تاریخ انتشار۳۰ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۳:۳۰
کد مطلب : 590711
همرزم شهیدان باکری در گفت وگو با تقریب مطرح کرد:

نظر رهبر معظم انقلاب اسلامی در رابطه با شهید باکری چه بود؟

همرزم شهیدان باکری گفت: رهبر معظم انقلاب اسلامی در رابطه با شهید مهدی باکری فرمودند، آقا مهدی از لحاظ شجاعت در جنگ سرآمد بود و اگر می‌خواست به مسائل سیاسی وارد شود باز هم سرآمد بود و یا اگر وارد مسائل اقتصادی می شد نیز سرآمد می‌شد.
نظر رهبر معظم انقلاب اسلامی در رابطه با شهید باکری چه بود؟
به گزارش خبرنگار حوزه استان‌های خبرگزاری تقریب، صمد ملا عباسیان در سال 1339 در محله پنجراه ارومیه در یک خانواده مذهبی و پرجمعیت شامل چهار برادر و دو خواهر متولد شد؛ می‌گوید برادر بزرگترش در پیش از انقلاب اسلامی سابقه مبارزاتی داشته و حتی در زندان «دوله‌تو» اسیر شده بود.
 
همچنین این رزمنده دفاع مقدس عنوان می‌کند در 20 سالگی در حالی عازم جبهه شد که خانواده به حضورش در جبهه‌های جنگ علیه باطل راضی نبود و در نخستین عملیاتی که در جنوب کشور حضور یافت عملیات بیت‌المقدس بود که منجر به فتح خرمشهر شد.
 
خبرگزاری تقریب با همرزم شهیدان باکری گفت وگویی انجام داده است که متن آن در ادامه می آید:

خبرگزاری تقریب: شما از چه زمانی در عملیات خیبر حضور یافتید؟
 
عباسیان: من در مرحله دوم عملیات خیبر در جبهه جنوب حضور یافتیم و زمانی که به آنجا رسیدم آقا حمید باکری به شهادت رسیده بود اما در جزایر مجنون و در تیم اطلاعات عملیات مشغول شده و در پیشبرد جنگ، همکاری‌های بسیاری با رزمندگان انجام دادیم.
 
خبرگزاری تقریب: شما با شهید مهدی باکری هم همرزم بودید، چه خاطره‌ای از ایشان دارید؟
 
عباسیان: زمانی که در مهر ماه سال 1360 شهید باکری فرمانده سپاه عملیات سپاه ارومیه بود، قرار شد در کردستان و منطقه شپیران، محور سرو و سلماس یک عملیات پاکسازی انجام دهیم و با بالگرد به سمت شناسایی منطقه برویم و به همین خاطر، راننده لندور ما را مقابل لشگر 64 پیاده کرد و شهید مهدی باکری به راننده گفت که شما بروید.
 
در آن زمان چون تلفن همراه وجود نداشت و تنها به تلفن ثابت دسترسی داشتیم، آقا مهدی گفت که اگر نیاز باشد تماس می‌گیریم و چون وقت نماز بود شهید باکری گفت به مسجد برویم و پس از اقامه نماز حرکت می کنیم.
 
زمانی که وارد مسجد شدیم روی در مسجد جمله‌ای از آیت الله مشکینی نوشته بود با این عنوان که « شعار مرگ بر آمریکا از ثواب نماز کمتر نیست» و به همین سبب پس از خواندن نماز جماعت و زمانی که می‌خواستیم از مسجد خارج شویم مشاهده کردم که آقامهدی با خود شعار مرگ بر آمریکا زمزمه می‌کرد بنابراین پرسیدم آقا مهدی چه می‌گویی؟ و ایشان نیز گفت ذکر می‌گویم، مگر ندیدی که در ورودی مسجد در مورد فرمایش آیت‌الله مشکینی چه نوشته بود؟
 
بنابراین شهید باکری فردی معتقد و به واقع باایمان بود و به حرفی که می‌زد اعتقاد داشت و سپس زمانی که پای بالگرد رفتیم به ما اعلام کردند که هوای منطقه مناسب نیست و پرواز لغو شده است، با خود فکر کردیم که چه کاری باید انجام بدهیم که آقا مهدی گفت با ماشین می‌توانیم به منطقه برویم.
 
برای برگشتن به سپاه نیز چون ماشین ما بازگشته بود و تلفنی در اختیار نداشتیم و آقامهدی هم نخواست از تلفن های لشگر 64 تماس بگیرد، بنابراین با توجه به اینکه منزل ما نزدیک لشگر 64 بود به شهید باکری گفتم که موتور ما در خانه است و بیا با موتور برویم و در آنجا بود که تیزبینی آقا مهدی را به عین مشاهده کردم.
 
 چون سر کوچه ما چریک‌های فدایی شعاری نوشته بودند و به همین سبب شهید باکری پرسید این شعار چیست که نوشته شده است و من نیز گفتم شعار است دیگر! و ایشان نیز گفتند پس شما اینجا چه کار می‌کنید؟ من هم گفتم خب معلوم نیست که این شعار را چه زمانی نوشته‌اند؟ آقا مهدی نیز گفت پس شما اینجا حضور دارید پس آنها نباید در این محل عرض اندام کنند.
 
خلاصه به منزل ما رسیدیم و آقا مهدی پرسید پس موتور کجاست و چرا جلوی درب منزلتان نیست؟ من نیز گفتم که حتما آقاممد برده است(محمد خمسه‌لویی که بعدا هم شهید شد)، سپس به داخل منزل دعوتش کردم تا بدانیم موتور کجا است؟ در این حین مادرم دم درب آمد و پس از سلام و احوال پرسی، چون وقت ناهار بود تعارف کرد که پس از صرف ناهار حرکت کنیم اما آقا مهدی گفت که دیروقت است.
 
برادرم رحیم خرابات اتاق کوچکی داشت و با آقامهدی هم رفیق بودند و مادرم که همیشه چایش به راه بود برایمان چای آورد و سفره ناهار را هم پهن کرد و گفت آقا ممد خواهد آمد، گفتیم مشخص نیست پس من ناهار شما را می آوردم و تا آوردن ناهار آقامهدی از رحیم خرابات از وضعیت شهر و محله گفت وگو می کردند.
 
مادرم که ناهار و کاسه و سبزی و قاشق را تازه آورده بود، صدای زنگ خانه به صدا درآمد و من نیز با سرعت از پنجره کوچکی که رو به کوچه بودم نگاه کردم و آقاممد را با موتور دیدم و بسیار خوشحال شدم و به او گفتم بیا بالا، درب باز است.
 
سپس با آقاممد در کنار آقامهدی آبگوشت را خوردیم و پس از خوردن چای، با موتور سه نفری راهی سپاه ارومیه شدیم.
 
مطلبی که قابل ذکر است اینکه نیروهایی که در بسیج و سپاه بودند در یک سطح آموزش ندیده و متفاوت از هم بودند و در میان آنها پزشک، مهندس و محصل و در واقع همه نوع از مشاغل حضور داشتند و بی‌تردید فرماندهی و آموزش اینگونه افراد سخت و دشوار بود.
 
یکی از ویژگی‌های برجسته شهید باکری این بود که تمامی این افراد را آموزش می‌داد و با خود همراه کرده و برای عملیات سنگین آماده می‌کرد و حتی در آن نیز پیروز می‌شد.
 
خبرگزاری تقریب: چه خاطره دیگری از شهید مهدی باکری دارید؟
 
عباسیان: زمانی که در پاکسازی منطقه حضور داشتیم آقا مهدی فرمانده عملیات سپاه ارومیه و آقا حمید نیز مسئول جهاد سازندگی منطقه سرو بود و بنابراین قرار بود هماهنگی هایی با ایل های عشایر منطقه برای پاکسازی انجام دهیم چون دموکرات دوباره به منطقه بازگشته بودند.
 
در آنجا از ارومیه به همراه آقامهدی به منطقه سرو حرکت کردیم و حمید آقا را در جهاد سازندگی سرو دیدیم و با اینکه حمید آقا در جهاد سرو حضور داشت اما به صورت کامل با مسائل منطقه آشنا بود.
 
زمانی که قرار بود به منطقه «هورچین» اعزام شویم در آن زمان پلی وجود نداشت برای همین مجبور شدیم که از داخل آب عبور کنیم و بنابراین گیربکس ماشین به سنگ‌ها برخورد کرد و روغن می داد و به همین علت ماشینمان را با ماشین آقا حمید عوض کردیم یعنی ماشین ما لندور و ماشین حمیدآقا جیپ بود.
 
بنابراین آقا حمید نیز با ما همراه شد که به سمت شهر حرکت کنیم و در آن زمان نیز چون آقا حمید در سرو حضور داشت شب ها به منزل می‌رفت و اگر هم نیاز می‌شد شب را نیز در آنجا می‌ماند.
 
زمانی که آقاحمید با ما همراه شد، در ماشین پشت سر ما حرکت کرد و در این حین، من و آقامهدی در یک ماشین بودیم و در گذر راه به روستای«خرابه» در منطقه نازلو رسیدیم و در آنجا شهید باکری گفت آقا صمد شیشه ماشین را پایین بده و وقتی این کار را انجام دادم گفت اسلحه کلاشینکف ات را به حالت رگبار بگذار.
 
خودش نیز از داشبورد نارنجکی را بیرون آورد و ضامن آن را درآورد و در دستش نگه داشت و من نیز چون بار اولم بود ترسیده بودم چون هم سنم کم بود و هم با توجه به اینکه به منطقه آشنایی نداشتم ترسیدم، خلاصه آقامهدی به من گفت که دستت را روی ماشه بگذار و به محض اینکه من اعلام کردم باید شکلیک کنی.
 
از آن منطقه با سرعت بیشتری عبور کردیم و کمی بعد آقا مهدی گفت اسحله‌ات را روی ضامن بگذار و خود نیز نارنجکش را در جای خود گذاشت و به من هم گفت الان دیگر راحت بنشین و بنابراین من با کنجکاوی پرسیدم در آنجا چه اتفاقی افتاد؟ و ایشان هم گفت آقا صمد آن منطقه، محور تردد حزب دموکرات بود و گمان کردم شاید ممکن است در آنجا کمین کرده باشند.
 
خبرگزاری تقریب: شما در مرحله دوم عملیات خیبر نیز با شهید مهدی باکری همراه بودید آیا از آن دوران هم خاطره خاصی دارید؟
 
عباسیان: پس از مرحله دوم عملیات خیبر که در جزایر مجنون خدمت می کردیم، با توجه به اینکه سد را باز کرده و محور را آب بسته بودند، زمانی که مشاهده کردیم در آنجا تکلیفمان مشخص نیست با موتور به اهواز رفتیم.
 
اما به آقامهدی گفته بودند که اینها از جبهه فرار کرده اند اما به واقع نمی دانستیم که علت این اظهاراتشان چه بود؟ شاید چون ما موتور را برداشته بودیم ناراحت شده و گفته بودند که آقامهدی دنبال شما است و شما از جبهه فرار کرده اید.
 
خلاصه ما با موتور در داخل شهر تردد داشتیم و آقامهدی را در سه راهی سوسنگرد دیدیم، البته ایشان نیز در داخل ماشین منتظر کسی بود و بنابراین من موتور را به سمت او راندم اما بچه ها گفتند که نرو صمد، چون آقامهدی ناراحت می شود اما می دانستیم ایشان ما را ملامت نخواهد کرد و بنابراین همین که ما را دید به شوخی گفت «آهان پیدایتان کردم، آی فراری ها!» و بعد گفت، می‌دانستم که اینجا آمده اید و سوء تفاهم شده است.
 
خبرگزاری تقریب: شما با شهید حمید باکری نیز خاطرات بسیاری دارید، کدام خاطره از ایشان بیشتر در ذهنتان است؟
 
عباسیان: در عملیات بیت المقدس حمید آقا فرمانده گردان یکی از تیپ های نجف اشرف و آقا مهدی نیز جانشین تیپ نجف اشرف بود و در آنجا که قرار بود به عملیات اعزام شویم اسلحه همه را تحویل دادند و با توجه به اینکه نیرو زیاد و اسلحه کم بود در انبار اسلحه ای باقی نماند که به من تحویل دهند.
 
 بنابراین به حمید آقا گفتم که اسلحه ای باقی نمانده تا من تحویل بگیرم و ایشان نیز گفت اسلحه لازم نیست و من هم در پاسخ گفتم، ما در کردستان علاوه بر اینکه مهمات همراه خود می بردیم، گلوله اضافه هم برمی داشتیم چون برای جنگ لازم می شود.
 
اما حمید آقا گفت نگران نباش صمد، بی سیم را بردار تا حرکت کنیم و خوشبختانه ایشان تسلط و آشنایی بسیاری به منطقه داشت و فردی شجاع بود.
 
در این رابطه معمولا دو نفر از یک جریان، ترس و هراسی به دل راه ندارند یکی فرد شجاع و نترس و نیز فردی که آشنایی به منطقه نداشته باشد و بنابراین من به دلیل عدم آشنایی به منطقه ترس نداشتم اما حمیدآقا با توجه به شناختی که از دشمن داشت ترسی نداشت.
 
در آنجا به منطقه «دارخوین» در استان خوزستان رفتیم که یک سری پل های عملیاتی در آن ایجاد کرده بودند و زمانی که از آن سمت پل رد شدیم، در دست من نیز بی سیم وجود داشت اما اسلحه ای در دست نداشتم و به حمیدآقا نیز ایمان داشتم و ایشان نیز گفته بود که اگر عملیات آغاز شود هر اسلحه ای بخواهی به تو تحویل می دهم.
 
خلاصه در آنجا به بچه ها استراحت داد و زمانی که وقت بیدار کردن بچه ها برای حرکت به سمت منطقه و آغاز مرحله اول عملیات فرا رسید، حمید آقا دستور دادند تا همه را بیدار کرده تا حرکت کنیم و آنها به اندازه ای خسته بودند که هر چه آقا مسلم کاشی را صدا زدم بلند نشد و حتی با لگد هم خواستم بیدارش کنم اما باز هم بیدار نشد و بنابراین با توجه به اینکه در دستم چراغ قوه داشتم نور را به صورتش انداختم و دیدم که به اندازه یک لشگر از صورت و بدنش پشه بلند شد در حالی که در شرایط عادی اگر یک پشه روی صورت انسان بنشیند نمی‌تواند بخوابد.
 
 اما با کلی مصیبت و با پاشیدن آب به صورت آقا مسلم بیدار شد و به سمت عملیات حرکت کردیم و در این راستا حمیدآقا به اندازه ای به محور آشنا بود که در شب‌هنگام نیز همانند محله زندگی نیروها را به پیش می برد.
 
خبرگزاری تقریب: خصوصیات بارز و برجسته شهید مهدی باکری چه بود؟
 
عباسیان: به واقع محبت رزمندگان به آقامهدی بسیار زیاد بود و ایشان به اندازه دارای اخلاق، اخلاص و تواضع بود که بچه ها راضی بودند کیلومترها مسیر خود را تغییر دهند تا از دوردست فقط بتوانند به آقا مهدی سلام بدهند و ایشان نیز سلامشان را می گرفت و خنده ای بر لبش داشت و در واقع ایشان به اندازه‌ای جذبه داشت که رزمندگان با آقا مهدی همانند عاشق و معشوق بودند.
 
همچنین آقامهدی تاکید فراوانی به نماز اول وقت داشت و به خواندن قرآن و دعای شبانه مداومت داشته و در هر کاری خلوص نیت داشت.
 
رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز در رابطه با آقامهدی فرمودند، آقا مهدی از لحاظ شجاعت در جنگ سرآمد بود و اگر می‌خواست به مسائل سیاسی وارد شود باز هم سرآمد بود و یا اگر وارد مسائل اقتصادی می شد نیز سرآمد می‌شد.
 
خبرگزاری تقریب: چه زمانی خبر شهادت شهیدان باکری را شنیدید و چه حسی پیدا کردید؟
 
عباسیان: در مورد شهادت شهید حمیدآقا زمانی که در داخل لشگر از اتوبوس پیاده شدیم، یکی از رزمندگان به نام محمد کاغذچی خبر شهادت حمید را به ما داد و دنیایمان به هم ریخت.
 
اما در مورد شهادت آقامهدی، ما در مرحله‌ای که قرار شد از قرارگاه خاتم به کمک نیروی کمکی و مهندسی در عملیات بدر شرکت کنیم پیش از آغاز عملیات، گروهی شامل راننده بلدوزر، لندور و گریدر، فرمانده گردان به نام رحیم بنایی و 5-6 به سمت لشکر حرکت کردیم تا کمک کنیم.
 
 اما متاسفانه نتوانستیم خود آقامهدی را ببینیم چون ایشان در خط مقدم در داخل هور بود و ما یک هفته آنجا بلاتکلیف ماندیم و پس از یک هفته اقامهدی پیام داد که در جزیره با آنها کاری ندارم و می توانید بازگردید بنابراین ما به ارومیه بازگشتیم و به محض رسیدن به شهر باز پیام رسید که آقامهدی پیام داده که بازگردید.
 
 بنابراین پس از ظهر دوباره به سمت اهواز حرکت کردیم و نصف شب به اهواز رسیدیم اما از بس خسته بودیم متوجه نشدیم که چرا همه جا اعم از مساجد سیاه پوش شده و با توجه به اینکه رزمندگان در جبهه در هر کجا که می توانستند می خوابیدند بنده نیز پشت تویوتا که محل مناسبی برای خواب بود جا انداختم و به همراه برادر رحیم بنایی خوابیدیم و در خواب دیدم که آقا مهدی گفت حل شد ها بیایید جلو؛ و پس از بیداری، «شهید اکبر کاملی» گفت که مهدی شهید شده است.
 
خبرگزاری تقریب: با توجه به اینکه هم اکنون در زمینه الگوسازی ها در کشور دچار مشکل هستیم و جوانان و نوجوانان و نسل جدید دارای الگوی مناسبی نیستند چگونه می توان شهیدان و به ویژه مهدی و حمید باکری را به نسل جوان شناسانید؟
 

عباسیان: متأسفانه جامعه شناختی از شهدا ندارند اما بهترین روش این است که در طول سال در مدارس، به دانش آموزان تکلیف شود که در رابطه با شهید انشا بنویسند و در این صورت ناخودآگاه خانواده‌ها و دانش آموزان در رابطه با شهید تحقیق می‌کنند.
 
همچنین می‌توان در مساجد و منابر، پیش‌نمازان در رابطه با شهید باکری صحبت کنند و یا ادارات دولتی از طریق پایگاه های بسیج ادارات برای بهترین خاطره و مقاله جایزه دهند.

انتهای پیام/
https://taghribnews.com/vdca6wnm649no01.k5k4.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی