در نوشتار حاضر نويسنده تلاش دارد تا به تحليل زير ساختهاي «استراتژي تقريب» پرداخته و از اين طريق كانونهاي اصلياي را كه بدون توجه به آنها «استراتژي تقريب» اصولاًَ معنا و مفهوم نمي يابد؛ شناسايي و معرفي نمايد. براي اين منظور نخست از رهگذر تحليل تجربههاي كارآمد موجود، به تصويري عمومي از استراتژي دست يافته كه بر دو زير استراتژي «طراحي جهان بيني سياسي منسجم» و «توليد ايدئولوژي فراگير» استوار است. در ادامه، اين دو «زير استراتژي» را در حوزه كشورهاي اسلامي به بحث گذارده، و ايده طرح تأسيس «اتحاديه كشورهاي اسلامي» (ا.ك.ا) را در اين چارچوب تحليل مي كند.
در بخش اول دو ركن اصلاح جهان بيني سياسي و توليد ايدئولوژي سياسي را مورد بررسي قرار داده و تأكيد دارد كه براي ترسيم استراتژي تقريب بايد يك جهان بيني منسجم طراحي شود. در راستاي آن به تعريف واژگان مخالف، معترض، منتقد، مؤتلف و...در عرصه بين الملل پرداخته تا بتواند فلسفه وجودي و رسالت فراملي و فراجغرافيايي مسلمانان و نيز ايدئولوژي اسلام را- در فرآيند و عرصه جهاني شدن- و با هويت سياسي جديد،تعريف كند و از اين طريق راه دست يابي به تعالي و توسعه در جايگاه جهاني امت اسلام را با تأسيس اتحاديه كشورهاي اسلامي ميسر كند.
گفتار دوم. تأسيس اتحاديه كشورهاي اسلامي (ا.ك.ا) «اكنون بر علماي اسلام و نويسندگان و دانشمندان و هنرمندان و فيلسوفان و محققان و عارفان و روشنفكراني كه از اين [وضعيت] رنج مي برند … لازم است … دامن همت به كمر زنند و … [مسلمانان] را براي يك نهضت عمومي اسلامي مهيا كنند و بايد بدانند كه اين امري است ممكن و شدني … ان تنصروالله ينصركم و يثبت اقدامكم».
حال با توجه به طرح ارايه شده در گفتار پيشين، مي توان نسبت به تحليل وضعيت فعلي كشورهاي اسلامي و ارايه راهكار براي تحقق آنچه كه حضرت امام(ره)، عظمت اسلامي از آن ياد نمودهاند، اقدام نمود. براي اين منظور دو زير استراتژي طراحي و پيشنهاد خواهد شد كه در مجموع مي توانند، هويت استراتژي تقريب را شكل دهند.
اول. بعد سلبي استراتژي تقريب؛ شناساييي دشمن مشترك متأسفانه جهان بيني سياسي حاكم بر حوزه كشورهاي اسلامي بيش از آنكه متمايل به الگوي جهان بيني سياسي منسجم باشد، به الگوي آنارشي نزديك بوده و از حيث انسجام دروني در موقعيت مطلوبي قرار ندارد.
الف. مؤيدات ۱. نرخ درگيريهاي نظامي بينكشورهاي عضو جهان اسلامي در قياس با درگيرهاي رخ داده با كشورهاي غيراسلامي بيشتر است. بعبارت ديگر عمده منازعات در درون جهان اسلام، بين دو كشور اسلامي بوده است. اين پديده مخالف اصل كلي حاكم برسياست اسلامي است كه مسلمانان را براداران ديني و متعلق به «دارالاسلام» - در مقابل دارالكفر ـ مي داند. در اين ميان وقايعي چون حمله رژيم بعثي عراق به جمهوري اسلامي ايران و يا حمله اين رژيم به كويت، داراي اهميت ويژه هستند. به گونهاي كه ميزان زيادي از توان جهان اسلام كه مي توانست در مديريت كانونهاي بحراني چون «اسرائيل غاصب» هزينه شود، از ناحيه بروز چنين جنگ هايي از بين رفته و در نتيجه منافع آن را دشمنان واقعي جهان اسلام بردهاند.
۲. نوعي رقابت منفي بين كشورهاي عضو جهان اسلام پديد آمده كه منطق معادلات قدرت در اين حوزه را به «بازي به حاصل جمع صفر» نزديك ساخته است. از اين منظر رشد و توسعه توانمندي هاي يك كشور اسلامي از سوي ديگر كشورها به مثابه يك تهديد بالقوه ارزيابي مي شود و لذا تضعيف آنها براي بازيگران ديگر ارجحيت مييابد. عدم وجود اجتماع در زمينههاي مهمي چون توليد ومديريت نفت، فعاليت مؤثر اقتصادي مبتني بر اقتصاد اسلامي،و … از جمله پديدارهايي هستند كه لطمات جديدي را براي جهان اسلام تاكنون در پي داشتهاند. بعبارت ديگر مي توان چنين ادعا كرد كه «منفعت مشتركي» كه بتواند مجموع توانمندي كشورهاي اسلامي را با يكديگر همسو سازد، هنوز عينيت خارجي پيدا ننموده و به همين دليل بازيگران خارجي امكان و فرصت نفوذ به درون اجتماع كشورهاي اسلامي و اعمال نفوذ در آنها را مييابند. اين همان آفتي است كه «دبليو كلينتون» به عنوان «فريبندگي مفهوم منافع ملي» از آن ياد كرده و آن را دليلي بر ضعف هويت جمعي معرفي نموده است.
