این کنگره با حضور شخصیتهایی از کشورهای مختلف جهان در تهران آغاز به کار کرده و تا 2 آذر ادامه خواهد داشت.
پیام آیتالله جوادی آملی، از اسادتید برجسته فلسفه در حوزه علمیه قم، به سه زبان فارسي، عربي و انگليسي ترجمه گردیده و ضمن انتشار به صورت كتابچه، در اختيار مهمانان كنگره قرار گرفته است.
متن کامل این پیام به شرح ذیل است:
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ إيّاهُ نَسْتَعِين حمد ازلي خداي سبحان را سزاست كه هستي محض است و هستي هر موجودي تجلّي اوست. تحيّت ابدي پيامبران الهي به ويژه حضرت ختمي نبوّت(ص) را رواست كه بهترين تجليّات پروردگارند. درود بيكران اولياي آفريدگار مخصوصاً حضرت ختمي امامت مهدي موجود موعود را بهجاست كه برترين آيت خداي هستي بخشاند. به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان آنان تبرّي ميكنيم.
مقدم انديشوران فلسفي خصوصاً مهمانان بزرگوار جمهوري اسلامي ايران را گرامي ميداريم و از برگزاركنندگان اين كنگره عظيم تقدير مينمائيم و از اصحاب بيان كه با ايراد مقال مخاطبان را بهرهمند كردند حقشناسي ميشود و از صحابة بنان كه با ارائه مقاله مطالعهكنندگان را بهره دادند تشكر ميشود. اميد است حقيقت جهان هستي كه همگان در جستجوي روي او يا گفتگو نَعْت او يا رُفت و روي راه او يا شست و شوي كوي اويند جامعه كنوني جهاني را از جهل علمي و جهالت عملي برهاند و به جمال دانش درست و جلال بينش راست رهنمون شود.
لازم است چند نكته كوتاه به اين همايش والا اهدا شود شايد در پژوهش فيلسوفانه صاحبنظران همانند رهآورد عارفانه صاحببصران سهم مؤثر داشته باشد.
يكم: فلسفه امامت همه علوم را به عهده دارد زيرا حوزه هر علمي را وسعت معلوم آن تبيين ميكند. هر كدام از دانشهاي تجربي و رياضي و انساني مانند حقوق، روانشناسي، جامعهشناسي و نظائر آن محدودند ولي فلسفه كه درباره ازل و ابد و مجموع آنها يعني سرمد بحث ميكند از قلمرو علوم ياد شده وسيعتر است و چون تمام معلومها جزء جهان به شمار ميآيند علوم متعلّق به آنها نيز تحت زعامت علمي است كه عهدهدار شناختِ جهان بيكران است زيرا اثبات هستي موضوعات علوم و تبيين نظام علّت و معلول كه هيچ دانشي بدون آن سامان نميپذيرد همگي از مباحث گرانسنگ فلسفة مطلق محسوب ميشوند. بنابراين رهبري كاروان علوم به عهده قافلهسالار آنها يعني فلسفه كلي است. اگر فلسفة مطلق كه هدايت همه دانشها را متكفّل است مصون از آسيب خطا باشد تمام علوم را كه تأمين كننده تمدّن ناباند از گزند اشتباه محفوظ ميكند و چون فيلسوفْ سالك اصلي اين راه است اگر از هر گونه خطيئه سالم باشد راه فلسفه را كه پيمودن از بديهي به نظري و سفر از مجهول به معلوم است به طور صحيح طي مينمايد بنابراين آزادگي فيلسوف از هر رِجس و رِجزي مهمترين دلمايه رهيافت درست وي به اسرار هستي است و اين حريت از هر وهم و خيال و رهايي از هر گونه سادهانديشي و كوتهنگري سبب تمايز مرز علم جزئي با فلسفه از يك جهت و امتياز اقليم وسيع فلسفه از محدوده فلسفة مضاف از جهت ديگر خواهد بود. متفكّري كه خود را رهن طبيعت ميپندارد و از تجرّد روح خود غافل است هرگز جهانبين نخواهد بود و اگر نام فلسفه را بر زبان براند فكر غيرفلسفي خواهد داشت. كِرم درون گندم آسمان و زمين محدود دارد و هرگز از درخت و باغ و باغبان آگاه نيست «زمين و آسمان او همان است» لذا ميگويد: ﴿ان هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾(۱)، ﴿وَ مَا يهلِکُنَا الاَّ الدّهرُ﴾(۲).
