>> یادداشت| هجرت خورشید | خبرگزاری تقریب (TNA)
تاریخ انتشار۲۰ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۳۲
کد مطلب : 649089

یادداشت| هجرت خورشید

عبدالوهابی
این یادداشت به مناسبت گرامیداشت اول ربیع‌الاول‌، سالروز هجرت پیامبر خدا حضرت محمد(ص) نوشته شده است.
یادداشت| هجرت خورشید
به گزارش حوزه استان های خبرگزاری تقریب، متن یادداشت به شرح زیر است: 

آن‌ روز‌ سران‌ قـریش در دارالنـدوه گـرد آمده بودند تا پیرامون امری مهم به شور بنشینند. ولوله‌ای غریب‌ در جمعشان افتاده بود و هـر کس چیزی می‌گفت. در این هنگام، ابوجهل برخاست‌. با اشاره دست‌حاضران رابه‌ سکوت‌ دعـوت کرد و چنین گفت:
مـسلمانان دسـته‌دسته به یثرب می‌روند. محمد هنوز در مکه است؛ اما او نیز ممکن است همین روزها از شهر خارج شود. باید چاره‌ای اندیشید. بزرگان قریش، با‌ او چه کنیم؟ از هر سوی مجلس، صدایی بلند شد:
- او را به غـل و زنجیر کشیم و زندانی کنیم.
- اگر او را بکشیم؛ برای همیشه خیالمان آسوده می‌شود.

 ابوجهل پس از شنیدن پیشنهادهای‌ آنان‌ گفت: اگر محمد را زندانی کنیم، سرانجام یک روز مجبور می‌شویم آزادش کنیم و او به دعوتش ادامه خواهد داد. اگر تـبعید کـنیم، در جایی دیگر آشوب به پا می‌کند. من‌ با‌ پیشنهاد کشتن محمد موافقم! در این هنگام، شخصی از میان جمع فریاد کشید: اما چه کسی او را بکشد؟

ابوجهل گفت: اگر یک نفر محمد را بکشد، ممکن اسـت او‌ را‌ شـناسایی کنند. برای اینکه قاتل مشخص نباشد، از هر قبیله‌ای جوانی برمی‌گزینیم و به او شمشیری می‌دهیم تا همگی در یک زمان بر محمد حمله برند و او را بکشند. به‌ این‌ ترتیب‌ خونش در میان قبایل پخـش‌ مـی‌شود‌ و چون‌ بنی‌هاشم نمی‌توانند با همه تیره‌های قریش بجنگند، ناچار به گرفتن خون‌بها رضایت می‌دهند.

سران قریش، به اتفاق آرا، پیشنهاد ابوجهل را‌ تصویب‌ کردند‌ و پس از تعیین زمان و چگونگی حمله پراکنده شدند‌.

شـب‌ اول ربـیع‌الاول سـال چهاردهم بعثت، جوانان شمشیر بـه دسـت‌ خانه پیـامبر را محاصره کردند. آنها قصد داشتند در آغاز شب‌ به‌ خانه‌ حضرت حمله کنند، اما ابولهب، همسایه و عموی پیامبر، آنان را‌ از این کار بـازداشت و گـفت: زنـان و فرزندان داخل خانه هستند. ایشان تقصیری ندارند. صـبر کـنید هوا روشن شود‌ و محمد‌ از‌ خواب برخیزد و در مقابل چشم بنی‌هاشم کشته شود و همگی ببینند که‌ قاتل‌ او یک نفر نیست.

در هـمین زمـان پیـامبر اکرم، که به وسیله فرشته وحی از نقشه‌ قریش‌ آگاه‌ شـده بود، در خانه با حضرت علی سخن می‌گفت: علی جان، من‌ باید‌ از‌ مکه خارج شوم. قریشیان قصد کشتن مـرا دارنـد. تـو در بستر من بخواب خود‌ را‌ بپوشان‌ تا آنان به خروج من از خـانه پی نـبرند. من باید به یثرب بروم‌.

آنگاه‌ پیامبر با علی خداحافظی کرد، ضمن خواندن آیات آغازین سـوره یـس از خـانه‌ خارج‌ شد‌ و از میان دشمنان عبور کرد. هیچ کدام متوجه خروج او نشدند. خـداوند بـر چـشمان‌ آنان‌ پرده‌ای افکنده بود. رسول خدا در راه به ابوبکر برخورد و او با آن‌ حضرت‌ همراه‌ شـد. پیـامبر بـه جای اینکه به سمت‌شمال، که راه یثرب از آن سو بود، برود‌ راه‌ جنوب پیش گرفت و بـه غـار ثور وارد شد. این غار در کوههای‌ جنوبی‌ مکه‌ قرار داشت و توجه کسی را به خـود جـلب نـمی‌کرد.