۳. از جمله پديدههاي منفياي كه تحت تأثير عوامل خارجي در حوزه كشورهاي اسلامي طي يكصد سال اخير تكوين و رشد يافته، شكلگيري رويكرد انتقادي نسبت به مبادي فرهنگي نظامهاي سياسي در اين حوزه است. اين در حالي كه اسلام به عنوان بنياد ايدئولوژيك تمامي اين كشورها مطرح مي باشد. در اين خصوص مي توان به پررنگ شدن نقش و جايگاه گسستهاي درون ديني در مقام مقايسه با گسستهاي برون ديني، اشاره داشت. بدين معنا كه مذاهب مختلف موجود درون گفتمان اسلام اعم از شيعه،سني و يا فرقههاي ديگر منشعب از آنها، از آن حيث كه ريشه در اصول اسلامي دارند، با يكديگر نقطه اشتراك بسيار دارند و لذا شايسته است در مقابل گفتمانهاي رقيب متحد قرار گيرند.
حال آنكه در مقام عمل اين نتيجه حاصل نيامده و مشاهده مي شود كه گسست اصلي بين مذاهب مختلف تعريف شده، و لذا مذاهب اسلامي در مقابل يكديگر قرار داده شدهاند. اين امر منجر شده تا كشورهاي اسلامي با يكديگر بيگانه و با بيگانگان مرتبط باشند. بعبارت ديگر اصل تساهل بيش از آنكه در قبال پيروان ساير مذاهب درون گفتمان اسلامي رعايت شود، به مبناي عمل در قبال كشورهاي غير مسلمان تبديل شده و در مقابل تعصب جايگزين آن در روابط درون جهان اسلام شده است.
۴. نتايج ناشي از ملاحظات سه گانه بالا، منجر شده تا كشورهاي اسلامي در قبال مسايل بنيادين جهان اسلام به نفع بازيگران خارجي گرايش به بيطرفي بيابند. بعبارت ديگر در حالي كه هويت اسلامي اقتضاي همكاري و دادرسي به مسلمانان را دارد، اختلافات و تعارضات دروني اين كشورها را بدانجا رهنمون مي شود تا به هنگام بحرانها، در دو راهي «حمايت از كشور اسلامي رقيب خود» و در نتيجه پرداختن هزينه هاي سنگين آن؛ و يا «همراهي با نيروي ملاخلهگر بر ضد كشور اسلامي» و در نتيجه مبتلاء شدن به تعارض هويتي (ناشي از همكاري با كشور غيراسلامي و دشمن) قرار گيرند.
در چنين وضعيتي معمولاً سياستهاي مبتني بر بيطرفي در دستور كار قرار ميگيرند. دليل اين امر نيز آن است كه بنوعي هزينه هاي هر دو گزينه بالا را براي بازيگر كاهش ميدهند. البته در نهايت برنده اصلي اتخاذ چنين سياستي، بازيگر مهاجم است كه بيطرفي كشورهاي اسلامي را امكاني مناسب براي اجراي سياستهاي خود ارزيابي ميكند. شكلگيري ايدئولوژي تعارض جو و اتهامي از سوي اين بازيگران نسبت به كشورهاي اسلامي و توسعه اقدامات نظامي و سخت افزاري ايشان بر ضد اعضاي جهان اسلام ، از اين ناحيه قابل درك و تفسير است.
۵. داشتن نگاه استراتژيك به بازيگران قدرتمند خارج از جهان اسلام، از جمله آفات عمومياي است كه بسياري از كشورهاي اسلامي را تهديد ميكند. به همين دليل است كه نظريه وابستگي از سوي برخي از اين بازيگران در دستور كار قرار گرفته و مشاهده مي شود كه با اتكاء به قدرتهايي چون آمريكا، اتحاديه اروپايي و … سعي در ارتقاي جايگاه خود و مديريت مسايل منطقهاي را دارند. نتيجه اين رويكرد استراتژيك آن است كه: مهمترين مؤتلفين استراتژيك كشورهاي اسلامي به جاي آنكه از درون جهان اسلام باشند،در خارج از منطقه قرار درند و در بهترين حالت الگوي حاكم بين اين كشورها نوعي همكاري است كه در پرتو اتحادها و اتئلافهاي استراتژيك خارجي، معنا و مفهوم مييابد. بعبارت ديگر روابط استراتژيك اين كشورها به جاي آن كه در سطح جهان اسلام تعريف شده باشد، عمدتاً با بازيگران خارج از اين حوزه مي باشد و به جاي آن روابط ردههاي دوم و سوم (از حيث اولويت و اهميت استراتژيك براي بازيگر) در حد درون جهان اسلام تعريف شدهاند. معناي اين سخن آن است اركان اصلي روابط استراتژيك اين كشورها، در خارج از جهان اسلام قرار دارند. به هين دليل است كه زمينههاي بروز بحران در اين كشورها ـ كه گوندر فرانك گونههاي بسياري از آنها را در سطح جهان سوم شناسايي نموده ـ بسيار قوي بوده و به تعبير وي، اين بازيگران از درون آسيبپذير مينمايند.
ب. تحليل ملاحظات پنج گانه بالا دلالت برآن دارد كه جهان اسلام در مقام «شناسايي دشمن و رقباي خود» در منظومه جهان بيني سياسياش، با مشكل جدي مواجه است و نوعي «وارونگي» را تجربه ميكند. در حالي كه تحليل سياست قدرت در عرصه بين المللي بر وجود «دشمن مشترك و واحدي» بنام «فرهنگ سلطهگر ليبرال دموكراسي» براي جهان اسلام دارد،برخي از كشورهاي اين حوزه تمدني به اشتباه دشمنان خود را در داخل جهان اسلام جستجو و تعريف مي نمايد. نتيجه اين اشتباه استراتژيك، غفلت از عملكرد دشمن واقعي و واگرايي كشورهاي مسلمان از يكديگر مي باشد كه در نهايت به زوال قدرت عمومي اين حوزه تمدني و تهييج دشمن براي اعمال سلطه منتهي مي شود. اين تحليل بر اركان زير استوار است:
۱. روايت نوين ليبرال دموكراسي پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي كه با ايده جهاني شدن همراه است، در بردارنده تهديدي هويتي نسبت به «اسلام»مي باشد كه در قالب سلطه سياسي (به روايت فوكوياما)، سلطه نظامي (به روايت هانتينگتون) و يا «سلطه هنجاري» (به روايت هابرماس) قابل شناسايي است. بعبارت ديگر ليبرال دموكراسي به دنبال استحاله هويت اسلامي مي باشد و از اين حيث بين كشورهاي اسلامي هيچگونه تفاوتي قايل نيست. بدين معنا كه كليه كشورهاي اسلامي اعم از اصولگرا، متحد غرب، محافظه كار و …) در معرض اين تهديد هويتي قرار دارند و آمريكا و متحدانش سرانجام اقدام به مداخله در امور سياسي آنها واعمال اصلاحات خواهند نمود.
۲. ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپايي اگرچه در سياستهاي تحقق بخش اين هدف استراتژيك با يكديگر اختلاف نظر دارند اما در هدف همسو و يكسان ميباشند. بعبارت ديگر نيل به مقام هژمون جهاني از سوي اتحاديه اروپاي نيز دنبال مي شود؛ با اين تفاوت كه اين اتحاديه بجاي الگوي «هژمون سبيط» كه به محوريت بلامنازع آمريكا استوار است (روايت آمريكايي از هژمون جهاني)، قايل به «هژمون مركب» مي باشد. در اين الگو سه بازو و براي هژمون متصوراست: بازوي نظامي كه ضمانت اجرايي توليد ميكند (= ايالات متحده آمريكا)، بازوي سياسي كه اعمال فشار ديپلماتيك مي نمايد (= اتحاديه اروپايي) و بالاخره بازوي حقوقي كه توليد مشروعيت براي اعمال دو گونه از فشار نظامي و سياسي ميكند (= سازمان ملل متحد). نتيجه آنكه اتحاديه اروپايي و ايالات متحده آمريكا در افق استراتژيكشان، هدف استحاله تمدن اسلامي را مطلوب ارزيابي نموده و پيگير هستند.
۳. كانون اصلي مولد منازعه درون جهان اسلام ـ يعني اسراييل غاصب – مورد حمايت جدي ايالات متحده آمريكا و متحدانش است.لذا دشمن بالفعل منافع كشورهاي اسلامي، توسط كانونهاي قدرت موسوم به ليبرال دموكراسي در حال تقويت و توسعه قلمرو نفوذ خود مي باشد و همين امر دلالت برآن دارد كه اسراييل در آينده، چالشهاي بيشتري را براي جهان اسلام ايجاد خواهد نمود. حوادث خون بار فلسطين اشغالي در گذشته و بويژه دور تازه آن با حمايت مؤثر آمريكا در زمان (باصطلاح) مبارزه با تروريسم بر ضد مردم مظلوم فلسطين به اجراءگذارده شد، حكايت از آغاز فصل تازهاي از فزون خواهي اسراييل دارد. ۴. توليد تصوير مجازي و غيرواقعي از كشورهاي اسلامي به عنوان متوليان اصلي تروريسم در گستره جهاني و ترويج آن با توجه به فضاي مساعد بوجود آمده پس ۱۱ سپتامبر ـ با همكاري گروه دست نشانده آمريكا بنام القاعده ـ در واقع به بروز طيف وسيعي از مشكلات براي جهان اسلام منتهي شد كه تا به امروز ادامه دارد. بعبارت ديگر آمريكا با استفاده از شوك امنيتي ۱۱ سپتامبر، موجي از ناامني را براي جهان اسلام پديد آورد كه هزينه هاي سنگين سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي براي اين حوزه تمدني به دنبال داشته است.
