قصه پرغصه عملیات کربلای 4 زمانی آشکار شد که آن غواصها با دست های بسته به شهر و دیارشان بازگشتند. مردان آبی آب های ایثار، مردان از جان گذشته عملیات کربلای 4 و قصه پرماجرا غواصانی با دستهای بسته، روح ایثار را هنوز زنده نگه داشته است.
اشتراک گذاری :
به گزارش خبرگزاری تقریب، کم نبودند مردانی که رفتند و نیامدند، کم نبودند مردانی که کم سن و سال بودند اما میدانستند چه میکنند. کم نبودند مردانی که میدانستند بروند دیگر نمیآیند اما رفتند.
"محمدرضا موفق" یکی از رزمندگان خراسان شمالی است که در عملیات کربلای چهار حضور داشته و جان فشانی های زیادی را به چشم خود دیده است و ایثاگری هایی برجای گذاشته است.
موفق می گوید: سال 65 بود، بعد از اینکه در کنکور شرکت کردم عازم جبهه شدم، در لشکر 5 نصر گروهان ویژه ای را تشکیل دادیم و نام آن را گروهان ویژه اخلاص نام گذاری کردیم.
تعداد اعضای گروهان در ابتدا 15 نفر بود که تمام آموزش های تیراندازی، شلیک با تانک، آر پی جی، دیده بانی، تخریب، غواصی، خنثی کردن مین و ... را دیده بودیم تا در آستانه اجرای عملیات کربلای 4 تعدادمان به حدود 50 نفر رسید.
عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی شلمچه اتفاق افتاد و ما رزمنده های غواص گروهان ویژه غواصی کمیل را تشکیل دادیم که محل ماموریتمان در حول جاده شهید صبوری و نحر مرزی خین بود.
عملیات کربلای 4 متاسفانه توسط منافقان لو رفته بود و از سوی دیگر آمریکایی ها منطقه را شناسایی و در اختیار عراقی ها قرار داده بودند و متوجه شده بودند که در آنجا قرار بر این است تا عملیات انجام شود.
ساعت 12:30 ظهر بود که لباس غواصی را بر تن کردیم و لباس های نظامی را نیز برای اینکه دشمن متوجه نشود از روی آن پوشیدیم و سپس بعد از نزدیک شدن به محل عملیات لباس های نظامی را رها کردیم، هفت تا هشت ساعت طول کشید به نحر خین رسیدیم تا عملیات را شناسایی کنیم.
دشمن در آن منطقه تعداد زیادی دریاچه مصنوعی ساخته بود تا از پیشروی نیروهای ایرانی جلوگیری کند و سپس بر روی آن دریاچه های مصنوعی میدان مین و بر روی آن سیم های خاردار کاشته بود که غواص ها به سیم های خاردار گیر کنند و نتوانند جلوتر بیایند.
زمانی که به منطقه رسیدیم دشمن کاملا هوشیار بود، حجم آتش را به شدت زیاد کرد و در یک لحظه آنچه که سلاح در دست عراقی ها بود شروع به شلیک کردن کردند و آتش باری های دو لول و چهار لول را کاشته بودند تا زمانی که غواص های ایرانی می رسند به آن ها شلیک کنند.
از سوی دیگر کل نحر خین را بنزین ریخته بودند که به محض رسیدن غواص ها نهر را آتش بزنند و در مرحله ای که عملیات شلوغ شد با تعدادی از رزمنده ها به بیرون از آب زدیم اما به جایی رسیدم که سیم خاردار گذاشته بود و بعد از آن نیز میدان مین کاشته بودند، شهید محمد کلاته ای که اهل شهرستان اسفراین بود پایش بر روی مین رفت و منفجر شد و عراقی ها متوجه حضور ما شدند و مقابل ما آمدند.
بعد از اینکه متوجه آمدن عراقی ها به سمت خود شدیم شروع به تیراندازی کردیم که تعدادی از عراقی ها و فرمانده آن ها را به هلاکت رساندیم . بعد از آن فرمانده اعلام کرده بود که تمام غواص ها به عقب بازگردند اما جاده ای که باید باز می گشتیم پر از میدان های مین بزرگ بود و قبل از میدان مین نیز سیم های خاردار توپی بزرگ کاشته شده بود.
اگر از مسیر آب باز می گشتیم 10 ساعت راه بود که باید طی می کردیم و از مسیر خشکی فقط نیم ساعت طول می کشید اما امکان دسترسی به جاده وجود نداشت و یکی از رزمنده ها(علی سرابی) تخریب چی تیم غواصی بود که به وی گفتم تخریب چی هستی و تلاش کن تا معبری برای گذر باز شود، اما وی امکانات تخریب را جا گذاشته بود و از سوی دیگر شهید کلاته نیز با ما بود که مجروح شده بود و باید او را با خود می بردیم.
خود را به سیم خاردار رساندم و آن ها را تکانی دادم که خوشبختانه چیزی به آن تله نشده بود و خودم را از روی سیم خاردار انداختم و توانستم یک انحنا ایجاد کنم و به میدان مین پریدم و تا نیم ساعت مین هایی که در مسیرم بود را خنثی کردم تا اینکه رسیدم به جاده، اما از آنجایی که طناب نداشتیم با باند خط مین های خنثی شده را مشخص کردم و سپس سرابی و شهید کلاته توانستند از آن محل عبور پیدا کنند.
بعد از طی کردن فاصله 100 متر، محمد کلاته ای شهید شد و پیکر وی در همان محل باقی ماند و بعد از گذشت مدتی بازگشت.
بالاخره به خط رسیدم اما در نزدیکی خط مجروحی را دیدم که حسین حامی معاون گروهان نصر( اهل روستای گیفان)بود که به شدت احساس سرما می کرد و توانستم پتویی برای وی پیدا کنم اما وی نیز بعد از گذشت چند ساعتی به شهادت رسید.
به شدت خسته بودم و از سوی دیگر زمانی که در آب بودم ترکشی به کتفم بنده اصابت کرده بود خود را به اورژانس خط رساندم اما آنجا مملو از زخمی بود و زمانیکه امدادگر می خواست لباس غواصی را پاره کند به علت اینکه قیمت لباس های غواصی خیلی بالا بود اجازه ندادم و سعی کردم خودم آن را از تن در بیاورم.
پس از درمان در بیمارستان، رسیدنم به بجنورد مصادف شد با تشیع شهید حسین حامی.