دوم: فلسفه الهي جهانبيني ويژهاي است كه قضاياي ممكن را به ضروري و قضاياي ضروري را به ازلي منتهي ميبيند، چنانچه قضاياي نظري را با ارجاع به بديهي مبيّن ميكند تا همانند قضاياي بيّن كارآمد باشد قضاياي ازلي اصليترين مبدأ معرفتياند كه بدون آنها قضاياي ضروري ذاتي آسيب ميبينند و با گزندپذيري قضاياي ضروري ذاتي ساير قضايا فرو ميريزند و در نتيجه سقف علم با حبوط مبادي و اركان اساسي خود هبوط ميكند. فلسفه الهي اين نَضْد علمي را حراست مينمايد و صدق قضاياي ضروري ازلي را در پرتو تطابق با هيچ موجود امكاني به نام عقل كلّي، نفسالأمر و مانند آن نميداند بلكه مطابق آن را علم ازلي خداوند ميداند كه از نقصِ امكان منزّه و از عيبِ غير ازلي بودن مُبرّاست و اصل امتناع جمع دو نقيض كه مرجع تمام تحليلهاي منطقي و فلسفي است به طوري كه حتي امتناع رفع دو نقيض به امتناع جمع دو نقيض تبيين ميشود و نه تعليل يعني در هر رفع دو نقيض جمع دو نقيض تنيده است.(۳) ورود در اين عرصة نامحدود صدر مشروحي ميطلبد كه از كَمند زمان و زمين برهد و از سمند مادّه و مدّت آزاد شود و از شرق و غرب همانند شمال و جنوب آزاد گردد: باز پَرْ از شَيد سوي عقل تاز كي پَرَد بر آسمان پَرّ مجاز آهن از داود مُومي ميشود موم در دستت چو آهن ميبود(۴) غرض آنكه بدون قضاياي ضروري ازلي يقين به حقيقت پايدار ميسّر نيست و اثبات آن در پرتو ثبوت موجود ضروري ازلي است تا وصف ذاتي او به نام علم ازلي مطابق قضاياي ضروري ازلي باشد و آن موجود فقط خداست كه فلسفة الهي عهدهدار تبيين وجود اوست. نتيجه آنكه ۱. وجود خداي ازلي منشأ موجودات است. ۲. علم خداي ازلي منشأ علوم و معارف يقيني. يعني هر چيزي از جهت وجود مُستنِد به هستي خداست و از لحاظ معرفت متّكي به علم اوست كه علم وي عين ذات اوست.
سوم: فلسفة مطلق به اندازة توان بشر از ثباتْ و كليّتْ و اطلاق برخوردار است لذا ميتواند ترازوي حق و باطل و صدق و كذب علوم ديگر باشد زيرا در فلسفة الهي نسبيّت حقيقت نفي ميشود و اطلاق آن ثابت ميگردد، هر چند شناخت اشخاص ميتواند نسبي باشد و تحوّلهاي جزئي كه در كشف حقيقت رخ ميدهد نه تنها در اصول كلي آن رخنه ايجاد نميكند بلكه در مطالب جامع مربوط به بخش تحوّل يافته علوم جزئي نيز دگرگوني پديد نميآيد؛ مثلاً قانون عليّت و معلوليّت كه از مسائل اصلي فلسفة الهي است آن طوري كه در اين فلسفه مطرح است با تحوّلهاي فراوان علل و معلول يا دگرگوني شناخت آنها هرگز متغيّر نخواهد شد، حتي قانون نيازمندي حركت به مُحرّك و احتياج آن به مبدأ و منتهيٰ، زمان و مسافت و نيز متحرّك با تحوّل شگرفي كه در زبان و زمان عدّهاي از بزرگان دانش تجربي و رياضي با كوشش ميداني آنها به ساحت علم بشري عرضه شد به طوري كه حركت از آسمان به زمين آمد و سكون از زمين به آسمان رفت و توهّم زمينمحوري رخت بربست و دانش شمسمداري جامه مقبوليّت در بَر كرد ولي هيچ رخداد تازهاي در قانون حركت كه در حكمت متعاليه با نگاه فلسفي مورد بررسي قرار ميگيرد ظهور نكرد و نه قبض بطلميوس ماية انقباض حركت جوهري و مانند آن شد و نه بسط كپرنيك و رياضيدانان ديگر پاية انبساط قانون حركت به ويژه حركت جوهري شد. غرض آنكه اصول كلي فلسفة الهي ثبات است نه ساكن. لذا تحول زماني يا زميني و يا سپهري نه در ضلالت ثبات اصول وي ثلمهاي پديد ميآورد و نه در اطلاق آن آسيب نسبيّت نفوذ ميكند. چنين معرفتي كه در صدر معارف بشري نشسته است دانشهاي سودمند فراواني را رهبري ميكند و در ظلّ آنها تمدّن ناب را بهرة جوامع انساني مينمايد و شايان فراگيري و گسترش است تا به زعامت آن همه علوم سامان پذيرند. آري عقل سَرَه و برهان يقينآور برتر از هر شمس و قمر است چنانچه بزرگ حكيم الهي ايران زمين ميرمحمدباقر محقّق داماد (۱۴۰۱ – ۹۷۰ ه . ق) چنين نقل فرمود: «لو صوّر العقلُ لاظَلَمتْ عنده الشمسُ ولو صُوَّرَ الجهلُ لاضائت عنده الظلمة»(۵) اگر عقل تصوير شود و به صورت محسوس در آيد خورشيد نزد او تاريك خواهد بود و اگر جهل تصوير شود و به صورت محسوس در آيد، تاريكي نزد او روشن خواهد بود. البته هجرت به كوي فلسفة الهي كه مهبط ثبات و معدن اطلاق مافوق است در حوصله هر سالك نيست. نيايد جز ز مَه رويي، طواف برجها کردن كه مادون را رها كردن نباشد كار هر دوني(۶)
چهارم: فلسفة مطلق همه علوم را الهي يا الحادي ميكند زيرا تمام دانشها هم مسبوق به فلسفه مطلقاند و هم مصبوغ به صبغة آن و هيچ علمي نسبت به اسلامي بودن و نبودن لا بشرط و بيتفاوت نيست چه اينكه هيچ دانشي در ايمان و كفر خودكفا نخواهد بود چون سرشت هر دانشي را فلسفة مطلق كه سرنوشتساز است رقم ميزند. تنها علمي كه در الحاد يا الهي بودن خودكفاست فلسفه است كه هويّت وي با قلم خودنويس نوشته ميشود. يعني امّالكتاب كه كتابت هر كتاب و كتيبهاي استنساخ شده از اوست همانا صحيفه كامل فلسفة مطلق است كه در آغاز پديد آمدنش نه ملحد است و نه موحّد، زيرا هنوز دربارة صدر و ساق هستي فحصِ بالغ به عمل نياورد كه آيا مبدئي براي نظام كيهاني هست: «جهان را صانعي باشد خدا نام» و يا نيست. آيا پديدههاي هستي ازلي و خودساختهاند و يا مصنوع آفريدگار حكيم ازلياند. لذا فلسفه قبل از بلوغ به نصاب پژوهش نسبت به الهي و الحادي بودن بيطرف است هر چند با كوشش مستمرّ به يكي از دو طرف گرايش مييابد و سرانجام به همان طرف معيّن مُنتَقِد ميشود. اگر كژراهه رفت و گَرد بيراهگي گِرد چشم او را گرفت و جهانبيني ناب را از بينايي غبارگرفتة او ربود خدايي را كه با صد هزار جلوه از مكمن غيب هستي برون آمد تا با صد هزار ديده تماشا شود با يك ديده هم نميبيند و صداي دلنوازش را اصلاً نميشنود و پيام دلپذيرش را ابداً دريافت نميكند و جهان را عَبث و خود را ياوه و ديگران را بيهوده و مرگ را پايان راه و مُردن را پوسيدن ميپندارد نه از پوست به در آمدن چنين فلسفهاي سر از الحاد در آورده و تمام علوم را ملحد ميكند. زيرا علوم جزئي عهدهدار اثبات يا نفي خدا نيستند بلكه در اين مطلب مهم تابع فلسفة مطلق بوده و با الحاد متبوع خود همگي ملحد ميشوند و موضوعاتِ مسائل خود را بدون خدا ميپندارند و علم را منحصراً محصولِ ذهن بشر ميشمارند و هندسة مطالعاتي آنها خواه دربارة زمين و خواه دربارة آسمان افقي است يعني فلان موجود معيّن قبلاً چنان بود و اكنون چنين است و پيشبيني ميشود كه در آينده نزديك يا دور به فلان صورت يا وضع درآيد. بدون آنكه از مبدأ فاعلي آن سخني به ميان آيد. و در اين راستا هيچ فرض درستي از اسلامي بودن علم مطرح نخواهد بود هر چند ممكن است شخص دانشور در اثر خصوصيتي كه دارد موحّد و مسلمان باشد. و اگر راهيِ صراط مستقيم شد و از آسيبِ چپ و راست مصون و از گزند ارتجاع محفوظ و از آفت تندي و كندي زيانبارْ سالمْ و از اُفتِ ايستايي به جاي رشد ايستادگي در امان بود، خداوند بالا و پستي و آفريدگار هر چه هستي است را ميبيند و مترنّمانه همنوا با حكيم متأله فردوسيِ فردوسْ منزلت چنين ميگويد: «ندانم چه اي هر چه هستي تويي»، حرف «ياء» در اين مصرع مصدري است نه خطاب يعني هويّت ناشناختني تو تمام حقيقت هستي است و چون حقيقت هستي بسيط و نامتناهي است و در اثر بساطت تجزيهناپذير و در اثر عدم تناهي اكتناهناپذير خواهد بود، لذا حضرت استاد امام خميني(ره) همانند حضرت استاد علامه طباطبايي(ره) معرفت ذاتِ محضِ خداي سبحان را ناممكن دانسته و دربارة آن فقط به يقين به انطباق مفهوم موجود مطلق بر مصداق عيني بدون دسترسي عيني به آن مصداق بسنده نمودند و كاروان خداشناسي را به معرفت اسماي حسنا و صفات عُليا آن بيكران دعوت كرده بلكه از مسير و مصير آنان خبر ميدادند. چنين فلسفة از تكاثرِ الحاد رهيده و به كوثر الهي شدن رسيده و آغاز و انجام جهان امكان را صُنع آفريدگار حكيم ميداند و نظام آفرينش را هدفمند ميشناسد و مرگ را هجرت از مرحله دنيا به مرتبة برتر يعني آخرت ميشمرد و مردن را از پوست طبيعت به در آمدن و پوستينِ فاخر برزخي پوشيدن تلقّي ميكند و براي تمام دانش، بينش، روش و پرورش خويش حساب مضبوط قائل است. چنين فلسفة ملكوتي هستي موضوعات تمام علوم را مخلوق خدا ميداند و قانون عليّت و معلوليّت را در كمال عمق و دقّت به رابط و مستقل مستند ميكند و جامة خلْقَتِ خدا را بر پيكر هر موجود امكاني مشاهده ميكند و اختيار و اراده انسان را نيز از بهترين بخششهاي خدا به بشر مييابد تا از اين رهگذر فرد و جامعه به اختيار خويش نه بيراهه بروند و نه راه كسي را ببندند. ثمر شيرين اين شجره اسلامي شدن تمام علوم است يعني به استناد اين فلسفه الهي همه علوم اعم از تجربي، نيمهتجربي، تجريدي و شهودي و به تعبير رايج طبيعيات، رياضيات، الهيات و اخلاقيات و عرفانيات را ديني مينمايد به طوري كه هيچ علمي در هيچ عصر و مصري مطرح نبوده و نخواهد شد مگر آنكه الهي متولد ميشود و الهي ميماند. و آنچه علم صائب نبود اصلاً متولّد نشد و نميشود و گمانِ علم چيزي را كه علم نيست علم نميكند و تبيين اين مطلب را در مطاوي نكتة پنجم ميتوان جستجو نمود.
پنجم: فلسفة مطلق اگر الهي باشد زندگي آموخته با فرهنگ اصيل و آميختة با تمدّن ناب و آويخته به دامن بيدامني آفريدگار جهان و اندوخته عدل و مهرورزي و گريخته از خونريزي و ناامني را به جامعه بشري ارزاني ميدارد. زيرا انسان موجودي است كه با فكر و اراده زندگي ميكند و اين دو ويژگي بدون علم پديد نميآيد و علم خواه به معناي دانستن چيزي باشد كه با يك قضيه هم حاصل ميشود و خواه به معناي مجموع موضوع و مسائل و مبادي و اغراض باشد كه علم خاص نام دارد مانند علم طب، علم نجوم و نظاير آن فقط اسلامي خواهد بود و معناي ديني بودن علم تنها به آن نيست كه يك گزاره يا چند قضيه در متون مقدس مطرح شود و شواهد نقلي آن را بيان كند مانند علم فقه تا ديني بودن آن ثابت گردد بلكه ديني بودن علم گاهي معناي جامع آن مراد است و زماني از آن معناي خاص اراده ميشود. معناي خاص آن چنانچه اشاره شد روشن است كه گزارهاي با همه مبادي و لوازم و ملزومات و ملازمات آن در متن منقول ديني مطرح گردد و عالمان دين به پژوهش دربارة آن بپردازند و اجمال آن را تفصيل و ابهام آن را تبيين و عام آن را تخصيص و اطلاق آن را تقييد و تعارض آن را علاج، آنگاه نتيجه پژوهش ويژه را به صورت فتوا بيان نمايند و معناي جامع و عام آن اين است كه تمام اشياء و اشخاص جهان اعم از مجرّد و مادي، موجود حقيقي و اعتباري كه به حقيقت مُستَنِد و بر واقعيت استوار و از عينيّت انتزاع ميشود مخلوق پروردگارند و صحنه هستي به نام ساحت خلقت است نه طبيعت و اگر عنوان طبيعي مطرح ميشود پسوند يا پيشوند يك حقيقت اصيل خواهد بود به نام خلقت به طوري كه مخلوق خدا چند قسم است بعضي طبيعياند مانند معدن، درخت، ستاره، برخي رياضياند مانند عدد، خط و سطح و برخي الهياند مانند وحي، نبوت، عصمت و... و چون هر موجودي مخلوق و فعل خداست: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾(۷) و علم عبارت از شرح و تفسير معلوم است. پس هر علمي اعم از تكگزاره مانند علم به درخت و از مجموع مسائل به هم وابسته نظير علم طب، تفسير فعل خداست و هر روشي اعم از تجربي و تجريدي و مُلفّق از هر دو فيضي از فيوضات پروردگار است: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾(۸) و تفسير فعل خدا به وسيله فيض او توسط يك انديشمند كه هم مخلوق خداست و هم مستفيض از فيض او و بهرهور از فوز وي ديني محض بوده و هرگز غير اسلامي نخواهد بود. بنابراين بر محور فلسفة مطلق الهي علم غير ديني وجود ندارد تا گفته شود تمايز علوم يا به موضوع يا به مبادي يا به مسائل و يا به اهداف است و بايد براي تمايز علم ديني از غير ديني به يكي از اين گزينهها روي آورد چه اينكه بر مدار فلسفة مطلق الحادي اصلاً علم ديني وجود ندارد تا درباره تمايز آن با علم غير ديني گفتگو كرد. زيرا بر اين مدار آفِل و زَعم نائل اصل دين اسطوره و فسون است و فسانه. اگر سخن از ضرورت تمايز است آن را بايد در جريان فلسفة الهي و فلسفه الحادي جستجو نمود زيرا يكي موجود را اعم از واجب و ممكن و مجرّد و مادّي و دنيوي و اخروي ميداند و ديگري آن را اخص در ممكن و مادّي و دنيوي ميپندارد. و يكي از لحاظ معرفتشناسي حسگرا و تجربهرُوي است و ديگري از جهت شناختشناسي، عقل و تجريد را در كنار احساس و تجربه حجّت ميداند و به كاشف بودن آن اعتراف مينمايد و همان طوري كه تفسير متون ديني كه شرح قول خداست فقط اسلامي است، تفسير اسرار آفرينش كه شرح فعل خداست فقط اسلامي خواهد بود. سخن نهايي در صبغهٴ علوم را فلسفة مطلق ارائه مينمايد. آنچه قابل تقسيم به ديني و غير ديني است فعل انسان است كه بعد از دريافت اصل آزادي در قبول و نكول حق از خداي سبحان يا در راه صحيح گام بر ميدارد و يا بيراهه ميرود كه يكي ديني و ديگري غير ديني است، حتي كاربرد اشياء و نيز بهكارگيري فنّ علمي كه چون در رديف كار بشرند به دو قسم ايمان و كفر، صَلاح و طَلاح و صدق و كذب و بالأخره عدل و جور منقسماند. غرض آنكه استعمال علم و بهرهوري از آن ميتواند غير ديني باشد ليكن خود علمِ صائب كه شرح كار خداست اصلاً غير ديني نخواهد بود بلكه فقط ديني است.
ششم: فلسفة مطلق همانند معلوم خود كه جهان هستي با صبغة همگاني و هميشگي خويش يعني كليّت و دوام است از سعة ستودني برخوردار است و هر مطلق و كلّي با مقيّد و فرد خود موجود است هر چند مقيّد و فرد با مطلق و كلّي موجود نيستند. لذا قضيهاي كه موضوع آن مقيّد و فرد است به نحو ايجاب صادق است ولي اگر همين قضيه عكس شود به طوري كه موضوع آن مطلق و كلي باشد هرگز بدون تصرّف در ناحية موضوع با افزودن كلمة بعض مثلاً صادق نخواهد بود. سرّ آن همين است كه مطلق و كلّي با مقيّد و فرد متّحدند ولي مقيّد و فرد با آنها متحد نيستند مگر در مورد خاص خود لذا آنها را در غير مورد خود همراهي نميكنند. كارآمدي فلسفة مطلق در تمام علوم جزيي بانيست كه يك انديشور قبلاً خطوط جامع فلسفة مطلق را فرا گرفته باشد آنگاه حضور بدون امتزاج آن اصول كلي را در تمام محورهاي علمي مورد ابتلاي خود مشاهده نمايد، به طوري كه هيچ مطلب علمي را بدون شهود فلسفي ننگرد زيرا چنين تفكيكي مقيّد را از دامنِ مطلق جدا كردن و او را يتيم نمودن است و تمام عامل حيات را از وي دريغ داشتن خواهد بود كه چنين تيغ تيزي براي ذَبْح نابهنگام هر علمي كه به اين مَسلخ مشئوم كشانده شد سبب ناكارآمدي اوست، به طوري كه اگر حركتي داشته باشد مذبوحانه است و اگر آن ظهور مستمرّ بدون احتجاب در كوي و برزن محدود علم خاص همراه با علم معيّن شد بركات جهانبيني الهي در آن علم بارز ميشود سپس آن علم بارور شده، بالنده خواهد شد و از دو جناح رشد قابل ملاحظه خواهد يافت؛ يكي ترقّي دروني كه با جوشش مباني خاص و مبادي مخصوص همان علم حاصل ميشود و ديگري تقرّب آن علم به بارگاه فلسفه مطلق است زيرا صبغة وجودي آن علم بهرهور از فلسفة مطلق كاملتر يا روشنتر ميگردد و با ظهور صبغة وجودي بهرهوري آن از اصول جامع فلسفي بيشتر ميشود. نموداري از اين تعامل سودمند را ميتوان در تجربه حكيمانه حضرت صدرالمتألّهين(ره) مشاهده نمود. وي همان طوري كه در تعليقات عميق خود بر الهيات جناب شيخالرئيس ابيعليبنسينا(ره) فرمود اسفار او مشحون از الهيات (به معناي عام) است.(۹) و اصلاً مسئله فنّ طبيعي را در آن مطرح نكرد. با اينكه مباحث حدوث اجسام و حركت جوهري اجرام و نيز مسئله نفس كه مدير و مدبّر بدن است از منظر بسياري از حكما از مسائل فنّ طبيعي است نه الهي. ليکن صدرالمتالهين همه اين مطالب را از منظر هستي شناسي مطالعه نموده و رهآورد فراواني را ارائه کرد. جريان وحي و نبوت پيامبران که تمدن ناب بشري مرهون رهنمود آن ذوات قدسي است در فلسفه ابن سينا در دو بخش طبيعي و الهي مطرح ميشد زيرا استعداد نفس مجرد انسان براي نيل به قوه قدسي و ارتباط آن با عقول والا در علم النفس که از مسائل طبيعي پيشينيان به شمار ميرفت ارائه ميشود و ضرورت بعثت و ارسال پيامبر و انزال کتاب وحياني در الهيات طرح ميشد ليکن در حکمت متعاليه صدرالمتالهين(ره) هر دو مطلب در متن فلسفه مطلق قرار دارند. روشن است اين روش مادامي که موضوع مسئله به قيد طبيعي، رياضي، منطقي و اخلاقي مقيد نشد سودمند است وگرنه کارايي خود را از دست ميدهد و سّر غيبت فلسفه مطلق از بسياري از علوم آن است که نه فيلسوفان کامل به آن علوم ميپردازند و نه مشتغلان به آن علوم اطلاع کاملي از فلسفه مطلق دارند و نه جمع بين دو رشته ميسور اصحاب دانش است و چون مسئولان علوم چيزي از معارف جامع فلسفه مطلق آگاه نيستند و وامداري از آن را نيز نميپذيرند لذا علوم جزئي گسسته از کليات فلسفي بوده و از فيض حضور آن محروم است بهره اندکي که علوم جزئي از فلسفه ميبرد محصول تصدي آگاهانه کساني است که بين فلسفه مطلق و علم جمع سالم نمودند وگرنه فلسفه گسسته از علم جزئي و دانش بريده از فلسفه هرگز زعامت فلسفه مطلق را نشان نميدهد و راز انکار علوم اسلامي براي اين است که اين کار به عهده کساني سپرده شد که جامع بين فلسفه مطلق و علم جزئي نيستند، زيرا افراد ناآگاه از آغاز و انجام جهان بسته دانش خويش را بريده از مبدا و جدا شده از منتها و سرگردان ميبينند و توقعي بيش از انتقاع مادّي از آن ندارند. مهمترين طرح براي کارآمدي فلسفه مطلق در علوم جزئي أوّلاً و بهرهوري عملي از آن ثانياً و اسلامي دانستن تمام علوم صائب ثالثاً اين است که مسئولان تدوين علوم سالکانِ سفر چهارم باشند يعني سَفَر مِنَ الخَلْقِ إلي الخَلْقِ بالحقِ داشته باشند تا هر موجودي را مخلوق خدا و هر علمي را تفسير فعل او و هرگونه شناخت اسرار عالم ملک و ملکوت خواه با تجربه و خواه با تجريد و خواه با تلفيق بين اين دو روش و خواه با شهود قلبي يا اسلامي بدانند.
ششم: فلسفه مطلق از آن جهت که رهبري همه علوم را به عهده دارد، راه بهداشت از آفتهاي رسيده و طريق درمان از اُفتهاي دامنگير شده را به وسيله برخي از دانشهاي نزديک به خود به عنوان نگهبان ذهن از خطا تصور و خطيئه تصديق نشان ميدهد منطق که در اصل هويّت خود همانند ساير علوم استدلالي وامدار فلسفه مطلق است آسيب شناسي را به عهده دارد و گزند لفظي را از زيان معنوي جدا مينمايد تا شبه يقين به جاي آن قرار نگيرد و گمان جاي قطع را اشغال نکند و برهان نما برهان واقعي تلقي نشود. لذا شيخ رئيس و نيز شيخ اشراق هر دو فتوا دادند که فراگيري بخش برهان منطق فريضه است(۱۰) و ديگر بخشهاي آن ميتوانند حکم نافله را داشته باشند. اين عزم ستودني زمينه تشکيل صناعات پنج گانه و جداسازي قلمرو برهان از اقليم خطابه، جدل، شعر و مغالطه را فراهم نمود و روشن کرد که بايد بين معلوم و مجهول ارتباط باشد و بين بديهي و نظري پيوند ضروري خواهد بود و اين وابستگي از سه حال بيرون نيست که حصر مثلثانه آن حتما محصول دو منفصله حقيقي است زيرا نه حصر عقلي بدون انفصال واقعي ممکن است و نه منفصله حقيقي بيش از يک مقدم و يک تالي دارد چون مقدم و تالي در انفصال حقيقي نقيض يکديگرند و يک مقدم فقط يک تالي دارد، يعني هر چيزي منحصراً داراي يک نقيض است. پيوند مجهول و معلوم يا با نيست که مجهول تحت معلوم مندرج است يا نه، و اگر چنين نبود يا معلوم تحت مجهول مندرج است يا نه. در اين صورت هر دو يعني معلوم و مجهول تحت جامع ديگر مندرجاند. قسم اول قياس، قسم دوم استقراء کامل و قسم سوم تمثيل که بازگشت آن نيز به قياس خواهد بود وگرنه فاقد اعتبار علمي است چه اينکه استقراء اگر به قياس بر نگردد و به کلي که شامل همه افراد باشد منتهي نشود استدلال منطقي نخواهد شد. يقين که جزم به ثبوت محمول براي موضوع به نحو ضرورت و نيز جزم به امتناع سلب آن از موضوع به نحو ضرورت است فقط از راه قضاياي بديهي منتهي به قضيه اولي به دست ميآيد. قضيه بديهي آن است که برهان پذير است ولي نيازي به آن ندارد و قضيه اولي آن است که اصلا برهان پذير نيست، هر چند آماري براي قضاياي مفيد يقين مطرح شد ليکن دليلي بر حصر آنها در عدد خاص اقامه نشد. البته درجات بداهت آنها يکسان نيست مثلا قضيه تجربي، متواتر، حدسي و مانند آن فقط براي صاحب تجربه و تواتر و حدس حجت است. برخلاف اصل متعارف نظير قضيه هوهويت يعني هر چيزي خودش براي خودش ثابت است که براي هر متفکري حجت است. قضيه فاقد ارکان ياد شده به حريم امن از آسيب مغالطه راه ندارد خواه داراي شبه يقين بوده و قطع نما باشد مانند مغالطه و خواه داراي يقين رواني باشد نه منطقي که فن شريف اصول فقه تا حدي آن را به عنوان قطع قطاع مطرح نموده و از ساحت استدلال بيرون رانده است و خواه داراي طمأنينه منطقي باشد که فقط در فن خطابه کارآمد است هر چند در عرف مردم از آن به يقين تعبير ميشود و در حکمت عملي کارآئي دارد و ظاهراً يقين آن تلفيقي است از ظن منطقي و باور رواني که به منزله متمم کمبود مظنّه است و با اين ترسيم گمان به منزله يقين محسوب ميشود. هر چند منطق مقتدر مانع هرگونه مغالطة تلفيقي هم خواهد بود. فلسفه مطلق موجود را اعم از مادّي و مجرّد ميداند لذا معرفت شناسي را به حسي و عقلي منقسم ميکند آن گاه رشتههاي مرتبط به جريان شناخت شناسي راه تجربه حسي و صراط تجريد عقلي را در دستور کار خود قرار ميدهند. همان طوري که پيدايش حکمت نظري و حکمت عملي نتيجه بحث فلسفي از مطلق وجود به موجود حقيقي و موجود اعتباري است.
هفتم: فلسفه اسلامي و نيز علوم اسلامي به معناي جامع آن يعني الهي و ديني است که در برابر الحادي و غير ديني قرار دارد نه در برابر مسيحي و مانند آن زيرا فلسفه اسلامي بيش از يکي نيست چون دين الهي فقط اسلام و بيش از يکي نخواهد بود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾(۱۱) و نبايد فلسفه را همانند فقه تلقي کرد که بخش مهم آن جزء منهاج و شريعت است که براي هر پيامبري جداگانه و متمايز از يکديگر جعل شد:﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾(۱۲). سؤال از تفاوت بين فلسفه اسلامي و فلسفه مسيحي صائب نيست، البته ممکن است برخي از کلمات حضرت مسيح(ع) با بعضي از فيلسوفان مسيحي مذهب رهآورد عقلي و فلسفي خاص ارائه کرده باشند چنانچه از سخنان حضرت ختمي نبوت(ص) و اُسْرَه معصوم(ع) وي و نيز از فلاسفه تربيت شدة مکتب قرآن و عترت چنين ره توشه فلسفي فراوان است ليکن همه معارف برين الهي و اسلامي است و هيچ مطلب فلسفي در هيچ زمان و زميني و زباني غير اسلامي نخواهد بود مگر آنچه بر الحاد لرزان ميغلطد که در هر عصر و مصري و از هر نسلي صادر گردد غير اسلامي است. و چون تمام مطالب فلسفه مطلق الهي درباره هستي جهاني است که فعل خداوند است، همه مسائل آن اسلامي يعني الهي به معناي جامع خواهد بود. چه اينکه اصطلاح دارج صحابه فلسفه مطلق از دير زمان چنين بوده است که از امور عامه به عنوان الهيات به معناي عام و از بحث وجود خدا و صفات وي به عنوان الهيات به معناي خاص تعبير شده و ميشود. چون آنچه در فلسفه مطلق الهي مطرح است يا وجود خدا يا وصف ذات او يا صفت فعل وي يا از خود فعل و اثر صنع اوست و لا غير و صدر و ساقه چنين دانشي همانند ظاهر و باطن و آستر و أبره و اوّل و آخر و دليل و مدلول همگي اسلامي خواهد بود. نبايد توقع داشت که آيهاي در قرآن يا حديثي در جامع روايي يافت تا بحث در محتواي آن به عنوان يک مطلب اسلامي تلقي گردد. يعني همان طوري که لازم است معناي فلسفه مطلق و امتياز آن از فلسفه مضاف و نيز از علم مصطلح روشن شود معناي اسلامي يا ديني بودن آن نيز معلوم شود تا فلسفه اسلامي همانند فقه اسلامي به معناي خاص تفسير نشود. تذکر اين نکته سودمند است که چون فلسفه الحادي و مادي به فلسفه علم بسيار نزديک و از علم به معناي رايج آن دور نيست لذا فلسفههاي مضاف فراواني در محور آن ظهور مينمايند و نيز علوم مادي زيادي در مورد آن رخ ميزنند بر خلاف فلسفه مطلق الهي که چنان جهان بيني جامع بين غيب و شهادت و تجربه و تجريد فاصله فراواني با علوم جزئي دارد. ليکن ضرورت تعامل فلسفه با علوم ايجاب ميکند که هم فلاسفه الهي مطالب خويش را تنزل دهند و هم اصحاب علوم جزئي بدون استمداد از مباني فلسفي و استفاده از مبادي آن مطلبي را رقم نزنند که احتمال جدايي علم از دين هر چند ضعيف باشد خطر محتمل آن رعبآور است.
در پايان اين پيام مجدداً مقدم مهمانان و متفکران فلسفي را که به ايران فلسفه مدار و فيلسوف پرور وارد شدند گرامي ميداريم هر چند يونانيان توفيق پرورش افلاطون و ارسطو و ديگران را داشتند لکن همگان در خاورميانه شاگردان انبياي ابراهيمي(ع) بودند زيرا قبل از حضرت ابراهيم خليل بت شکن و الحادکوب يا مشرک بودند يا ملحد: گر نبودي کوشش احمد تو هم ميپرستيدي چو اجدادت صنم(۱۳)
ايران اسلامي افتخار طلايهداري مکتب الهي حضرت ابراهيم را از منظر قرآن و عترت دارا است لذا نظامي ايراني چنين فرمود: همه عالم تن است و ايران دل نيست گوينده زين قياس خجل چون که ايران دل زمين باشد دل ز تن به بود يقين باشد(۱۴) و از برگزارکنندگان ارجمند اين کنگره وزين سپاسگزاريم. والسلام عليکم و رحمة الله جوادي آملي آبان ۱۳۸۹
۱. سورة مومنون، آية ۳۷. ۲. سورة جاثيه، آية ۲۴. ۳. الهيات شفا، مقاله يکم، فصل ۸. ۴. مثنوي مولوي، طبع كلاله، ص ۱۴۸. ۵. صراط مستقيم، ص۷. ۶. ديوان شمس تبريزي، ص۹۴۹. ۷. سورهٴزمر، آيه ۶۲. ۸. سورهٴعلق، آيه ۵. ۹. تعليقات صدرالمتألّهين بر الهيات شفا، طبع رحلي، ص ۱۵ و ص ۲۵۶. ۱۰. مقدمه برهان شفا و برهان حکمه الاشراق. ۱۱. سورة آل عمران، آية ۱۹. ۱۲. سورة مائده، آية ۴۸. ۱۳. مثنوي مولوي، طبع کلاله، ص ۸۵. ۱۴. خمسه نظامي، هفت پيکر، ص ۳۵۱.