از سوی دیگر، حضرت علی در‌ بستر‌ مبارک‌ پیامبر خوابید. صبحگاهان دشمنان با شمشیرهای آخته بـه خـانه پیامبر هجوم بردند‌ و چون‌ روانداز را کنار زدند، با حضرت علی رو به رو شدند. یـکی از آنـان بـا عصبانیت‌ به‌ علی‌ گفت: محمد کجاست؟
مگر او را به من سپردید که از من می‌طلبید؟

سران‌ قریش‌ برای یافتن پیـامبر دسـت‌ به کار شدند. گروهی‌ را‌ برای‌ تفتیش قسمت‌های شمالی مکه فرستادند، اما آنان‌ نـاکام‌ بـازگشتند. شـخصی به نام ابوکرز که در شناسایی رد پای افراد مهارت داشت‌، را‌ به کار گرفتند و عده‌ای را‌ با‌ او همراه‌ سـاختند‌. ابـوکرز‌ سـمت جنوب مکه حرکت کرد و رد‌ پای‌ پیامبر اکرم و همراهش را تا غار ثور تـعقیب کـرد؛ اما وقتی به‌ دهانه‌ غار رسید، ایستاد و با تعجب به‌ منظره مقابل چشمش خیره‌ شد‌. ورودی غـار بـا تارهای‌ عنکبوت‌ پوشیده شده بود و کبوتری در داخل غار لانه ساخته، مشغول اسـتراحت‌بود.
یـکی از‌ همراهان‌ پرسید: چه شده ابوکرز، محمد‌ را‌ نیافتی؟
- نـمی‌دانم‌؛ رد پا تـا‌ جـلوی‌ غار ادامه دارد، اما‌ اینجا‌ محو می‌شود! ایـن تـار عنکبوت و کبوتر نشان می‌دهد کسی وارد غار نشده است. شاید‌ او‌ به آسمان رفته بـاشد، بـهتر است‌ از‌ اینجا برویم‌.

وقتی‌ مـشرکان‌ مـشغول صحبت‌بودند، تـرس وجـود‌ ابـوبکر را فرا گرفت؛ اما پیامبر وی را دلداری داد و گفت: نـترس خـدا با ماست‌.

از‌ سوی دیگر، حضرت علی‌در بستر مبارک‌ پیامبر‌ خوابید‌. صبحگاهان‌ دشـمنان‌ بـا شمشیرهای آخته‌ به‌ خانه پیامبر هـجوم بردند و چون روانداز راکـنار زدنـد، با حضرت علی‌روبه‌رو شدند.

پیـامبر سـه روزدر غار‌ ثور‌ ماند‌. در این مدت تنها حضرت علی، هند‌ بن‌ابی‌هاله‌ فرزند‌ خدیجه‌، عـبدالله‌ پسـر‌ ابوبکر و عامر غلام ابوبکر از جـایگاه آن حـضرت اطـلاع داشتند.
آنان شـبها بـه غار ثور می‌رفتند و اخـبار شـهر را به پیامبر گزارش می‌دادند.

در یکی از این‌ شبها، که علی و هند نزد آن حضرت بودند، پیـامبر خـطاب به علی فرمود: علی جان، بـرای مـا شترانی فـراهم کـن قـصد داریم سمت‌یثرب برویم. بـعد از رفتن ما، در روشنایی‌ روز‌، در جایی که همگان تو را ببینند بایست و با صدای رسا اعلام کن کـه، هـر کس پیش محمد امانتی دارد یا از او طـلبکار اسـت‌برای دریـافت آن نـزد مـن‌ بیاید‌. وقتی امـانات و طـلب مردم را پرداختی، راه یثرب را در پیش گیر و به ما بپیوند. فاطمه‌ها را نیز همراه بیاور و اگر فردی از‌ بنی‌هاشم‌ مـایل بـه مـهاجرت بود، مقدمات‌ سفرش‌ را فراهم کن. اکنون بـه تـو مـی‌گویم کـه از ایـن پس هـیچ آسیبی نخواهی دید.

در غروب شب چهارم، شتران را، همراه مردی به‌ نام‌ عبدالله، سمت غار فرستاد‌. عبدالله‌ مسلمان نبود، اما مردی امین بود. پیامبر و همراهش با شنیدن صـدای نعره شتران از غار خارج شدند. اکنون کاروان چهارنفره آماده حرکت‌بود. عبدالله، ساربان و راهنمای گروه، پیشاپیش حرکت کرد.