۵. و بالاخره آنكه ايالات متحده آمريكا در راستاي فعليت بخشيدن به نظم نوين مد نظر خود تاكنون فقط دو حمله نظامي را تدارك ديده كه هر دو آنها متوجه كشورهاي اسلامي بودهاند. نتيجه آنكه اعمال قدرت نظامي و تهديد ساير كشورهاي مسلمان به اقدامي مشابه، حكايت از آن دارد كه در عرصه عملياتي نيز اين كشور در پي انحصار تروريسم به جهان اسلام و ايراد آسيب برآن ـ از اين ناحيه ـ است.
برخلاف جهان بيني سياسي سنتي حاكم بر جهان اسلام، مشخص مي شود كه «ليبرال دموكراسي نوين» مورد نظر ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپايي، دشمن مشترك كشورهاي اسلامي به شمار ميآيد كه «هويت» اين كشورها را هدف قرار داده است. براين اساس اگر اين نگرش در سطح كشورهاي اسلامي مورد اقبال واقع شود، در آن صورت امكان شكلگيري «جبهه مشترك» در مقابل«دشمن» مشترك ميسر مي شود. بعبارت ديگر «تقريب» در عالم واقع از رهگذر «احساس تهديد» از ناحيه «ليبرال دموكراسي سلطهگر» نيز قابليت تحقق دارد. تا زماني كه اين وارونگي معرفتي اصلاح نشود و جهان اسلام «دشمن واقعي»خود را از آنچه به نادرست «دشمن» شناسانده مي شود، تمييز ندهد؛ امكان «تقريب» نيز نمي باشد.
خلاصه كلام آنكه وجود اين چنين دشمني بايد در راستاي ايجاد «انسجام دروني» در حوزه كشورهاي اسلامي مورد تاكيد قرار گيرد و بدليل اهميت ويژه آن انجام اين مهم، به مثابه يك زير استراتژي براي تحقق «استراتژي تقريب»، در دستور كار قرار گيرد.
دوم. بعد ايجابي استراتژي تقريب؛ شناسايي منافع مشترك اگرچه احساس تهديد مي تواند در توليد انسجام دروني مؤثر واقع شود، اما ايراد اصلي چنين الگويي در مقام انسجام بخشي آن است كه «استواري لازم» را ندارد و در نتيجه از بين رفتن و يا تضعيف دشمن مشترك، متزلزل شده وامكان فروپاشي آن ميرود. بنابراين تعريف بُعد ايجابي براي هر استراتژيي امري ضروري قلمداد مي شود. در خصوص كشورهاي اسلامي، اين بُعد ناظر بر ارتقاي جايگاه آنها در معادلات قدرت جهاني مي باشد كه ما از آن به تعريف «كد استراتژيك جهاني» براي جهان اسلام تعبير مي نماييم.
الف. چيستي كد استراتژيك با تأمل در سير تحول مطالعات سياسي مشخص مي شود كه چهار سؤال اصلي در كانون بررسيهاي سياسي بوده كه استراتژينها سعي داشتهاند، براي آنها پاسخ هاي درخوري بيابند. اين سؤالها عبارتند از: چه كسي بايد قدرت را در دست داشته باشد؟ روش تحصيل قدرت چگونه است؟ اصول حاكم بر اعمال قدرت (به منظور افزايش و استقرار آن) كدامند؟ و بالاخره: هر بازيگر چه اهدافي را بايد دنبال كند؟
در حالي كه سؤالهاي سه گانه اول به توليد و درك مفاهيمي مهمي چون «مشروعيت سياسي»، «مديريت منابع» و «نظامهاي سياسي» منجر شدهاند، سؤال چهارم به طرح مفهوم «كد استراتژيك» منتهي شده (نگاه كنيد به جدول شماره ۲) كه بصورت خلاصه عبارتست از: «بالاترين موقعيتي كه يك بازيگر مي تواند در ساختار نظام بين الملل با اتكاء به حداكثر ظرفيت خويش، كسب نمايد».
جدول شماره (۲): سؤالهاي اصلي درحوزه علم سياست و مفاهيم اصلي برآمده از آن؟ سوال موضوع مفهوم چه كسي شايستگان امر قدرت مشروعيت سياسي چه طور روش تحصيل اهداف مديريت منابع چگونه اصولحاكمبرالگويعمليسياست نظام حكومتي چه چيزي اهدافيكهبازيگربايددنبالآنباشد كد استراتژيك
براين اساس «كد استراتژيك»مهمترين و جديدترين سؤالي ارزيابي مي شود كه در فلسفه سياسي معاصر بدان پرداخته مي شود. براي تعيين اين كد لازم ميآيد، مجموع توانمندي بازيگر در حوزههاي نرمافزاري (مانند ميزان حمايت تودههاي مردم از نظام سياسيشان، قدرت برآمده از اصول ايدئولوژيك يك نظام و بالاخره اهميت بازيگر در شبكه ارتباطات جهاني) و سخت افزاري (مانند ميزان قدرت نظامي و اقتصادي، جمعيت،وسعت و ژئوپلتيك) محاسبه و سپس در يكي از ردههاي سه گانه زير جايابي شود:
رتبه اول. كد استراتژيك جهاني بازيگراني كه از حيث توانمندي در بالاترين سطح قرار دارند و لذا بصورت مؤثر درنظم سازي جهاني حاضر ميباشند.
رتبه دوم. كد استراتژيك منطقهاي بازيگراني كه اگر چه داراي توانمندي هاي نسبتاً زيادي هستند، اما نفوذ قدرت آنها كمتر بوده و لذا در سطح مديريت منطقهاي ايفاي نقش مي نمايد.
رتبه سوم. كد استراتژيك ملي مجموع بازيگراني را شامل مي شود كه بدليل ضعف در توانمندي، به مديريت مسايل داخليشان اهتمام دارند و در سطح خارجي غيرمؤثر و پيرو هستند.
ب. كد استراتژيك جهان اسلام حال اگر مجموعه كشورهاي اسلامي را متعلق به مفهوم سياسي واحدي بنام جهان اسلام بناميم، در آن صورت مشخص مي شود كه اين بازيگر عليرغم توانمندي هايي كه دارد، بدليل پارهاي از مشكلات داخلي و مداخلات نيروهاي خارجي (كه در گفتار قبل به آنها اشاره شد) داراي كد استراتژيك متناسب با شأن و اقتدار واقعياش نمي باشد. بعبارت ديگر جهان اسلام در حد يك بازيگر منزوي و كم تاثير تعريف مي شود، اين در حالي است كه شاخصهاي قدرت اين حوزه بسيار چشمگير هستند. از آنجمله: ۱. جمعيت مسلمانان از حيث تعداد ـ كه يكي از شاخصهاي اصلي قدرت در رده بندي جهاني به شمار ميآيد از هفت رده جهاني، در رتبه سوم قرار دارد كه با اختلاف زياد از ردههاي بعدي خود، شناسانده مي شود. (نگاه كنيد به جدول شماه ۳) جدول شماره «۳»: رتبه و پراكندگي كشورهاي با اكثريت اديان مختلف در سال ۲۰۰۰
درصد جمعيت به ميليون نفر حوزه ديني رتبه ۲/۳۳ ۴/۱۹۰۹ اكثريت مسيحي ۱ ۴۴/۲۱ ۵/۱۲۷۱ اكثريت بي دين ۲ ۶۴/۱۹ ۴/۱۱۶۴ اكثريت مسلمان ۳ ۴/۱۷ ۴/۱۰۱۶ اكثريت هندوئيست ۴ ۷۵/۶ ۶/۴۰۰ اكثريت بودائيست ۵ ۷۰/۲ ۵/ ۱۶۰ اكثريت آنيميست ۶ ۱/۰ ۹/۵ اكثريت يهودي ۷
۲. حوزه پراكنش جغرافيايي مسلمان به گونهاي است كه فقط در ۴۱ درصد از كشورهاي جهان احتمال حضور مسلمانان صفر است و در ۵۱ درصد (يعني ۹۹ كشور جهان) به نوعي حضور دارند. بدين ترتيب قلمرو تأثير و فعاليت آنها نسبت به پيروان عموم ساير آيينها و كيشها، به مراتب بيشتر است. از اين حيث نيز جهان اسلام در رتبه سوم قرار دارد كه از ميان هشت رتبه جهاني،جايگاهي بسيار خوب ارزيابي مي شود. (نگاه كنيد به جدول شماره ۴)
جدول شماره (۴):
رتبه و پراكندگي اديان مختلف در سال ۲۰۰۰ درصد جمعيت (ميليون نفر) پراكنده در (كشور) كيش/آيين رتبه ۱/۳۰ ۹۶/۱۷۹۱ ۱۵۱ مسيحيت ۱ ۱/۲۱ ۱۴/۱۲۵۷ ۱۰۰ بدون دين ۲ ۸/۲۰ ۲۵/۱۲۳۷ ۹۹ اسلام ۳ ۳/۱۵ ۹۹/۹۰۶ ۲۲ هندوئيسم ۴ ۵۱/۸ ۱۹/۵۰۵ ۲۱ بودايي (كنفوسيوسيم و شينتو) ۵ ۱۶/۳ ۲۱/۲۱۳ ۵۵ آنيميسم ۶ ۵/۰ ۹ /۲۶ ۲۶ يهوديت ۷ ۱/۰ ۰۹/۶ ۳ زرتشت ۸
۳. تراكم جمعيت مسلمانان نيز نسبت به ساير اديان در وضعيت مناسبي قرار دارد؛ به گونهاي كه تنها ۱۸/۵۲% آنها فقط در كشورهايي زندگي مينمايند كه اقليت به شمار ميروند و مابقي (۴۸/۸۱%) در كشورهايي ميباشند كه اكثريت جمعيت آنها مسلمان مي باشد. بدين ترتيب بهرهمندي ايشان از موقعيت اكثريتي نيز بر قملرو نفوذ قدرت آنها ميافزايد.
۴. رشد جمعيت پيروان اديان مختلف به گونهاي تخمين زده مي شود كه تا سال ۲۰۳۵ مسلمانان بيشترين سهم از اين افزايش را خواهند داشت و لذا بعنوان دومين جمعيت بزرگ ديني، پس از مسيحيان در جدول هشت رتبهاي جهاني، قرار خواهند گرفت. معناي اين سخن آن است كه قدرت برخاسته از تودههاي مسلمان همچون جمعيت مسيحيان مي تواند باشد و از اين حيث قدرت بزرگي در اختيار جهان اسلام قرار خواهد داشت.
۵. از حيث اقتصادي سهم در خور توجه كشورهاي اسلامي از توليد نفت را نمي توان ناديده انگاشت كه از توليد حدوداً ۴۰ درصد و از صادرات تقريباً به ۵۴ درصد بالغ مي شود. با توجه به اهميت و جايگاه اين ماده در اقتصاد جهاني، مي توان به نقش سازنده و بالقوه جهان اسلام در مديريت اين كالا پي برد.
۶. افزون بر نفت كشورهاي اسلامي با توجه به مزيت نسبياي كه هر يك دارند،در توليد پارهاي از كالاهاي استراتژيك داراي توانمندي ويژهاي ميباشند كه در صورت تجميع آنها در ذيل اقتصاد واحدي،مي تواند تأثيرگذاري بالايي بر جريان سرمايه جهاني داشته باشد. اين موضوع با نگاه به وضعيت بازار و مصرف در اين كشورها نيز تأييد ميگردد و مي تواند زمينه همكاريهاي موثر اقتصادي را در داخل جهان اسلام فراهم سازد.
۷. از حيث نرمافزاري: وجود ايدئولوژي اسلامي به عنوان يك منبع قدرت اعتقادي،نقش بيبديلي را در اين حوزه ايفاء مي نمايد كه ساير ايدئولوژيها در قياس با آن بسيار ضعيف به شمار ميآيند. افزون بر آن «برونگرايي» ايدئولوژي اسلامي (كه مخاطب آن را تمام مردمان، در تمام زمانها و مكانها شكل مي دهد) و فراگيري آن در طول تاريخ، بيسابقه بوده و مسلمانان نشان دادهاند كه در هر نقطهاي از جهان موفق به تأثيرگذارهاي چشمگير گشتهاند. ملاحظاتي از اين قبيل كانونهاي توليد كننده قدرت نرم را در حوزه جهان اسلام فعال ميسازد. (اگرچه عدم ارتباط سالم بين مردم و دولتها در برخي از نظامهاي سياسي تا حدودي اين كانون را تضعيف مي نمايد).
براين اساس چنين بنظر ميرسد كه «جهان اسلام» در صورت آگاهي از ظرفيتهاي بالقوهاش و مديريت آنها مي تواند، از حد يك بازيگر با كد استراتژيك ملي، خود را حداقل به بازيگري با كد استراتژيك منطقهاي تبديل سازد. شكلگيري «اتحاديه كشورهاي اسلامي» (ا.ك.ا) در واقع الگويي است كه امكان تحقق اين ايده را بيان ميدارد. اگرچه نبايد فراموش نمود كه ظرفيت واقعي آنها بيش از «كد استراتژيك منطقهاي» بوده و جهان اسلام بايد تا حد يك بازيگر با كد استراتژيك جهاني - در مرحله بعدي - ارتقاء يابد. به همين دليل است كه نويسنده شكلگيري «اتحاديه كشورهاي اسلامي» را گام نخست براي فعال شدن استراتژي تقريب ارزيابي نموده و كمال آن را در تبديل شدن جهان اسلام به قدرتي مؤثر در سمت و سوءدادن به نظام بين الملل، ميداند. (موضوعي كه بحث مستقل ديگري را ميطلبد كه مجال پرداختن آن در اين نوشتار نيست).
نتيجه آن كه جهان اسلام بدليل: ۱. بهرهمندي از كانونهاي معتبري براي ايجاد قدرت . ۲. داشتن ايدئولوژيي برونگرا كه قابليت طرح خود را گستره جهاني دارد و حداقل در قلمرو جهان اسلام از مقبوليت اجماعي برخوردار است. ۳. در شبكه ارتباطات جهاني، مي تواند سهم قابل توجهي از تأثيرگذاري را بدليل داشتن توان «توليد معنا» عهدهدار شود. ۴. امكان ارتقاء سازمان نظامي خود و تبديل نمودن آن را به يك قدرت مؤثر در سطح منطقهاي داراست. ۵. از قلمرو جغرافياي وسيعي برخوردار است كه در بردارنده جمعيتي بالا مي باشد. ۶. معدل عمومي آن شامل كشورهاي در حال توسعه مي باشد. ۷. ژئوپلتيك حساس و تأثيرگذاري در در نظام جهاني دارد. مي تواند در وهله نخست براي خود نقش يك قدرت منطقهاي را بجاي قدرتي منزوي و درگير در تعارضات داخلي، تعريف نمايد و بدين ترتيب زمينهاي را فراهم آورد كه منافع كليه كشورهاي اسلامي عضو از ناحيه تعريف و تأسيس «اتحاديه كشورهاي اسلامي» (ا.ك.ا) حاصل آيد.
«ا.ك.ا» از آنجا كه تأسيسي تازه به شمار ميآيد كه در سطح منطقهاي جهان اسلام را تعريف مي نمايد، بطور طبيعي منافع بيشتري را براي كليه اعضا بدنبال دارد و لذا مي توان آن را در بردارنده بُعد ايجابي استراتژي تقريب خواند. بدين صورت كه استراتژي تقريب ضمن توجه به تهديدات ناشي از ناحيه دشمن مشترك، نسبت ارتقاء جايگاه قدرت كشورهاي اسلامي نيز بايد اقدام ورزد تا در نتيجه اين دو اقدام سلبي و ايجابي، جهان اسلام از موقعيت آنارشيك فعلي خارج شده و هويتي مستقل و مؤثر را در عرصه سياست بين الملل تجربه نمايد.
نتيجهگيري تأسيس «اتحاديه كشورهاي اسلامي» (ا.ك.ا) هدفي بزرگ در حد و اندازه نظمهاي منطقهاي ارزيابي مي شود كه گمان زده مي شود،به عنوان كارآمدترين بديل ساختاري براي نظم نوين جهاني در قرن ۲۱ مطرح باشد. از اين منظر بازيگران ملي با بازتعريف خودشان در قالب «بلوكهاي قدرت منطقهاي»به ايفاي نقش پرداخته وتلاش مينمايند تا در نظم نوين جهاني جايگاه منطقهاي خودشان را ارتقاء بخشند. بعبارت ديگر جهان سياست آينده، جهان مناطق و نه قدرتهاي ملي ـ و نه حتي قدرتهاي هژمونيك – خواهد بود.
براين اساس تأسيس «ا.ك.ا» يك ضرورت استراتژيك براي كشورهاي اسلامي ارزيابي مي شود كه در ارتباط وثيق با منابع و هويت آنها مي باشد. به همين دليل است كه تأمل درباره نحوه عملياتي نمودن اين تأسيس نوين، لازم ميآيد تا در دستور كار كليه انديشهگران متعهد در سطح جهان اسلام قرار گيرد. مطابق تحليل حاضر نويسنده دو زير استراتژي را براي تحقق استراتژي بزرگي كه به طرح ايده «جهان شمولي اسلام» منتهي مي شود، پيشنهاد نموده است:
اول. شناسايي دشمن واقعي جهان اسلام تا از اين طريق سطح تعارضات داخلي كاهش يابد و از ناحيه احساس ناامني مشترك، «جهان بيني سياسي آنارشيك» فعلي به «جهان بيني سياسي منسجم» در مقابل فرهنگ مهاجم تبديل شود.
دوم. تعريف منافع مشترك براي جهان اسلام تا با رجعت به ظرفيتهاي طبيعي، سياسي، اقتصادي و ايدئولوژيكشان، شأن و جايگاه خود را بعنوان (حداقل) يك بلوك قدرت منطقهاي – و در مرحله بعدي بعنوان يك قدرت با قابليت عرضه در گستره جهاني – باز يابند.
بزعم نويسنده،چنانچه دو گزاره معرفتي بالا به صورت استراتژي تعريف و هويت نيابند، نمي توان نسبت به تأسيس «ا.ك.ا» و خروج جهان اسلام از وضعيت آنارشيك فعلي اميدوار بود. مجموع اين ملاحظات در نمودار شماره «۳»آورده شده است. (به فايل پيوست مراجه شود)
فهرست منابع
- قرآن كريم - نهج البلاغه (ترجمه: سيدجعفر شهيدي، تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، ۱۳۷۱). - صحيفه نور - افتخاري، اصغر، (به اهتمام)؛ خشونت و جامعه، تهران، سفير، ۱۳۷۹. - «منطق معادلات امنيت ملي»، فصلنامه مطالعات راهبردي، ش ۱۴، سال ۱۳۸۰. - اصول عملياتي طراحي استراتژي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، (گزارش راهبردي)، شماره ۱۴۷۴۲ ـ ۱۳۸۱. - «اثباتگرايي پيچيده؛ روايت نوين آمريكايي از اثباتگرايي سنتي، فصلنامه مطالعات راهبردي، ش ۲۰، (تابستان) ۱۳۸۲. - (ترجمه و گردآوري)، مراحل بنيادين انديشه در مطالعات امنيت ملي، تهران پژوهشكده مطالعات راهبردي، ۱۳۸۳. - كداستراتژيك: جايابي موقعيت بازيگران در ساختار نظام بين الملل، تهران پژوهشكده مطالعات راهبردي شماره ۲۴۷۱۸۶ ـ ۱۳۸۳. ـ الغوالي، اسامه، العرب الي... اين؟ بيروت، مركز دراسات الوحده العربيه، ۲۰۰۲. ـ برچر، مايكل، بحران در سياست جهان، ميرفردين قريشي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، ج۱، ۱۳۸۲. ـ بيليس، جان و ديگران، استراتژي در جهان معاصر: مقدمهاي بر مطالعات استراتژيك، كابك خبيري، تهران، موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۲. ـ جمعي از نويسندگان، جهانشمولي اسلام و جهاني سازي، (به اهتمام) سيدطه مرقاتي، تهران، شانزدهمين كنفرانس بين المللي وحدت اسلامي، ۲ج، ۱۳۸۲. ـ جمع من المؤلفين، صناعهالكراهيه فيالعلاقات العربيه ـ الامريكيه، بيروت، مركز دراسات الوحده العربيه، ۲۰۰۳. ـ حميدالله، محمد (تحقيق و گردآوري)، نامهها و پيمانهاي سياسي حضرت محمد، سيدمحمد حسيني (مترجم)، تهران، سروش، ۱۳۷۷. ـ سويد، ياسين، الوجود العسكري الاجنبي فى الخليج (الفارسي)، بيروت، مركز دراسات الوحدهالعربيه، ۲۰۰۴. ـ سيمونز، جيف، استهداف العراق، بيروت مركز دراسات الوحده العربيه، ۲۰۰۳. ـ كلينتون، ديويد، دو رويه منفعت ملي، اصغر افتخاري، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، ۱۳۷۹. ـ مورگنتا، هانس. جي، سياست ميان ملتها، حميرا مشيرزاده، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، ۱۳۷۹. ـ هاليستي، كي. جي، مباني تحليل سياست بين الملل، بهرام مستقيمي و مسعود طارم سري، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، ۱۳۸۳.
- Beaufre, A., An Introduction to Strategy, Trans, R.H. Borry, London, ۱۹۶۳. - Beit - Hallahmi, B., The Israeli Connection, New York, Pantheon Books, ۱۹۸۷. - Booth, Ken & et.al (edis), World in Collision, Palgrave, ۲۰۰۲. - Crothers, L. and et.al, Cultue and Politics, New York, St. Martin, ۲۰۰۰. - Gray, Colin, Modern Strategy, Oxford, O.U.P., ۱۹۹۹. - Gunder Frank, Ander, Crisis in the Third Word, London, Hteinemann, ۱۹۸۱. - Hansen, B., Unipolarity & the Middle East, Curzon, ۲۰۰۲. - Huntley, J., European Union Foreign and Security Policy, London & New York, Routledge, ۲۰۰۴. - ISS, Problemes of Modern Strategy, London, Adelphi Paper, No ۵۴. - Jacoby, T.A. & et.al (edis), Redefining Security in the Middle East, Manchester & New York, M.U.P., ۲۰۰۲. - Kechichian, J-, Iran, Iraq and the (Persian) Gulf States, Palgrave, ۲۰۰۱. - Klieman, A., Israels Global Reach, Washington, Pergamon Brasseys, ۱۹۸۵. - Murray, Williamson and et.al. (edis), The Making of Strategy, Cambridge, C.U.P. ۱۹۹۷. - Petite, F. (edi), Religion in International Relations, Palgrave, ۲۰۰۲. - Ranciere, J., »Politics, Identification & Subjectivization«, in: The Identity in Question, New York and London, Routledge, ۱۹۹۵. - Tibi, Bassam, Islam Betwee Culture and Politics, Palgrave, ۲۰۰۱ - White, B, and etal (edis), Issues in World Politics, Palgrave, ۲۰۰۱.