاع و نترس بود؛ فیلم های مربوط به داعش و جنایت های آن را میدید و برای حضور در سوریه بیشتر تشویق میشد.
اشتراک گذاری :
در پی تلاش های خبرگزاری تقریب برای تجلیل و قدردانی از خانواده های محترم شهدای مدافع حرم، اولین نشست این خبرگزاری در 14 بهمن ماه 98 پیرامون همین موضوع با حضور پدر شهید علی آقاعبداللهی برگزار شد؛ در ادامه مشروح گفتوگوی پدر این شهید بزرگوار با خبرگزاری تقریب را میخوانید:
بعد از سه دختر خداوند به ما یک پسر عطا کرد و علی آقا که فرزند آخرمان است؛به دلیل اینکه من جانباز هستم و در خانواده مذهبی بزرگ شدم علی هم اهل مسجد و هیات بود و همیشه در اوقات فراغت خود را در مسجد محل میگذراند.
هروقت که در خانه بیکار بودیم در مورد اوایل انقلاب صحبت میکردیم و خاطرات آن روز ها را برایش تعریف میکردم؛ سوالات بسیاری در این باره داشت و در این خصوص بسیار هیجانی بود و از کار های رزمی بسیار خوشش میآمد.
در حدود ۱۲سالگی عضو فعال بسیج مسجد شده بود و در کارهایی چون پرواز هلی کوپتر به واسطه دوره هایی که گذرانده بود، بسیار حرفه ای شده بود؛ بعد از شهادتش متوجه این شدیم که در سه پایگاه عضو فعال بسیج بوده و همکاری داشته و در سال ۹۰ وارد سپاه شد.
در ۱۸سالگی اصرار داشت که ازدواج کند؛ پس از ورود به سپاه در سال ۹۱ به دانشگاه افسری راه پیدا کرد و ازدواج کرد، حاصل این ازدواج پسری بود که زمان به شهادت رسیدن علی ۱۶ ماهه بود و الان 6 ساله است.
زمانی که وارد سپاه شد، در بخش مربوط به مخابرات مشغول به کار شد؛ سپاه انصار اعزام نیروهایی چون مدافع حرم به خارج از کشور نداشت، اما علی خیلی به فرمانده خود اصرار کرد و موافقت ایشان را برای رفتن جلب کرد؛ فیلم های مربوط به داعش و جنایت های آن را میدید و برای حضور در سوریه بیشتر تشویق میشد.
در تاریخ 9آذر94 به سوریه رفت و به گفته فرماندهانش در آنجا خوش درخشید و در 23 دی ماه 94 به شهادت رسید.
وی در خصوص نحوه شهادت فرزندش در خان طومان گفت: علی آقا جاده صعب العبور را سینهخیز تا دل تکفیریها میرود تا جاده را شناسایی کند، آنجا مه شدیدی میشود. غروب بوده و دید وجود نداشته است. فرماندهاش میگوید: « از پشت بی سیم صدای علی را شنیدم که میگفت مهمات کم است، خودم مهمات برداشتم و با ماشین بردم برای علی آقا. میخواستم سورپرایزش کنم. به 15 متریاش که رسیدم گفت:" دیگر آمدنتان به حال ما فرقی نمیکند و من زخمی شده ام» همه جا را سکوت گرفت، هیچ صدایی حتی صدای تیر هم نیامد و من برگشتم عقب.
پدر شهید در خصوص آمادگی برای شنیدن خبر شهادتش گفت: من چون همیشه در کارهایم آینده را در نظر میگیرم، احتمال شهادتش را هم میدادم. وقتی علی آقا تصمیم گرفت برود و موافقت را گرفت، با هم حرف زدیم میدانستم چون سر نترسی دارد میرود جلو و اگر برود بر نمیگردد.همکارش به من گفت: شاید علی تا 2 ماه نیاید و تماس نگیرد چون دسترسی به تلفن ندارد.
شهادت ایشان را هیچ کدام از دوستانش ندیدهاند ولی سپاه تایید کرد و به بنیاد اطلاع داد. حتی کسی که از نیروی دریایی سپاه خوزستان همراهش بود، آمد اینجا تعریف کرد که تا دو سه ساعت قبلش با هم بودهاند اما بعدش او را ندیده است.
آمادگی شهادتش را داشتم چون علی هرکاری که میخواست بکند تا تهش میرفت، موافقت همسر و مادرش را گرفته بود ولی من چون همسر و فرزند داشت با رفتنش موافق نبودم اما او میگفت مگر بقیه شهدا همسر و فرزند نداشتند؛ خلاصه وقتی علی داشت میرفت، مطمئن بودم که دیگر برنمیگردد چرا که او همیشه میگفت این دنیا برای من تنگ است.
آقا عبداللهی پدر شهید مدافع حرم در بخشی از این گفتوگو به جانفشانی های سردار سلیمانی اشاره کرد و گفت: سردار سلیمانی همانند دیگر سردار های سپاه که در پشت پرده هستند خوش درخشید؛ هنوز هم بسیاری از خانواده های شهدا باور ندارند که ایشان به شهادت رسیده است چرا که دلشان به سردار گرم بود و با رفتنش یتیم شدند؛ در مملکت ما امثال ایشان بسیار هستند که هرچند وقت یکبار انقلاب اسلامی را شارژ میکنند.
در مراسم تشیع پیکر مطهر ایشان همه نیروهای اسلامی به دورهم جمع شدند؛ هرچه جلو میرویم قدرت و مظلومیت ایشان بیشتر آشکار میشود.
سردار سلیمانی ارادت خاصی به خانواده شهدا داشت و زمان میبرد تا سردار و کارهای او شناخته شود؛ همانگونه که برخی از شهدا بعد از شهادتشان بیشتر شناخته میشوند.
این سردار بزرگ علیرغم مشغله هایی که داشت در بحث هایی چون سیل و زلزله نیز مشارکت میکرد و آیندگان بیشتر متوجه فعالیت های ایشان خواهند شد.
آقا عبداللهی با ذکر خاطره ای از فرزند خویش اظهار داشت که علی به مسئله نماز و خمس بسیار اهمیت میداد، همیشه نماز اول وقت را به جای میآورد؛ هنگامی که میخواست اسباب کشی کند، تمام وسایل را از طبقه چهارم با راپل به پایین انتقال داد و از آنجا در وانت بار قرار دادیم؛ هرچه اصرار کردیم بگذار کامیون و کارگر بگیریم میگفت نه. بحث پولش نبود. همیشه دنبال تجربه های جدید بود. وقتی که با اسباب ها به درب منزل جدید رسیدیم، با اینکه کارگرها منتظر بودند و وسایل در ماشین بود، اما علی به من اصرار کرد که جلو بایستم تا نماز جماعت به جا بیاوریم.