پس‌ از‌ وی پیامبر، سپس ابوبکر در پی او غلامش عامر رهسپار شدند. عبدالله آن کاروان کوچک را از طرف پایـین مـکه و روی خط ساحلی سمت مدینه هدایت کرد. در سمت چپ‌ آنها‌، در دور‌ دست، دریای سرخ دیده می‌شد. آنان در راه به واحه قدید رسیدند. در آنجا چند خیمه کوچک‌ و بزرگ دیده می‌شد پیامبر و همراهانش از شـترها پیـاده شدند. پیرزنی به‌ نام‌ ام‌ معبد خزائی از خیمه‌ای بیرون آمد و گفت:
بفرمایید، خوش آمدید.
پیامبر سلام کرد و وارد خیمه شد. به ‌‌تیرک‌ چوبی گـوسفند لاغـری بسته شده بود که از شـدت نـاتوانی نمی‌توانست همراه گله‌ به‌ صحرا‌ برود. پیامبر به گوسفند اشاره کرد و فرمود:
ام معبد، آیا این گوسفند شیر دارد؟
نحیف‌تر از‌ آن است که شیر بدهد.
پیامبر سـمت گـوسفند رفت، نام خدا را بـه‌ زبـان آورد و چنین دعا‌ کرد‌: خدایا این گوسفند را بر این زن مبارک گردان.
آنگاه به ام معبد اشاره کرد و فرمود: ام معبد، برایم بادیه‌ای بیاور.
پیامبر گوسفند را دوشید. ابتدا ظرف شیر را به ام‌ معبد داد تـا از آن بـیاشامد سپس به همراهان داد و سرانجام خود آشامید و با خنده گفت: در هر جمعی، باید ساقی پس از همه بنوشد.

در پایان بار دیگر گوسفند را‌ دوشید‌، ظرف شیر را نزد ام معبد نهاد، سپس آماده حرکت‌شد. ام معبد از خـیمه بـیرون آمد و دور شـدن آنان را نظاره کرد. شترها آرام آرام دور شدند. ام معبد گوسفند‌ را‌ نوازش کرد و گفت: از صورتش نور می‌بارید. دیدی چه صدای گـرمی داشت. او مرد خدا بود.

روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الاول مهاجران به دروازه یثرب نـزدیک شـدند، جـوانی که بر‌ فراز‌ یکی از درختان نخل محله قبا دست را سایبان دیده ساخته بود و بیابان را زیر نظر داشـت، ‌ ‌از شـوق فریادی کشید: چهار سوار به این سو می‌آیند.

هـجرت‌ اصـحاب‌ امـام‌ کاظم(ع)
علاوه بر سادات موسوی، حسینی و حسنی، بعضی از اصحاب امام کاظم(ع) که از اصحاب امام رضـا(ع) نیز هستند به ایران‌ مهاجرت‌ نموده‌اند‌ و به طور غالب در قم سکونت نموده‌اند و یـا‌ نخست‌ در شهر دیگری چـون اهـواز سکونت نموده و سپس به قم منتقل شده‌اند. اصحاب امام کاظم(ع) که هجرت اختیار نموده‌اند‌، به‌ قرار‌ زیر است:
- ابراهیم بن‌محمد اشعری
- ابراهیم بن‌هاشم
- ابوحریر قمی (زکریای‌ ادریس)
- احمد بن‌اسحاق بن‌عبدالله اشـعری، ابوعلی قمی
- حسین بن‌سعید اهوازی
- حسین بن‌مالک قمی
- ریان بن‌شبیب
- ریان بن صلت‌
- زکریا‌ بن‌آدم‌
- سعد بن‌سعد اشعری قمی
- سهل بن‌یسع
- عبدالعزیز بن‌مهتدی
- عبدالله بن‌صلت
- علی‌ بن‌ریان‌ بن‌صلت
- محمد بن‌حسن اشـعری
- مـحمد بن‌سهل قمی
- محمد بن‌علی بن‌عیسی اشعری قمی
- مرزبان بن‌عمران بن‌عبدالله بن‌سعد‌ اشعری‌

البته‌ ممکن است‌برخی از این اصحاب در طی مسافرتهای عدیده‌ای که به حجاز‌ و عراق‌ داشته‌اند‌ از امام کاظم(ع) حدیث آموخته بـاشند و مـوطن اصلی آنها قم بوده باشد.

شخصیتهای همراه‌ حضرت‌ معصومه‌(س)
به همراه کاروان حضرت فاطمه معصومه(س) بیست و سه نفر علوی از خاندان موسوی شامل‌ برادران‌ و برادرزادگان بودند. نام برادران همراه کـریمه اهـل بیت‌ به نقل مؤلف «بحر الانساب‌» به‌ ترتیب‌ زیر‌ است:
1- فضل
2- علی
3- جعفر
4- هادی
5- قاسم
6- زید
به حسب ظاهر، «هادی‌» تصحیف «هارون‌» باشد‌. چون‌ در کتب انساب از هادی به عنوان یـکی از فـرزندان امـام کاظم(ع) نام‌ برده‌ نشده‌ و غـیر از امـام عـلی بن‌موسی‌الرضا(ع) فرزند دیگری به نام علی نداشته است و چون زید معروف‌ به‌ «زید النار» در بصره قیام کرده بود و وی را نزد امام رضـا‌(ع) بـرده‌ بـودند‌، بعید به نظر می‌رسد که همراه کاروان حـضرت مـعصومه(س) بوده باشد.
بدین ترتیب ممکن است‌ چهار‌ تن‌ از افراد فوق همراه کریمه اهل بیت‌ بوده باشند:
1- فضل
2- جعفر
3- هارون
4- قـاسم‌

منبع: فرهنگ کوثر- مرداد 1376 - شماره 5 
https://taghribnews.com/vdcdjn09nyt0oz6.2a2y.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی